eitaa logo
"رازِپَـــــرۈاز"
1.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
67 فایل
ـ
مشاهده در ایتا
دانلود
『💫🌈🌿』 آغـاز امامٺ صاحِبَـ‌الـزَمـٰانْ حضرٺ مَهْـدێ ؏ج مبارڪ باد(: @Razeparvaz|🕊•
"رازِپَـــــرۈاز"
『💫🌈🌿』 آغـاز امامٺ صاحِبَـ‌الـزَمـٰانْ حضرٺ مَهْـدێ ؏ج مبارڪ باد(: @Razeparvaz|🕊•
ولی خودمونیما چقدر سخته واسه کسی جشن بگیریم که بینمون نیست :) ان‌شاءالله یه سالی هم بیاد بریم از خودشون عیدی بگیریم ...
"رازِپَـــــرۈاز"
+تو را ندیدن و مردن فقط به این معناست _به باد رفته تمامی عمر کوتاهم...
ما که آقا رو نمیبینیم.... ولی اقا تو که ما رو میبینی... موی سفید ما رو میبینی.. بیا و به دل پر‌غم ما رحمی کن😔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 〖بہ‌عالمےنفروشـم‌دمےزِحـالم‌را〗 〖ڪہ‌انٺظـارفرج‌قیمتےٺرین‌چیزاست〗 @Razeparvaz|🕊•
°•●(": ماهنرشهادت‌روهم ڪہ‌ندآشته‌باشیم.. هنرعمل‌بہ‌وصیت‌نامہ‌شهدا روُبایدداشتہ‌باشیم :)🔖 خَلاص! @Razeparvaz|🕊•
•••📖 📚 قطار در پیچ و خم کوه های لرستان از تونلی درمی‌آمد و به تونلی دیگر می‌خزید.😯🚌 این مسیر دیدنی جایی است که می توانی سوار قطار باشی و در عین حال، سر پیچ ها، همه واگن های قطاری را که در آن هستی ببینی.😁😍🚂 در راهروی قطار سرم را از پنجره بیرون برده بودم تا باد بهاری، که عطر گیاهان کوهی را با خود داشت، به صورتم بخورد و خزیدن لوکوموتیو در حفره سیاه تونل ها را تماشا کنم.😇 در این حال از کوپه پشت سر صدایی به گوشم رسید.🤨 برگشتم. در کوپه باز بود. آقای روحانی، پاسدار جوانی که کمی بعد فهمیدم اهل بهشهر است، با یکی از ساکنان کوپه بحث می‌کرد؛ بحثی یک طرفه.😑🗣👥 روحانی، که فرمانده نیروهای زاهدانی بود، با صدای بلند یکی از بچه هایی را که روی تخت بالایی کوپه نشسته بود نصیحت می‌کرد.☝️🏻🤓 کنجکاو شدم. نیم قدم که برداشتم، از کنار پنجره رسیدم جلوی در کوپه.😬👀 روحانی بینی و صورتی کشیده داشت. تهرانی حرف میزد؛ اما ته لهجه شمالی‌اش کاملاً قابل تشخیص بود.😄 بحث بر سر سیگاری بود که فرمانده پاسدار در دست یکی از بچه ها دیده بود.😱 داشت به او می‌گفت: «برادر عزیز، تو الان یه رزمنده‌ای. باید الگوی جوونای کشور باشی. تو داری به سرزمین جهاد و شهادت نزدیک میشی. اصلاً درست نیست کار خلاف شرع انجام بدی!»😡😒😖 جوانک، که فرصت نکرده بود از بالای تخت پایین بیاید، در حالی که سیگار مچاله شده هنوز توی دستش بود، گفت:«برادر چه خلاف شرعی؟ من فقط یه نخ سیگار کشیدم. مگه سیگار کشیدن گناهه؟ کجای رساله نوشته که سیگار حرومه؟»😫🙄😒 فرمانده، وقتی حاضرجوابی او را دید، گفت: «بیا پایین.»🤬 جوان از بلندی پایین آمد. پاسدار گفت: «ببین برادر، هر چیزی که برای سلامتی مضر باشه حرومه.»😄 پاسدار جوان به اتکای بضاعت فقهی خودش فتوا صادر میکرد. ادامه داد: «تو حق نداری به جسم و جان خودت آسیب برسونی. این وجود قراره در خدمت اسلام و مملکت عزیزمون باشه.»😅✌️🏻 جوانک به فرماندهی که فرمانده او نبود جواب داد: «اگه سیگار کشیدن خلاف شرع و به قول شما حرومه، پس چرا بعضی از آدمای مهم توی جبهه سیگار می‌کشن؟😑یکی از برادرا توی لباس روحانیت سیگار می‌کشید.😏خودم دیدم؛ با همین دو تا چشمام.»😄 فرمانده جا خورد.😟🤕 نتوانست پاسخی قانع کننده برای جوان سیگاری پیدا کند. بنابراین، با لحنی ملایم تر گفت: «ببین برادر من، اشتباه دیگران مجوزی برای اشتباه تو نیست.😶شما الان یه نظامی هستی و باید تابع مقررات باشی. من، به عنوان فرمانده و مسئول این قطار، به تو میگم نباید سیگار بکشی.🙂💁🏻‍♂ اصلاً زشت نیست؟🤦🏻‍♂تو که می‌خوای با صدام و اون همه لشکرش بجنگی نمی‌تونی با این سیگار چند سانتی بجنگی؟🙄نه، واقعاً زشت نیست؟» وقتی فرمانده دستور نظامی داد، جوان، که بسیار شنیده بود «اطاعت از فرماندهی اطاعت از امام است»😁، از جیب بغل شلوارش بسته‌ای سیگار و از جیب دیگرش قوطی کبریتی بیرون آورد و هر دو را روی هم گذاشت. بعد پنجره قطار را به داخل کشید. باد پیچید توی کوپه. سیگار و کبریت را پرت کرد میان سنگستان کوه های لرستان و برگشت به طرف فرمانده.😯 دستش را به احترام کنار گوشش گرفت و پایش را محکم چسباند به پای دیگر و گفت: «اطاعت می شود فرمانده!»😀✋ ..🖇 🖨 ❗️ @Razeparvaz|🕊•