eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 مدرسه🏫 ها که تعطیل می‌شد😁، لحظه شماری🕘 ما برای بستن بار و بندیل و راهی شدن به سمت موردان آغاز می‌شد.🤩🎒 وقتی بزرگترها با تراکتور🚜 پیش بار📦 را می‌فرستادند هیجان ما به اوج می‌رسید.😃 روز حرکت بالای رخت‌خواب‌ها و خرت و پرت‌های سفر می‌نشستیم و در تنگه دُل دُل چقدر التماس🙏☹️ می‌کردیم که راننده لحظه‌ای بایستد تا جیغ بکشیم😫 و انعکاس صدایمان را در کوه بشنویم.🗣🔊 همیشه آرزو داشتم این توقف کمی طولانی بشود تا بتوانم اسمم را به یادگار کنار اسم های کنده شده بر حاشیه کوه بنویسم.✍🤔 اما همیشه ناله تراکتور توی کوه می‌پیچید و یادگاری من نیمه تمام می‌ماند.😕🙁 در طول راه، میان تنگه، خواندن نوشته های عابران بر کوه و تاریخ حک شده زیر آن‌ها بهترین سرگرمی‌ما بود.🙃🙂به موردان که می رسیدیم خیرالله، باغبان مهربانمان،🧙‍♂ کاواری[نوعی‌خانه‌تابستانی]🏡 و کنتوکی[نوعی‌خانه‌زمستانی] نو درست کرده بود و همه چیز برای فرود آمدن ما در منزل تابستانی مهیا بود.😋😁😅 روز اول که می‌رسیدیم خیرالله به پیشواز ما برّه‌ای🐑🔪 سر می‌برید و سوسن، همسرش، که در آشپزی👩‍🍳🥘 مهارت داشت، غذای خوشمزه‌ای درست می‌کرد.😋 پس از پذیرایی روز اول، ما به منزل خودمان می رفتیم.تا پایان مردادماه تقریباً همه کسانی که در موردان باغکی داشتند به آنجا سفر می‌کردند.🚗 کم کم موعد لیموچین🍋 نزدیک می‌شد. روزی یک یا دو بار صدای بنزی توی کوه می‌پیچید و کامیونی، ناله کنان، از سنگلاخ جاده نمایان می‌شد و بچه‌های روستا را خوشحال و خندان می‌کرد.😃😀🤩 کامیون ها🚚🚛 پُر از اجناس مغازه دارهایی بود که خومین تا خومین[فصل‌برداشت‌خرما] از بافت و بزنجان[دوشهر‌از‌استان‌کرمان] به موردان می رفتند و تا اواخر مهرماه، یعنی تا بعد از خُرماتکان، می‌ماندند.🙂 شکرالله یکی از آن مغازه داران قدیمی موردان بود که همه ساله با چند ماشین جنس در اتاق های قدیمی‌اش بار می‌انداخت و ترازوی بزرگ لیموکشی را به کنده امشی خورده سقف کاوار جلوی مغازه‌اش آویزان می‌کرد و تُنگ‌های بزرگ شیشه‌ای را در انتهای کاوار می‌گذاشت تا وقتی به دستور کدخدا رسماً لیموچینی آغاز شد آن ها را پُر از آبلیمو کند و آخر خومین به شهر ببرد برای فروش.🚛🚚💶💵 خانه ما، مثل دیگر خانه ها، در کناره شرقی چشمه ساری زیبا🌊 قرار داشت که از وسط موردان می‌گذشت و نرسیده به جلگه فاریاب در شن‌ها فرومی‌رفت. کناره غربی رود، از بالا تا پایین، باغ های لیمو و پرتقال و نخل و لیموشیرین بود.☺️🙃😉 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•