eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 ـ از کدام شهر؟🧐 ـ از تهران.🏢 صدام لحظه ای به یحیی خیره شد.😐 ـ پدر و مادر شما قبلاً نجف زندگی می‌کردند؟🙄 ـ نه.😐 ـ پدربزرگت چطور؟🙄 ـ نه.😶 ـ شغل پدرت چیست؟🤔 ـ عطار.🥃 ـ تو از بقیه برادرانت بزرگ تری یا کوچک تر؟🧐 ـ من وسطی هستم.👱🏻‍♂ نوبت به جواد خواجویی رسید. جواد یکی از کوچولوهای جمع ما بود. صدام به او اشاره کرد.👈🏻👱🏾‍♂ ـ شما؟🤔 ـ جواد خواجویی، اعزامی از کرمان.✋🏽 -از شهر یا روستا؟😄 ـ از شهر سیرجان.🙋🏻‍♂ ـ پدرت چه کاره است؟🙄 ـ راننده.🚗 ـ دانش آموزی؟📚 ـ بله.😌 ـ کلاس چندمی؟😏 ـ اول راهنمایی.📙 ـ زرنگی یا تنبلی؟🤓 جواد مکثی کرد. ـ متوسط.😶 صدام از در نصیحت درآمد. ـ ولی باید شاگرد درس خوانی باشی!🤨 دو نفر مانده بود که نوبت به من برسد. آرزو می‌کردم کاش باب این گفت وگو همین جا بسته بشود.😩 بچه‌هایی که از آن ها سؤال می‌شد برای پاسخ دادن به صدام از کمترین کلمات استفاده می‌کردند.😬 این هم یک نوع اعلام نارضایتی از حضور در آن جلسه بود. صدام متوجه علی رضا شیخ حسینی شده بود.🤦🏻‍♂ ـ پدر شما چه کاره است؟🧔🏻 ـ عشایر!🐏 ما به مردم مناطق شهرستان بافت و اطراف آن، که شغلشان دامداری است، عشایر می‌گوییم؛ حتی اگر کوچ رو نباشند. این عبارت در کشور عراق، اما، معنای دیگری غیر از دام‌دار می‌دهد.😟عراق کشوری عشیره‌ای است، تشکیل شده از ایل‌ها و طوایف متعدد. برداشت اشتباه صدام از معنای کلمه عشایر باعث شد از علی رضا بپرسد: «اسم عشیره شما چیست؟ شیخ عشیره تان کیست؟»🤔 علی رضا متوجه منظور او نشد. صدام ادامه داد: «مادرتان زنده است؟»🙄 ـ بله!😐 نوبت محمد ساردویی بود که با صدام هم صحبت بشود.💁🏻‍♂ محمد کنار دست من نشسته بود. می توانستم حدس بزنم در چه حالی بود. محمد بیش از همه ما از وضعیتی که برایمان پیش آمده بود نگران بود.😖 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•