#امام_حسین_شهادت
غروبی لخته لخته صبح را در خود به غارت برد
چه پیش آمد که تاریکی، کواکب را اسارت برد
بگو آن نانجیب از تو مگر غیر از کرامت دید
که هم انگشت و هم انگشترت را با جسارت برد
چه رزقی زرفروش پست از بازار گرمت داشت
چقدر او گوشواره با خودش بهر تجارت برد
چه بايد گفت با طفلت اگر از سرخي ات پرسد؟
گرفت آيينه را خون يا كه رنگت را حرارت برد؟
سرت انشگشترت پیراهنت عمامه ات را آه...
یکی با فکر گندم دیگری حرص عمارت برد...
از آن بالا که میبینی بگو طفلت کجا مانده ست
که آرام دل از زینب نگاه بی قرارت برد
به خون فریاد زد گر دین نداری باش آزاده
سپاه کوفه اما آبرو از این عبارت برد
غزل مصرع به مصرع واژه واژه قتلگاه توست
من آن هیچم، نگاهت بود، شعرم را زیارت برد
#ف_معصومی
@raziolhossein
#امام_رضا_مناجات
گره خورده ست تا بر مهربانی تو احوالم
شبیه ریسه های پرچم سبزت سبکبالم
نگاهت آفتابم میشود هنگام تاریکی
خودت در کوره راه مرگ می آیی به دنبالم
به پابوسی غبار فرش هایت میشوم هربار
به این تقدیرِ خوش روزی سرافرازانه میبالم
برای غربتت در کشورم هرچند غمگینم
ولی از دیدن زوار بسیار تو خوشحالم
شب و روز قفس پرواز را از خاطرم برده ست
رمق میگیرد اما از نگاه تو پر و بالم
شکوه بارگاه تو، زمین را آسمانی کرد
تو را تنها برازنده ست شاهنشاهی عالم
#ف_معصومی
@raziolhossein