#حضرت_رقیه_شهادت
نیمه های شب نرفتم به تماشای کسی
شاد هم بودم، نخندیدم به غمهای کسی
خانه ات هرجا که باشد احترامش واجب است
دخترت هرگز نزد طعنه به ماوای کسی
آب از سقای لشکر خواستم از شمر نه !
نیست روی دست من ، ننگ تمنای کسی
من به سیلی می خرم ناز سر بر نیزه را
عاشقی چون من نشد درگیر رویای کسی
قطعه به قطعه علی اکبر، تو از او ریز تر
مثل ما درهم نشد خوش قد وبالای کسی
تاول پای مرا ، ناز تو درمان می کند
پس ندارم احتیاجی به مداوای کسی
آه خولی ، موی بابای مرا آتش زدی ...
بعد از این دیگر مزن آتش به دنیای کسی
از فراق یارهای رفته می رنجم ولی
ناسزا هرگز نمی گویم به بابای کسی
#ناصر_دودانگه
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
#رباعی
از غم نفس خرابه هم سر آمد
آن روز که آه سنگها در آمد
دیدند که اشک دخترک قطع شده
بابای رقیه بود، با سر آمد..
#سیده_ت_حسینی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
#عامیانه
رسیده به آرزوی سفرش ...
با هزار حرف نگفته دخترت
از رو ناقه افتاده ، مهم اینه
از چشای تو نیفته دخترت
دخترا منتظرن بابا بیاد
درداشونو ، تو بغل بهش بگن
سر تو اومد ولی بغل نداشت
کاری کرد که حرفا تو دل بمونن
گفت : به دیدن کسی که هیچکسو
مثل بابا دوس نداره اومدی
قربون اومدن نصفه شبی ت
چرا با رگای پاره اومدی ...
مگه من نگفته بودم که میای
با خودت بغل بیار ، سر زدنی ...
اومدم که بپرم تو بغلت
دیدم اندازه ی آغوش منی ...
آخ ببخشید این چه حرفی بود زدم
تو به اندازه ی کافی خسته ای ...
ببوسم زخم گلوتو خوب بشه ...
صد برابر همه ، شکسته ای
نمک بچه ، شیرین زبونیشه ....
با نمک بودن به بچه ت نیومد
لکنتش نزاشت باهات حرف بزنه
همه ی حرفاشو با یه بوسه زد
رو لبای پاره جون داد که بگه
کم بابا هم پناه دختره ...
دخترو تازیونه نمی کشه
لب بابا، قتلگاه دختره ....
زن ها و دخترای شامی فقط
دنبال بهونه ی خنده بودن
خندیدن ...دخترتو که دق دادن
سر قبرش همه شرمنده بودن
#ناصر_دودانگه
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#رباعی
از غصه و غم تو را رها خواهد کرد
هر درد بیاوری دوا خواهد کرد
از نسل علی و فاطمه است این دختر
حاجات محال را روا خواهد کرد
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_رقیه
من به جز این روضه ها جایی ندارم خانه؛ نه!
کفتر جلد تو جز اینجا ندارد لانه؛ نه!
دیدن معشوق، طبعاً باعث دیوانگیست
می شود آیا تو را دید و نشد دیوانه؟ نه!
از همان بدو تولد عاشقت گشتم حسین
داستان عشق من با تو نبود افسانه؛ نه!
در طریق نوکری جُون است پرچمدار من
نوکری را میدهم بر منصب شاهانه؟ نه!
من گدایی میکنم از تو فقط یک چیز را...
از تو میخواهم نگاهت را و آب و دانه نه!
فیض اشک من فقط با چای بعدش کامل است
هست جز فنجان چای روضه ات پیمانه؟ نه!
اربعینم لنگ امضای رقیه مانده است
کار من حل می شود بی اذن آن دُردانه؟ نه!
.
.
با گلایه گفت: پیش من بیا بابای من
به کلیسا سرزدی اما به این ویرانه نه!
تو همیشه موی من را شانه می کردی پدر
خوب میدانم که این دفعه نداری شانه؛ نه!
#علی_میرحیدری
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
آخرکمی بخواب چرا گریه می کنی
با سینۀ کباب چرا گریه می کنی
با ناله نبض توچقدرکُند می زند
با بغض درگلو نفست تُند می زند
آه ای رقیه، جان من آرام گریه کن
آهسته درسکوت دل شام گریه کن
با گریه های خویش قیامت بپا مکن
با ناله اینقدر پدرت را صدا مکن
ترسم برای گریۀ تو سر بیاورند
این جان مانده را زتنت در بیاورند
ای وای من که محشرکبری شروع شد
بار دگر قیامت عظما شروع شد
آرام شو ز گریه وشیون رقیه جان
بابا رسیده با سر بی تن رقیه جان
روپوش را زچهرۀ بابا تو پس بزن
جانت به لب رسیده شمرده نفس بزن
ازگریه های خویش به بابا سخن بگو
از آنچه دیده ای تو به صحرا سخن بگو
یکدم به سیل اشک روانت امان مده
رخسارۀ کبود به بابا نشان مده
بوسه زدی به لعل لب ازجا بلند شو
دیگر بس است دیدن بابا بلندشو
عمه چرا صدای تو دیگر نمی رسد
غمناله ات به گوش من آخر نمی رسد
عطر گلی شنیدی وبیهوش گشته ای
حرفی نمی زنی وتوخاموش گشته ای
درگوش باب خویش چه گفتی که پر زدی
مارا گذاشتی وتو ساز سفر زدی
پرپر شدی وطاقت هجران نداشتی
بر روی داغ های دلم غم گذاشتی
بگذار تا بگریم وکوته سخن کنم
این نیمه شب برای تو فکر کفن کنم
بردوش اهل بیت سه ساله بلند شد
خاموش شد«وفایی» وناله بلند شد
#سیدهاشم_وفایی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_دودمه
در قافله عشق سپهدار رقیه است
علمدار رقیه است
در هیئت ویرانه میاندار رقیه است
علمدار رقیه است
#علی_ذوالقدر
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
چکنم نیست نیست دگر صبروقرارم چکنم
بیش ازاین طاقت هجر تو ندارم چکنم
هرشبم تابه سحر؛ هر سحرم را تا شب
در هوای تو اگر اشک نبارم چکنم
با قد خم شده خواهم چو قدم بردارم
دست بر پهلو و زانو نگذارم چکنم
تا بدانم چقدر بیشتر از پیش تر است
زخمهای بدنم را نشمارم چکنم
شده بیدار یزید و به تلافیش اگر
باز بر زجر بیفتد سروکارم چکنم
سخت باشد چه اسیری چه یتیمی چه فراق
یک دوماهست که برهر سه دچارم چکنم
بی تو شاید بتوان بر تن زخمی سرکرد
ولی ای راحت جان با دل زارم چکنم
در قدوم تو چو جان داده بسی دشمن و دوست
منکه دلبند توام جان نسپارم چکنم
#حیدر_توکلی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
با اِینکه دَر خَرابِهء شام است جای من
زَهراست زائرِ حرمِ با صَفای مَن
قِیمَت گُذارِ گُوهرِ اَشگش فَقَط خداست
هَر دِل شِکستِه اِی که بِگرَیَد بَرای مَن
طِفلِ سه سالِه را که توانِ فَرار نیست
دِیگر چِرا به سِلسِلِه بُسته است پای مَن
دِیشَب نَماز خوانده اِم و اَشگ رِیختَم
شایَد پِدر سَری بره زَنَد بَر سَرای مَن
جان را بِه کَف گِرفتِه اَم و نَذر کردِه اَم
اِمشَب اَگر رَسد بِه اِجابَت دُعای مَن
دَر شام هَم که جان بِدَهَم کَربَلایی اِم
اِین گُوشِهء خَرابِه شدِه کَربَلای مَن
کارَم رَسیدِه اَست بِه جایی که کَعبِِ نِی
گَریَد بَرای زَمزَمِهء بی صَدای مَن
اَز بَس گِریستَم، دِگر اَز اَشگ، خِیس شد
خِشتی که دَر خَرابِه شده مُتّکَای مَن
یک لَحظِه دَر خَرابِه دو چِشمَم بِه خواب رَفت
دِیدَم که رُوی دامَنِ باباست جای مَن
میثم غَرِیب جان دَهم و نِیست هِیچ کَس
جُز تازِیانِه با خَبَر از دَردهای مَن
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
امشب به دامن من خورشید آرمیده
یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده
دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست
کس روی دست دختر راس پدر ندیده
از دل چراغ گیرم از اشک گل فشانم
از زلف مشک ریزم بابا زره رسیده
از بس که چون بزرگان بارفراق بردم
درسن خردسالی سرو قدم خمیده
بابا چه شد که امشب، با سربه مازدی سر
جسمت کدام نقطه، در خاک و خون طپیده؟
هم کتف من سیاه است،هم روی من کبود است
هم فرق من شکسته،هم گوش من دریده
داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته
چشمم به راه مانده اشکم به رخ چکیده
از بس پیاده رفتم پایم ز راه مانده
ازبس گرسنه خفتم رنگم زرخ پریده
تو رفع تشنگی کن از اشک دیده ی من
من بوسه می ستانم از حنجر بریده
انگشت های عمه بگرفته نقش گلزخم
از بس نشسته و خار از پای من کشیده
جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه
یاد آورد ز زهرا دفن من شهیده
خفتم خموش و دادم بر بیت بیت میثم
صد محنت نگفته صد راز ناشنیده
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
لبهات شده کبود؛ بابای گلم!
جُرم تو مگر چه بود؟ بابای گلم!
همرنگ دلم عقیق در دست تو بود
آن را چه کسی ربود؟ بابای گلم!
#جواد_هاشمی_تربت
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
چنان از غم دوری افسرده بودم
که از داغِ تو سخت پژمرده بودم
سپر گر نمیکرد عمه خودش را
همان عصر روز دهم مُرده بودم
فقط خون دل بود و اشک دو دیده
غذایی اگر هم که من خورده بودم
گرسنه نخفتم شبی در اسارت
که هر شب پدرجان، کتک خورده بودم
حسابش ز دستم برون گشته آخر
که من اینقدَر زخم نشمرده بودم
حلالم کن امشب اگر شکوه کردم
دلم تنگِ تو بود، آزرده بودم
#عاصی_خراسانی
@raziolhossein