حداقل نصف شخصیت هر کدوممون
تو همون شب و روزایی که نمیخوایم
درموردش با هیچکس حرف بزنیم شکل
گرفته.
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد
که مرگ من ، نمیارزد به غصه خوردن تو!
-حسینرنجکش
۲۳:۵۹ ساعت عجیبیه!
رند نیست، خیلی نزدیکه به فردا ولی فردا
نیست، پر از غمه. کل روز دویدی و
رسیدی به آخرین دقیقهی روز و باز هم
نتیجه تنهاییه. ۲۳:۵۹ ساعت دلتنگیه.
ببینید اگه زندگی رو پیتزا در نظر بگیریم [فارغ از اینکه اینقدر خواستنی نیست] خمیرش میشه غم و پنیرش میشه عشق؛ اگه زندگی رو شلوار کردی در نظر بگیریم [فارغ از اینکه اینقدر راحت نیست] پاچههاش میشن غم و کش شلوار میشه عشق.
اصن هرجور حساب کنی غم و عشق دو عنصر جدا نشدنیِ ک درصورت نبودِ فقط یکی از اونا زندگی مختل میشه ، مثل شلوار کردی بدون کش :)*
من همیشه ته دلم رو گول میزنم. هی صابون و کف مالیش میکنم که آره میشه، بالأخره نوبت منه. بالأخره من. ولی همیشه لب اون مرز باریکه، هیچوقت واسهی من نمیشه. انگاری همهی"نون"های سر کلمات تو دنیا داخل کاسهی منه.
خستهم. و روز بدی بود. چه تضمینی
وجود داره که فردا روز بدتری نباشه؟
با چه اطمینانی پلک روی هم بذارم؟
در مورد بعضی غصّهها میخوابم و در مورد قویترها چای میخورم؛ در مورد تو هم چای میخورم و هم میخوابم.
یه سری خاطرات هست که آدم خجالت میکشه حتی تو خلوت خودش مرورشون کنه چون از خودش خجالت میکشه. از حماقت زیاد ، از اشتباهات بی انتها ، از اهمیت دادن به آدمایی که ارزش هیچی رو نداشتن...
من برام مهم نیست ماهیانه رقم جابجایی حسابم چقدره یا تو چ خونه و ماشینی زندگی میکنم .. با چ لباسی کجا میرم و چطور خودم رو برای آدمای اطراف ثابت کنم .. ی آدم بیخیال که نسبت به امور مزخرفِ این چنینی ، میزنه به جاده خاکی و میدونه که اصل کاری ی چیز دیگهست و اینا همش رد گم کنیِ جاده اصلی های زندگیه!
برای من مهمه که با خودم. دلم ، عقلم و آدمای دوروبرم روراست باشم .. مهمه که جزئی از خاطرات بد کسی نباشم و اطرافیانم در کنار من حس آرامش داشته باشن .. هیچ اهمیتی نداره کجا و چجور زندگی میکنم ، مهم حالِ دلمه ک خوب باشه !
حالا لابد با خودت میگی بابا این دختره خُل شده ، اینا همش ی مُشت شعار جهان سومیِ که واقعیت نداره ..
ولی نه دوستم ، من با این اَهَم فی الاَهَم ها زندهم و باهاشون لحظه ها مو میسازم...
شاید برای تو مهم باشه وقتی وارد مجلس میشی همه از خوشگلیِ لباست انگشت به دهن بمونن یا تو کَفِ فلان گوشیِ پرومکست برن و با بهمان مدرکِ تحصیلیت تعریف و تمجیدت کنن . ولی برای من ن !
هیچ وقت تو دایرهی حیاتِ زندگیم این چیزا تعریف نشده !
اگه پوششی دارم یا از گوشیای استفاده میکنم چون با اون حالِ خودم خوبه ن ملت ! وقتی تو آینه خودمو با اون لباسِ چیتان پیتان میبینم و با گوشیِ ساده ی بیشیلهپیلهم عکس میگیرم کیفور میشم و حالم میزونه ..
تلاش میکنم و درس میخونم، ن برای تمجید و بَهبَه و چَهچَه ملت که برای رسیدن به هدف !!!!
اشتباه میکنم چون یکبار زندگی میکنم ! چون تجربه ی این شرایط و فشار های جورواجورش رو نداشتم و میدونم که در قبال این دنیا و وسعتش ، حقمه که تو امتحانِ مسیر های مختلف خطا داشته باشم ...
اگه کسی رو دوست دارم چون اول از همه با چارچوبای عقلم و دیواره های شکننده ی قلبم یکدست شدم و بعد اون حسِ قشنگِ دوستداشتن رو روونه ی وجودم کردم ! و اگه متنفرم چون بعد هزار و یک فرصتی ک دراختیارت گذاشتم و با خودم کلنجار رفتم ک نادیده بگیرم اشتباهاتِ قبلیتو ، تو بازم نتونستی خودتو ثابت کنی و حذف شدی ..
همه ی اینا رو نوشتم ک بگم من ریحانم و زندگیِ سبزِ خودمو دارم .. اصلا از مقایسه خوشم نمیاد چون هیچ صنمی با آدمای اطرافت ندارم!
نمیدونم میگیری چی میگم یا ن ، در حد توانم کلماتِ مغزمو خالی کردم که از این تریبون بعد از شرح حالم بگم ، تو کدوم نقطه از این کره ی خاکی مدالِ طلایی برای "مقایسه ی زندگی آدم ها" یا "ارزشیابیِ رفتار دیگران" رو ، گردنتون انداختن ک فکر میکنین با اینکار میشه اون افکارِ مزخرف و پوسیده تون رو قالب کنید ؟!
چطور میتونید درباره ی کوچیک ترین ابعاد زندگیِ مجازی و حقیقی دیگران نظر بدید درحالیکه هزارویک عیب بزرگ داره تو وجودت جولان میده ؟!
یا بهتر بگم ؛ چطور میتونید با این حجم از قضاوت و حرف درباره ی آدم های اطرافتون ، شب ، راحت سر بر بالین بزارید ؟!
#بهخودتبگیر
فکتِ مطلوب و دوستنداشتی:
دیجی ریحان داره تو مسیراصفهان_مشهد
با محتویاتِ بابارضا عنان از کف میده و از این طلبید شدنه یهویی در گُنجِ خود نمیپوسته :)))
ریـــحآن
در مورد بعضی غصّهها میخوابم و در مورد قویترها چای میخورم؛ در مورد تو هم چای میخورم و هم میخواب
غمی که نه با چایی خورده میشه نه با خواب رفع رو فقط باید بُرد وسط صحن انقلاب و گریوندش :)))
من خودم مشتم رو باز کردم و یه چیزهایی رو با آدمها و ماجراهاشون عامدانه رها کردم. پشیمونم؟ نه خیلی. صرفا اولش سخته. هر روزی که بگذره و از خواب بیدار شی میبینی که چقدر همهچیز راحتتر شده و چقدر دیگه اهمیت نداره واست . از قید و بند خیلی چیزای بیفایده آزادی و حاضر نیستی هیچ جوره از دستش بدی .