eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.7هزار دنبال‌کننده
610 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سوختم از اثر زهر و خدایا کردم جگر سوخته را هدیه به زهرا کردم درد بسبار به دل دارم و همدردی نیست دردهایم همه با گریه مداوا کردم از جفای متوکل به خدا خسته شدم گر چه با او همه عمر مدارا کردم گاه می برد پیاده زپی خویش مرا سوختم شمع صفت دیده چو دریا کردم گه شنیدم که دشنام به زهرا می داد پسر حیدرم و صبر چو مولا کردم آن شبی را که مرا برد سوی بزم شراب مرگ خود را زخداوند تمنا کردم پسر فاطمه را جام تعارف می کرد جای او شرم من از حی تعالی کردم دست بسته چو شدم وارد آن بزم شراب یاد از عمه خود زینب کبری کردم یاد آن روز که در شام خرابش بردند بازوی بسته سوی بزم شرابش بردند @raziolhossein
در پيروي از عشيره ات شيعه شدم در پرتو حسن سيره ات شيعه شدم هادیِ قلوب حق طلب ادرکني با جامعۀ کبيره ات شيعه شدم @raziolhossein
آن حجتی که در نظرش جز خدا نبود درد دلش زیاد ولیکن دوا نبود قلبی شکسته داشت ز زخم زبان خصم او آشنای خلق و ورا آشنا نبود تطهیر بود و از چه به خصمش کسی نگفت بزم شراب جای امام هدا نبود بسیار غم به سینه او بوده است ولی اشکش به جز برای غم کربلا نبود در سامرا اگرچه غریبانه کشته شد اما دگر سرش ز تن او جدا نبود او گرچه شد شهید ولی بعد از آن دگر ناموس او اسیر ید اشقیا نبود بعد از شهادتش به خدا احترام شد جسمش به روی خاک برهنه رها نبود اما حسین را زقفا سر بریده اند آن حجتی که در نظرش جز خدا نبود @raziolhossein
ای دهم حجّت خدای ودود هادی ملک خالق معبود آفرینش یم عنایت تو هادیان بندۀ هدایت تو حلم ها لاله ای ز گلشن تو علم ها خوشه ای ز خرمن تو منجلی در تو نور کل علوم همه ی حسن چارده معصوم چشم دشمن به لطف و رحمت تو متوکّل حقیر عزّت تو ابر بارنده فیضی از جامت شیر درّنده در قفس رامت جامعه سطری از عبارت تو انبیا عاشق زیارت تو در خراسان، مدینه، سامرّا نجف و کاظمین و کرب و بلا زائرین هرکجا که مهمانند جامعه با دم تو می خوانند ای تو ابن الرّضای دوّم ما در امامان علیّ چارم ما به مزار مطهّر تو سلام به عروس و به خواهر تو سلام زده بر سر هوای سامره ام خاک پای گدای سامره ام سامره آفتاب سینه ی من کربلای من و مدینۀ من سامره شهر نور، شهر شرف سامره باغی از بهشت نجف سامره در زمین بهشت اله آسمان دو آفتاب و دو ماه تو علیّ علیّ و فاطمه ای تو چراغ هدایت همه ای به دعای تو سنگ گل آرد به ولای تو ابر می بارد ذکر حق چیست؟ ذکر خیر شما کیست میزان حق به غیر شما؟ بی دمت آدمی نمی ماند به خدا عالمی نمی ماند طایر وحی از تو دانه گرفت در ریاض تو آشیانه گرفت یم جود و فتوتید شما اهلبیت نبوّتید شما چشم دل بی چراغتان کور است شاهد من "کلامُکم نور" است... @raziolhossein
رود از راز و نیاز تو حکایت می‌کرد نور را عمق نگاه تو هدایت می‌کرد ماه اگر ـ ذکر به لب ـ گِرد زمین می‌چرخید صورت ماهِ تو را داشت زیارت می‌کرد دهمین بار هوالحق متجلی شده بود  چارمین بار علی بود امامت می‌کرد درد را نسخه‌ی خال تو شفا می‌ بخشید عاشقان را دل نرم تو شفاعت می‌کرد . "و بِکُم عَـلَّمَنا الله"  تو می‌خواندی و ... آه! آه از آن شهر که بی قبله عبادت می‌کرد جامعه حرف دلت را که به خود باخته بود "طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد" متوکل به تماشای شرابت آورد به دل مست تو از بس که حسادت می‌ کرد و نفهمید که مستی اثری بود که داشت با طلوع تو به هر ذره سرایت می‌کرد . "از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر" وقتی از پنجره‌ ی شعر صدایت می‌کرد کوه هر صبح به صبر تو سلامی می‌ داد ماه هر شب به رخت عرض ارادت می‌کرد ری پُر از عطر سخن‌ های تو می‌ شد وقتی سید عارف ری، از تو روایت می‌ کرد شاه بخشنده ! نرو ، بی تو فقیران چه کنند؟ سامرا داشت به دستان تو عادت می‌کرد @raziolhossein
بی هوا درب خانه ات وا شد عده ای نانجیب آمده اند بین سجده، بدون عمامه پیِ تو ای غریب آمده اند می کِشد با دو دستِ بسته تو را دل به تقدیر داده بودی تو دشمنانت سوار بر مرکب پشت مرکب پیاده بودی تو جان فدایت که روضه خوان بودی یادِ نور دو عین افتادی عقب قافله زمین خوردی یادِ بنتُ الحسین افتادی تا رسیدی به کاخ آن ملعون پر و بالت تمام خاکی شد ذره ای از بها نمی افتد گیرم اصلا امام خاکی شد متوکل شراب آورد و...‌ بعد از آن هم کمی به تو خندید طعنه زد لااقل بخوان شعری شعر خواندی...وجودِ او لرزید دل زهراییت شکست آن جا یادت افتاده بود بزم شراب یاد دندان و خیزران بودی یادت افتاده بود اشک رباب یادت آمد شراب را می ریخت به روی زخم دیده ی جدت چشم عباس خیره شد ناگه سوی رأس بریده ی جدت می چکید اشکش از نوک نیزه همه ی های و هویم این جا بود دختری زیر لب فقط می گفت: کاش الآن عمویم این جا بود @raziolhossein
ای گنج معرفت به دل سامرا سلام ابن الجواد حضرت ابن الرضا سلام ای چون پدر مطهر و معصوم و متقی ای آسمان علم خدا ایهاالنقی خورشید از تشعشع نورت منوّر است ماه فلک به یُمن حضورت منوّر است در قول و حکم و فعل تو انصاف جاری است باغ کرامت تو همیشه بهاری است گنجینه های علم الهی است در دلت حظِّ حضور می برم امشب ز محفلت نطقت اگر نبود هدایت نداشتیم راهی به آسمان امامت نداشتیم با نور تو درست شده اعتقادمان دادی طریق عرضهء حاجات یادمان فهمانده ای به ما ادب و احترام را طرز چگونه حرف زدن با امام را فهمانده ای که شآن رفیع امام چیست ظرفیت پذیرش فیض مدام چیست لطفت اگر نبود مقرب نمی شدیم در محضر ائمه مودّب نمی شدیم توحید حق به نام شما آب خورده است خضر از وجود جام شما آب خورده است رکن خداشناسی و درهای رحمتید فرزندهای نور و پسرهای رحمتید جز اهل بیت بحر کرم، اصل خیر کیست؟ در این جهان بگو که چهار فصل خیر کیست؟ هر کس که باطنا" به خدا وصل می شود با رحمت نگاه شما وصل می شود کفر است اگر به غیر شما رو زند کسی عشق است اگر کنار تو زانو زند کسی ای سرو سربلند سحرهای سامرا باز است بر گدای تو درهای سامرا ما سائلیم و جای دگر سر نمی زنیم جز خانه شما در دیگر نمی زنیم ما آب و نان به دست شما صرف کرده ایم شاهان شما، تمامی ما نیز بَرده ایم امشب میان عشق شما سیر می کنم از چشم پاکتان طلب خیر می کنم ما را از آن دو چشم شریفت نگاه کن یا هادی الائمه مرا سر به راه کن آقا تلاش کردم و این دل ادب نشد آماده رسیدن ماه رجب نشد باقیِّ عمر را نگرانم چه می شود آماده نیستم رمضانم چه می شود آقا به قلب غمزده فیضی افاضه کن فکری برای برکت این سال تازه کن آغاز سال من نظری کن به حال من بی ارزشم ولی نشوی بی خیال من خیر مرا ندیده کسی، خیره سر شدم در آخر خَطَم به تو محتاج تر شدم امشب ولی به عشق هوایت رسیده ام امشب به قصد گریه برایت رسیده ام آقا شنیده ام که غمت بی شمار بود دور از مدینه بودی و دل بی قرار بود آقا چه ها که از متوکل کشیده ای پای پیاده در دل صحرا دویده ای خسته شدی عرق به جبینت نشسته بود پایت برهنه، ناخن آن هم شکسته بود گاهی تو را به بزم حرامی کشانده اند گاهی تو را میان خرابه نشانده اند جا داده اند بین فقیران چرا تورا؟ بردند بین حلقه شیران چرا تو را؟ شیران که در برابرتان سر گذاشتند بی اذن تو سر از کف پا بر نداشتند آنان که بر امام ارادت نداشتند قاتل برای کشتن تو می گماشتند هر چند زهر غم جگرت را کباب کرد قلب مقدس پسرت را کباب کرد سر را به روی پای حسن می گذاشتی بهر خودت حنوط و کفن می گذاشتی می سوخت پیکر تو ولی خانه ات نسوخت در بین شعله دامن دُردانه ات نسوخت در کربلای جدّ شما غم چکار کرد طفلی نفس بریده از آتش فرار کرد آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود می سوخت بین آتش و در التهاب بود امشب دلم شکسته و فریاد می زنم با محتشم نشسته و فریاد می زنم ای کشته فتاده به هامون حسین من ای صد دست و پا زده در خون حسین من ای شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه افتاده ای به زیر سنان بین قتلگاه جایت کم است پیکر خود را تکان نده مادر رسیده، تشنه لب اینگونه جان نده @raziolhossein
در آسمان سامرا پیچیده بوی من یادِ مدینه مانده بُغضی در گلوی من هرشب بیادِ مادرِخود جامعه خواندم شرحِ صفاتِ مادرم شد گفتگوی من با دستِ بسته از مدینه راه افتادم در هرنمازم اشک شد آبِ وضوی من با بی ادب های عرب تبعید مشگل شد رویِ سپاهی واشده دیگر به روی من منزل به منزل رفته ام با پیکیری سالم بر هم نخورده با تکانِ نیزه موی من طعمِ شبِ سردِ خرابه را چشیدم من بازی شده در چند جا با آبروی من شکرِ خدا ناموسِ من در پرده پنهان بود آن شب میانِ خانه وقتِ جستجوی من چون عمه در بزم شرابی گیر افتادم شد مرگ آن لحظه تمام آرزوی من بی تربیت ظرفِ شرابش را تعارف کرد چشمان یک جمعیتی خیره به سوی من بر خورد  بر شخصیتم با آنکه مَردَم من تصویر ِ زنها زنده شد در روبروی من قرآن نه، شعری خواندم ومجلس عوض گردید اصلا نخورده دست بر ترکیب روی من شکر خدا بازی نکرده با لبم چوبی باخیزران ضربه نخورده بر سبوی من بر خیزران و طشت و هرچه مست لعنت بر آنکه دندان حسین بشکست لعنت @raziolhossein
رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی این همه یاس پریشان در کنارش ریخته؟ یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش یا دل آئینه ی آئینه دارش ریخته تیر دیگر در کمان صیاد دنیا چون نداشت زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند آبروی سامرا از چشم زارش ریخته در عیادت از دلش شاید که دلها بشکند چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته بس که می سوزد گمانم قالب خورشید را از دل آتش نهاد داغدارش ریخته شاید از کرببلا می آید و قبر حسین ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته در کفن پیچید مانند خبر در کوچه ها در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته جای دارد تاک روید معنی از خاک درش اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته @raziolhossein
کس نیست در این شهر مرا یار خدایا جز خون دل و آه شرر بار خدایا گه گوشه زندان و گهی خان سئالیک جایم شده جای گل و گلزار خدایا فرزند علیم که به من ارث رسیده مظلومیت حیدر کرار خدایا با چاه علی درد دلش گفت ولی من با ماه کنم درد دل اظهار خدایا چون ماه فقط دید چه دیدم من مظلوم از خصم در آن نیمه شب تار خدایا بردند مرا بزم می و شرم نکردند از فاطمه و احمد مختار خدایا می گفت که من شعر بخوانم زبرایش میکرد براین گفته اش اصرار خدایا از شرم ؛نگاهم به زمین دوخته بودم اشکم زبصر ریخت به رخسار خدایا صحبت شده از بزم می و باز دلم سوخت بر زینب و بر عترت اطهار خدایا من مردم و غم نیست چها دیده ام اما دخت علی و مجلس اغیار خدایا زینب که ندیده است کسی سایه او را میرفت در آن بزم به ناچار خدایا نامحرم و زینب امان از دل عباس خجلت زده شد باز علمدار خدایا ای کاش نمیدید دگر عمه زارم آن چوب جفا و لب دربار خدایا این چوب به لب میزد و بیچاره رقیه حق داشت زند لطمه به رخسار خدایا @raziolhossein
آه در سینه ام از زهر شراری برپاست آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست مادرم آمده بالین منِ چشم به راه تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد راه می آمد و می دید سری بر نی هاست سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست @raziolhossein
منکه شد گوشۀ تبعید ، عبادت ، کارم سالها دشمن من داد ز غم آزارم دوستان شیفتۀ خلق خوش و رفتارم دشمنان نیز خجالت زده از کردارم نیست جز یاریِ قرآن و تلاوت یارم ظلم و جور خلفا بود که خونبارم کرد متوکل ز همه بیشتر آزارم کرد هیبت حیدری ام تیر به اعدا می زد معجزاتم همه شمشیر به اعدا می زد ذکر من بود که زنجیر به اعدا می زد من ستم دیدم و تقدیر به اعدا می زد گاه یک شیر ز تصویر به اعدا می زد روز و شب در غم و اندیشۀ مردم بودم بیشتر همنفس اهل ری و قم بودم خصم پنداشت که من بی کس و تنها هستم غافل از اینکه خدا را یَد و بَیضا هستم خواست تهمت بزند دید مبرّا هستم خواست تحقیر کند دید که والا هستم جرمم این بود که من زادۀ زهرا هستم آنکه در گوشۀ تبعید گرفتارم کرد تا توانست به تهدید گرفتارم کرد دشمنان بر سر من بسکه بلا آوردند دل پر صبر و قرارم به صدا آوردند گاه در بزم شرابی ز جفا آوردند گاه در مجلس اغیار مرا آوردند بارها در نظرم کرب و بلا آوردند کاروانِ اُسرا در نظرم می آمد مجلس شام بلا در نظرم می آمد یاد آن بزم شرابی که میان اُسرا عمه ام بود و همه قافلۀ کرب و بلا بسته در سلسله ای سلسلۀ آل عبا وسط طشتِ طلا بود سر خون خدا بزم مشروب کجا و حرم آل کسا جمع کفار کجا جمع عزیزان حسین تهمت زشت کنیزی به یتیمان حسین شعلۀ فتنه کفار بر افروخته بود صورت ماه یتیمانِ حرم سوخته بود چشم حضّار به ناموس خدا دوخته بود غصّه جدّ غریبم به دل اندوخته بود زینب از مادر خود فاطمه آموخته بود عمۀ مقتدرم خطبۀ غرّا می خواند و سر خون خدا سورۀ طه می خواند خیزران بود که روی لب و دندان می زد بر لب ماه نه بر ناطق قرآن می زد بانویی بر سر خود لطمه فراوان می زد این رباب است که بوسه به سر از جان می زد باز هم حرمله ای طعنه به مهمان می زد داغ شش ماهه فراموش نمی گردد آه نالۀ فاطمه خاموش نمی گردد آه @raziolhossein