#امام_حسن_مدح
"بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من...
که گرد عقل بشوییم از دل و از جان
غبار هوش فشانیم از سر و از تن
خوشا شراب تماشا که جام جامش را
ز راه دیده توان خورد، نه ز راه دهن
کسی که مستی دیدار دیده میداند
که باده بادۀ عشق است و غیر آن همه فن...
حدیث باده به قول و غزل کشید آخر
مقرر است که خیزد سخن همی ز سخن...
بیان قدر تو مستغنی است از تقریر
صفای ذات تو بالاتر است از گفتن
ز خط حکم تو حکم قضا نپیچد سر
ز طوق امر تو گردون نمیکشد گردن...
شکستِ شیشه درستی نمیپذیرد لیک
دل شکسته ز لطف تو میتوان بستن...
به سنگریزۀ شهر جلال و شوکت تو
هزار رشک برد لؤلوی دیار عدن
ز ضبط عدل جهانپرور تو خوبان را
ستیزه از مژه دور است و تلخی از گفتن
به عهد عدل تو از بیم قهر نتواند
که بیاجازت دربان رود صبا به چمن...
اگر تصور لطفت کند عجب نبود
که همچو کوه ببالد به خویشتن ارزن
نسیم لطف تو بر دوزخ ار وزد شاید
که دوزخی ز عذاب ابد شود ایمن...
اگر به دشمن خود صلح کردهای چه عجب
که عادت است به لقمه دهان سگ بستن...
مرا چو لطف تو باشد شکایت از که کنم؟
مرا چو کوی تو باشد کجا کنم مسکن؟...
مرا که مهر تو آواره دارد از دو جهان
چه شکوهام دگر از غربت است یا که وطن...
رسید وقت دعا ختم کن سخن «فیاض»!
که نیست شیوۀ اخلاص درد دل کردن...
معاندان تو را باد تیر در دیده
ملازمان تو را در بر از دعا جوشن"
#فیاض_لاهیجی
@raziolhossein
#امام_حسن_مدح
"بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من...
که گرد عقل بشوییم از دل و از جان
غبار هوش فشانیم از سر و از تن
خوشا شراب تماشا که جام جامش را
ز راه دیده توان خورد، نه ز راه دهن
کسی که مستی دیدار دیده میداند
که باده بادۀ عشق است و غیر آن همه فن...
حدیث باده به قول و غزل کشید آخر
مقرر است که خیزد سخن همی ز سخن...
بیان قدر تو مستغنی است از تقریر
صفای ذات تو بالاتر است از گفتن
ز خط حکم تو حکم قضا نپیچد سر
ز طوق امر تو گردون نمیکشد گردن...
شکستِ شیشه درستی نمیپذیرد لیک
دل شکسته ز لطف تو میتوان بستن...
به سنگریزۀ شهر جلال و شوکت تو
هزار رشک برد لؤلوی دیار عدن
ز ضبط عدل جهانپرور تو خوبان را
ستیزه از مژه دور است و تلخی از گفتن
به عهد عدل تو از بیم قهر نتواند
که بیاجازت دربان رود صبا به چمن...
اگر تصور لطفت کند عجب نبود
که همچو کوه ببالد به خویشتن ارزن
نسیم لطف تو بر دوزخ ار وزد شاید
که دوزخی ز عذاب ابد شود ایمن...
اگر به دشمن خود صلح کردهای چه عجب
که عادت است به لقمه دهان سگ بستن...
مرا چو لطف تو باشد شکایت از که کنم؟
مرا چو کوی تو باشد کجا کنم مسکن؟...
مرا که مهر تو آواره دارد از دو جهان
چه شکوهام دگر از غربت است یا که وطن...
رسید وقت دعا ختم کن سخن «فیاض»!
که نیست شیوۀ اخلاص درد دل کردن...
معاندان تو را باد تیر در دیده
ملازمان تو را در بر از دعا جوشن"
#فیاض_لاهیجی
@raziolhossein