eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 از وقتی به دستور استوار جیره غذایی‌مان بیشتر شده بود به فکر قاشقی برای غذا خوردن افتاده بودم. 🥄 یک روز توی حیاط یک باتری متوسط رادیو پیدا کردم. نشستم زیر سایه‌ای و با قلوه سنگی زغال و مواد چسبنده داخلش را درآوردم.🔪 پوسته فلزی‌اش را کشیدم روی سیمان های راهرو تا صاف و صیقلی و بی‌رنگ شد.😌👌🏻 آن را به شکل بیضی درآوردم و با تکه‌ای چوب دسته‌ای هم برایش درست کردم.😋 شد یک قاشق غذاخوری.🖐🏼 البته بیشتر به پاروی قایق رانی شبیه بود.🤦🏻‍♂ می‌خواستم آن را زیر آب بشویم که درِ زندان باز شد و دماغه استیشن سیاه آمد داخل. به دلشوره افتادیم.😥 آیا آمده بود دوباره برمان گرداند به زندان استخبارات؟!😰 ماشین وسط چهار دیواری ایستاد و ما در کمال ناباوری دیدیم صالح از آن پیاده شد.😳😍🧔🏻 مثل بچه هایی که پدرشان از سفر آمده باشد، دویدیم به طرفش. بعد از روبوسی، صالح، که به نظر می‌رسید برای برگشتن عجله دارد، گفت: «بچه‌ها، خیلی زود آماده بشید. باید برگردیم بغداد!»🤕 اسم «بغداد» تنمان را لرزاند.😰 سید عباس سعادت گفت: «صالح، باید برگردیم به همون زندان لعنتی؟»🤒 صالح گفت: «نه، نه، میگن قراره با صلیب سرخ دیدن کنید.😯دوباره برمی‌گردید همین‌جا.»🚌 راه افتادیم. تا برسیم به بغداد، صالح اطلاعات زیادی در اختیارمان گذاشت.🤫🤭 گفت که عملیات رمضان به منظور تصرف بصره انجام شده؛ اما ایرانی‌ها تا این لحظه هنوز نتوانسته‌اند به بصره برسند.😕 این خبر را از اسرای جدید شنیده بود. صالح همچنین گفت که رضا و پیرمرد عرب هم آزاد شده‌اند.🔐👋🏼 درباره عبدالنبی اما خبرهای خوبی نداشت.☹️ از قول نگهبانان عراقی گفت که بعید نیست حکم اعدام برایش صادر کنند.⚰ دلمان برای آن جوان مبارز شیعه سوخت.💔 ما هم توی راه از پشت شبکه فلزی خاطرات روزهای بدون او را برایش تعریف کردیم.💁🏻‍♂ وارد شهر بغداد شدیم؛ با دلی امیدوار که صلیب سرخ را ببینیم و برای خانواده هایمان نامه بنویسیم و آن ها را از وضعیت خودمان مطلع کنیم.📝📬 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•