『💫🌈🌿』
آغـاز امامٺ صاحِبَـالـزَمـٰانْ
حضرٺ مَهْـدێ ؏ج مبارڪ باد(:
@Razeparvaz|🕊•
"رازِپَـــــرۈاز"
『💫🌈🌿』 آغـاز امامٺ صاحِبَـالـزَمـٰانْ حضرٺ مَهْـدێ ؏ج مبارڪ باد(: @Razeparvaz|🕊•
ولی خودمونیما
چقدر سخته واسه کسی جشن بگیریم که بینمون نیست :)
انشاءالله یه سالی هم بیاد بریم از
خودشون عیدی بگیریم ...
"رازِپَـــــرۈاز"
ولی خودمونیما چقدر سخته واسه کسی جشن بگیریم که بینمون نیست :) انشاءالله یه سالی هم بیاد بریم از خود
+تو را ندیدن و مردن فقط به این معناست
_به باد رفته تمامی عمر کوتاهم...
"رازِپَـــــرۈاز"
+تو را ندیدن و مردن فقط به این معناست _به باد رفته تمامی عمر کوتاهم...
ما که آقا رو نمیبینیم....
ولی اقا تو که ما رو میبینی...
موی سفید ما رو میبینی..
بیا و به دل پرغم ما رحمی کن😔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
تاج گزاری کند
آمده کاری کند(:
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
منو از خودٺ نرونمـ
بزار عاشقٺ بمـونم✨
@Razeparvaz|🕊•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
〖بہعالمےنفروشـمدمےزِحـالمرا〗
〖ڪہانٺظـارفرجقیمتےٺرینچیزاست〗
@Razeparvaz|🕊•
°•●(":
ماهنرشهادتروهم
ڪہندآشتهباشیم..
هنرعملبہوصیتنامہشهدا
روُبایدداشتہباشیم :)🔖
خَلاص!
@Razeparvaz|🕊•
•••📖
#بخش_سی_و_یک
#کتابآنبیستوسهنفر📚
قطار در پیچ و خم کوه های لرستان از تونلی درمیآمد و به تونلی دیگر میخزید.😯🚌
این مسیر دیدنی جایی است که می توانی سوار قطار باشی و در عین حال، سر پیچ ها، همه واگن های قطاری را که در آن هستی ببینی.😁😍🚂
در راهروی قطار سرم را از پنجره بیرون برده بودم تا باد بهاری، که عطر گیاهان کوهی را با خود داشت، به صورتم بخورد و خزیدن لوکوموتیو در حفره سیاه تونل ها را تماشا کنم.😇
در این حال از کوپه پشت سر صدایی به گوشم رسید.🤨 برگشتم. در کوپه باز بود.
آقای روحانی، پاسدار جوانی که کمی بعد فهمیدم اهل بهشهر است، با یکی از ساکنان کوپه بحث میکرد؛ بحثی یک طرفه.😑🗣👥
روحانی، که فرمانده نیروهای زاهدانی بود، با صدای بلند یکی از بچه هایی را که روی تخت بالایی کوپه نشسته بود نصیحت میکرد.☝️🏻🤓
کنجکاو شدم. نیم قدم که برداشتم، از کنار پنجره رسیدم جلوی در کوپه.😬👀 روحانی بینی و صورتی کشیده داشت. تهرانی حرف میزد؛ اما ته لهجه شمالیاش کاملاً قابل تشخیص بود.😄
بحث بر سر سیگاری بود که فرمانده پاسدار در دست یکی از بچه ها دیده بود.😱
داشت به او میگفت: «برادر عزیز، تو الان یه رزمندهای. باید الگوی جوونای کشور باشی. تو داری به سرزمین جهاد و شهادت نزدیک میشی. اصلاً درست نیست کار خلاف شرع انجام بدی!»😡😒😖
جوانک، که فرصت نکرده بود از بالای تخت پایین بیاید، در حالی که سیگار مچاله شده هنوز توی دستش بود، گفت:«برادر چه خلاف شرعی؟ من فقط یه نخ سیگار کشیدم. مگه سیگار کشیدن گناهه؟ کجای رساله نوشته که سیگار حرومه؟»😫🙄😒
فرمانده، وقتی حاضرجوابی او را دید، گفت: «بیا پایین.»🤬
جوان از بلندی پایین آمد. پاسدار گفت: «ببین برادر، هر چیزی که برای سلامتی مضر باشه حرومه.»😄
پاسدار جوان به اتکای بضاعت فقهی خودش فتوا صادر میکرد. ادامه داد: «تو حق نداری به جسم و جان خودت آسیب برسونی. این وجود قراره در خدمت اسلام و مملکت عزیزمون باشه.»😅✌️🏻 جوانک به فرماندهی که فرمانده او نبود جواب داد: «اگه سیگار کشیدن خلاف شرع و به قول شما حرومه، پس چرا بعضی از آدمای مهم توی جبهه سیگار میکشن؟😑یکی از برادرا توی لباس روحانیت سیگار میکشید.😏خودم دیدم؛ با همین دو تا چشمام.»😄
فرمانده جا خورد.😟🤕 نتوانست پاسخی قانع کننده برای جوان سیگاری پیدا کند.
بنابراین، با لحنی ملایم تر گفت: «ببین برادر من، اشتباه دیگران مجوزی برای اشتباه تو نیست.😶شما الان یه نظامی هستی و باید تابع مقررات باشی. من، به عنوان فرمانده و مسئول این قطار، به تو میگم نباید سیگار بکشی.🙂💁🏻♂ اصلاً زشت نیست؟🤦🏻♂تو که میخوای با صدام و اون همه لشکرش بجنگی نمیتونی با این سیگار چند سانتی بجنگی؟🙄نه، واقعاً زشت نیست؟»
وقتی فرمانده دستور نظامی داد، جوان، که بسیار شنیده بود «اطاعت از فرماندهی اطاعت از امام است»😁، از جیب بغل شلوارش بستهای سیگار و از جیب دیگرش قوطی کبریتی بیرون آورد و هر دو را روی هم گذاشت.
بعد پنجره قطار را به داخل کشید. باد پیچید توی کوپه. سیگار و کبریت را پرت کرد میان سنگستان کوه های لرستان و برگشت به طرف فرمانده.😯
دستش را به احترام کنار گوشش گرفت و پایش را محکم چسباند به پای دیگر و گفت: «اطاعت می شود فرمانده!»😀✋
#ادامهدارد ..🖇
#انتشاراتسورهمهر🖨
#کپیفقطبانامانتشارات❗️
@Razeparvaz|🕊•