eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
•••📖 📚 همه راه‌ها، به جز راهی که به اسارت ختم می‌شد، یکی بعد از دیگری بسته شده بود.😰 تن دادن به اسارت آخرین راهی است که یک جنگجو به آن می‌اندیشد.😓😵 اما، وقتی خشاب هایت خالی باشد و تانک های دشمن محاصره‌ات کرده باشند و پیاده نظام آن‌ها لوله تفنگش را به سویت نشانه رفته باشد، تن دادن به اسارت اولین فکری است که مثل طوفان توی مغزت می‌پیچد و دیوانه‌ات می‌کند.🤯😫😨 دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است، نحوه لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تُن صدا و زبان گفت وگویش، همه و همه به تو می‌گویند که دشمن در یک قدمی توست😱؛ دشمنی که همیشه به او فکر کرده‌ای، دشمنی که تا آن لحظه فقط انفجار توپ و خمپاره‌اش را دیده‌ای حالا تفنگش را از فاصله دو متری به طرف تو گرفته است و از تو می‌خواهد دست هایت را بالا ببری و تسلیم او بشوی.😨😭 سرباز عراقی تفنگش را به سمت من و حسن، که اکبر را با خود می بردیم، گرفت.😮 دستور داد اکبر را روی زمین بنشانیم. نشاندیم.😶✋🏻 سرباز خیره شده بود به من و داشت قد و قامتم را نگاه می‌کرد. از نگاهش معلوم بود دیدن من برایش غیر منتظره است.😏 لابد او از ایرانی‌ها تصویر دیگری در ذهن داشت و دیدن من، که نوجوانی بودم لاغر و استخوانی، با تصویر خیالی او همخوانی نداشت.🕶👊🏼 نزدیک‌تر شد.🧐 چشمش افتاد به سربند سبز «یا زهرا» که بسته بودم روی کلاه آهنی ام. غیظش گرفت. به تلخی خواست بازش کنم.😠 کردم.🤐 سرباز نزدیک تر شد. نگاهش پر بود از ترحم. داشت به عربی چیزهایی می گفت. فقط معنای «طفل صغیر» را از همه حرف هایش فهمیدم.🤧 او دلش به حال من سوخته بود.😒 به همین دلیل نزدیک آمد و صورتم را بوسید و گفت: «الله کریم!»🙄😐 این لفظ امیدوارکننده را سرباز عراقی درست همان جایی به من گفت که شب قبل من به اسیر عراقی گفته گفته بودم «لا تخف» و او به زنده ماندن امیدوار شده بود.😃⭐️ روزگار چقدر زود کار من را جبران کرده بود! صدایی از میان جنازه های بر خاک افتاده شهدا می‌آمد؛ صدایی ضعیف، اما آسمانی.👀 سرباز مسلح عراقی، مثل ما، برگشت تا ببیند صدا از کیست و چه می گوید. یک بسیجی یا شاید هم یک سرباز ارتشی داشت آخرین نجواهای عاشقانه اش را به گوش دشت می‌رساند.😳😯 می‌گفت: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.»♥️ سرباز عراقی بهت زده تا آخر آیه را گوش داد.😳 اکبر هم در این لحظه گویی متوجه اوضاع شده بود. اما نای تکان خوردن نداشت. در همین حال سرباز عراقی دیگری سررِسید.😣 در یک نگاه فهمیدم سرباز تازه از راه رسیده هیچ شباهتی به سرباز اولی ندارد.😨 چشمش که به اکبر افتاد لوله تفنگش را گرفت به سمت او و انگشتش را گذاشت روی ماشه.😱🤯 ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•