حداقل نصف شخصیت هر کدوممون
تو همون شب و روزایی که نمیخوایم
درموردش با هیچکس حرف بزنیم شکل
گرفته.
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من ، نمیارزد به غصه خوردن تو!
-حسینرنجکش
۲۳:۵۹ ساعت عجیبیه!
رند نیست، خیلی نزدیکه به فردا ولی فردا
نیست، پر از غمه. کل روز دویدی و
رسیدی به آخرین دقیقهی روز و باز هم
نتیجه تنهاییه. ۲۳:۵۹ ساعت دلتنگیه.
ببینید اگه زندگی رو پیتزا در نظر بگیریم [فارغ از اینکه اینقدر خواستنی نیست] خمیرش میشه غم و پنیرش میشه عشق؛ اگه زندگی رو شلوار کردی در نظر بگیریم [فارغ از اینکه اینقدر راحت نیست] پاچههاش میشن غم و کش شلوار میشه عشق.
اصن هرجور حساب کنی غم و عشق دو عنصر جدا نشدنیِ ک درصورت نبودِ فقط یکی از اونا زندگی مختل میشه ، مثل شلوار کردی بدون کش :)*
من همیشه ته دلم رو گول میزنم. هی صابون و کف مالیش میکنم که آره میشه، بالأخره نوبت منه. بالأخره من. ولی همیشه لب اون مرز باریکه، هیچوقت واسهی من نمیشه. انگاری همهی"نون"های سر کلمات تو دنیا داخل کاسهی منه.
خستهم. و روز بدی بود. چه تضمینی
وجود داره که فردا روز بدتری نباشه؟
با چه اطمینانی پلک روی هم بذارم؟