eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
115 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
ضعیف نباش 😃💛
رهبرفرزانه انقلاب حفظه‌الله: خواندن کتاب مستر همفر (دست‌های ناپیدا) را به جوانان توصیه مؤکد می‌کنم.
پیشگفتار کتاب حاضر، در مورد خاطرات همفر، جاسوس انگلیسی در ممالک اسلامی است. او در این کتاب از مأموریتش به کشورهای مصر، عراق، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت (عثمانی) و هدفش از این مأموریت که جمع آوری اطلاعات کافی به منظور جستجوی راه‌های درهم شکستن مسلمانان و نفود استعماری در ممالک اسلامی بود و از مسائلی که در این مأموریت برای او پیش می‌آید، یاد می‌کند این ماموریت‌های مخفیانه مربوط به زمانی است که قدرت و شوکت امپراطوری عثمانی رو به ضعف و سستی گذاشته شده بود و دشمنان اسلام در پی آن بودند که با ویران کردن پایه‌های اعتقادی مسلمانان ضربه‌ای اساسی بر جامعه‌های اسلامی وارد کنند. آنان می‌کوشیدند تا باورهایی که مسلمانان را بیدار و آگاه می‌ساخت و میان آنها همدلی و اتحاد ایجاد می‌کرد و باورهایی که فرقه‌های گوناگون اسلامی بر آن پای می‌فشردند و سلامت فکری، روانی و اجتماعی آنان را تأمین می‌نمود از میان بردارند. در مقدمه ترجمه انگلیسی نسخه اصلی این کتاب که در بمبئی چاپ شده، آمده است: در حین جنگ جهانی دوم، آلمان‌ها خاطرات این جاسوس انگلیسی را به صورت یک داستان دنباله‌دار در مجله اشپیگل منتشر کردند و در مجموعه‌ای که با عنوان اعترافات همفر چاپ می‌شد از چهره‌ی امپریالیسم انگلیسی پرده برداشتند و اینک خلاصه‌ای از آن خاطرات را با شما مرور می‌کنیم، پس از جنگ جهانی دوم یک مجله فرانسوی، ترجمه فرانسه این خاطرات را منتشر نمود. سپس دانشجویی لبنانی خلاطرات همفر را از فرانسه به زبان عربی باز گردانید و در بیروت منتشر کرد. ترجمه فارسی این کتاب که هم اکنون در دست شماست از روی نسخه عربی انجام گرفته است. مترجم این اثر دکتر محسن مؤیدی است. به امید دل بستن همه مسلمانان به باورهای راستین اسلام و چنگ زدن آنان به دستورات متعالی این آیین جاویدان.
ضعیف نباش 😃💛
#خاطرات_مستر_همفر #قسمت_اول پیشگفتار کتاب حاضر، در مورد خاطرات همفر، جاسوس انگلیسی در ممالک اسلامی
بخش اول از گذشته‌های دور حکرمت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه برد که امپراطوری بزرگ و گسترده خود را چگونه حفظ کند، امپراطوری که آفتاب هیچگاه در آن غروب نمی‌کرد. بریتانیا در مقایسه با مستعمرات خود همچون هند، چین و خاورمیانه، کشوری کوچک بود. اگر چه ما در بخش‌های بزرگی از این کشورها حکومت دست نشانده نداشتیم و کار را خود مردم انجام می‌دادند، امّا سیاست‌های فعال و مؤفقیت آمیز ما در این کشورها پیش می‌رفت، و ما به سوی حاکمیت کامل بر آنها گام برمی‌داشتیم. بنابراین ما باید به دو نکته می‌اندیشیدیم: ۱. در مناطقی که بر آنها تسلّط پیدا کردیم حاکمیّت خود را حفظ کنیم. ۲. بخش‌هایی که هنوز زیر سلطه ما نیستند به مستعمرات خرد بیافزاییم. وزارت مستعمرات برای هر یک از این کشورها کمیسیون خاصتی برگزید تا به بررسی این مسایل بپردازد. و من خوشبختانه از ابتدای ورود به این وزارت مورد اعتماد وزیر بودم، و کار در کمپانی هند شرقی به من سپرده شد. این کمپانی اگر چه هدف آشکارش بازرگانی بود در حقیقت راه‌های تسلط بر هند و به چنگ آوردن سرزمین‌های دور شبه قاره هند را جستجو می‌کرد. کشور بریتانیا از هند به دلیل وجود قومیت‌های مختلف، ادیان متفاوت، زبان‌های گوناگون و منافع بسیار در صورت برخورد با آن موارد نگرانی نداشت. چنان که چین نیز نمی‌توانست نگران کننده باشد. زیرا ادیان بودا و کنفسیوس که بیشتر مردم آن کشور پیرو آنها بودند انگیزه قیام را در آنان برنمی‌انگیخت. این‌ها دو دین مرده‌ای هستند که به مسایل اجتماعی کاری ندارند و تنها به ابعاد درونی می‌پردازند و احتمال ضعیف داشت که احساسی ملّی در میان مردم این دو منطقه پدید یابد. بنابراین بریتانیای کبیر از این دو منطقه نگرانی نداشت. ما از امکان به وجود آمدن تحولاتی در آینده نیز غافل نبودیم و برنامه‌های دراز مدتی را برای گسترش تفرقه، نادانی، فقر، و گاه بیماری، در این کشورها برنامه‌ریزی کردیم. پیدا کردن پوشش مناسب برای این اهداف نیز دشوار نبود، پوشش‌هایی با ظاهر جذاب و خیره کننده و باطنی استوار، که با تمایلات روحی مردم در این مناطق متناسب بود. برای ترصيف کار ما، میتران یک مثل قدیمی بودایی یاد کرد که می‌گوید؛ اگر چه دارو تلخ است اما به گونه‌ای رفتار کن که بیمار آن را با شیرینی میل کند. اما اوضاع کشورهای اسلامی ما را نگران می‌کرد. ما با این مرد بیمار (۱) قراردادهایی بسته بودیم که همه آن به نفع ما بود. کارشناسان وزارت مستعمرات نیز بر این باور بودند که این مرد کمتر از یک قرن آینده نفس‌های آخرش را خواهد کشید! ما همچنین قراردادهای پنهانی با دولت ایران بسته بودیم و نیز جاسوس‌ها و مزدورانی در این دو کشور به کار گرفته بودیم.
ضعیف نباش 😃💛
#خاطرات_مستر_همفر #قسمت_دوم بخش اول از گذشته‌های دور حکرمت بریتانیای کبیر مانند امروز در این اندیشه
رشوه فساد اداری و سرگرمی با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده بود ولی با این همه برنامه‌ریزی به دلایل زیر ما به نتایج کار اطمینان نداشتیم: ۱_ نیروی اسلام در جان فرزندانش، یک فرد مسلمان در پیروی از اسلام استوار است همچنان که اسلام در جان یک مسلمان، همانند مسیحیت در دل کشیشی‌ها و راهبان می‌باشد، که جان می‌دهند ولی دست از مسیحیت برنمی‌دارند، خطر وجود مسلمانان شیعه در ایران، از این هم بیشتر است زیرا آنان مسیحیان را کافر و نجس می‌دانند. مسیحی در نگاه یک شیعه همچون نجاستی است که یکی از دستان ما را آلوده کرده است و باید در پاک کردن آن بکوشیم. وقتی از یک نفر آنان پرسیدم چرا در مسیحیان این‌گونه می‌نگرید؟ در پاسخ گفت: پیامبر اسلام انسان حکیمی بود و به این وسیله می‌خواست پیرامون کافران نوعی فشار اجتماعی ایجاد نماید تا آنها احساس تنگی و ترس کنند تا به سوی خدا و دین درست هدایت شوند چنانچه حکومت‌ها هرگاه از کسی احساس خطر کنند او را در فشار قرار می‌دهند تا دوباره مطیع و فرمانبردار گردد. منظور از نجاستی هم که گفته شد نه پلیدی ظاهری بلکه نجاست معنوی است و نه تنها مسیحیان که همه کافران را فرا می‌گیرد، حتی مجوسانی که ساکنان ایران باستان بوده‌اند. به او گفتم: مسیحیان به خدا، نبوّت و معاد باور دارند، چرا آنان را نجس می‌دانید؟ او گفت: به دو دلیل، نخست این که آنها پیامبری محمدﷺ‌ را انکار می‌کنند و این به معنای دروغگو خواندن پیامبر است، ما در برابر آن می‌گوییم که شما مسیحیان نجس هستید. زیرا بر مبنای عقل، هر کسی آزار رساند، می‌توان او را آزار داد. دوم آنکه آنها به پیامبران الهی نسبت‌های ناروا می‌دهند، مثلاً می‌گویند مسیح شراب می‌نوشید و او نفرین شده بود چون به صلیب کشیده شد. من برآشفته گفتم: مسیحیان اینگونه نمی‌گویند، او گفت: تو نمی‌دانی، در کتاب مقدس آنها چنین سخنانی است، من با آنکه می‌دانستم این مرد در مورد دوم دروغ می‌گوید سکوت کردم، البته او در مورد اول درست می‌گفت و من نمی‌خواستم که با او بحث کنم زیرا من در جامعه مسلمانی بودم و می‌ترسیدم که به من مشکوک شوند، از اینرو همواره از مسایل جنجالی دوری می‌جستم. ۲_روزگاری اسلام دین زندگی بوده که سروری داشته، و برده خواندن سروران دشوار است. غرور سروری حتی در هنگام ناتوانی و عقب ماندگی انسان را به سوی برتری می‌خواند. ما هم نمی‌توانستیم تاریخ اسلام را وارونه کنیم تا مسلمانان احساس کنند که سروری گذشته آن‌ها در شرایط ویژه‌ای به دست آمده است و اکنون آن زمان سپری شده و بازنخواهد گشت. ۳_ما اطمینان نداشتیم که عثمانی‌ها و پادشاهان ایران آگاه نشوند و برنامه‌های سلطه‌گرانه ما را در هم نریزند. البته این دو حکومت چنان که اشاره شد بسیار ناتوان شده بردند امّا وجود یک حکومت مرکزی با حاکمیت و پول و اسلحه که مردم فرمانبردار آن بودند امری نگران کننده است.
ضعیف نباش 😃💛
#خاطرات_مستر_همفر #قسمت_سوم رشوه فساد اداری و سرگرمی با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده ب
۴_ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم. علمای الازهر، عراق و ایران استوارترین سد در برابر خواسته‌های ما محسوب می‌شدند، آنان از اصول زندگی معاصر کاملاً بی اطلاع بودند، بهشتی را که قرآن مژده داده بود هدف خود قرار داده بودند، و حاضر نبودند سر سوزنی از اعتقادات خود دست بردارند، و مردم از آن‌ها پیروی می‌کردند و حکومت همچون موش هراسان از گربه، از آنها می‌ترسید، البته اهل تسنن نسبت به شیعیان، کمتر از علمای خود فرمانبری داشتند، زیرا آنان هم سلطان و هم شیخ‌الاسلام را حاکم می‌دانند، در حالی که شیعیان حکومت را تنها شایسته عالمان می‌دانند و به سلطان اهمیت کافی نمی‌دهند؛ امّا این تفاوت چیزی از نگرانی وزارت مستعمرات و حاکمان بریتانیای کبیر نمی‌کاست. ما کنفرانس‌های بسیاری تشکیل دادیم؛ تا برای این مسایل نگران کننده راه حل‌هایی بیابیم اما هر بار با بن بست روبرو می‌شدیم. گزارش‌های رسیده از جاسوس‌ها و مزدوران نیز ناامید کننده بود، همچون نتایج کنفرانس‌ها که یا صفر بود و یا زیر صفر، ناامیدی در ما راهی نداشت زیرا ما خود را با تلاش پیوسته و صبر بی پایان آموخته بردیم. به یاد دارم که یک بار کنفرانسی با حضور شخص وزیر و بزرگ‌ترین کشیشان و تعدادی از کارشناسان برپا کرده بودیم، افراد حاضر در جلسه بیست نفر بودند بیش از سه ساعت گفتگو کردیم و کنفرانس را بدون نتیجه به پایان ہردیم اما اسقف گفت: نامید نشوید! مسیح پس از سیصد سال شکنجه، و تبعید و کشته شدن خود و پیروانش به حکومت رسید. شاید هم او از ملکوت نظر لطفی بیفکند و ما مؤفق شویم حتی پس از سیصد سال کفار را از مراکزشان بیرون برانیم. ما باید به ایمان استوار و بردباری بی پایان مجهز شویم و از همه وسایل و راه‌ها برای تسلط و ترویج مسیحیت در سرزمین‌های مسلمانان بهره ببریم، اگر چه پس از قرن‌ها به نتیجه برسیم؛ که پدران برای فرزندان می‌کارند. یک بار کفرانسی در وزارت تشکیل شد که در آن نمایندگانی از بریتانیای کبیر، فرانسه و روسیه در بالاترین سطوح حضور داشتند، دیپلمات‌ها و دین مردان، خوشبختانه من به دلیل پیوندهای نزدیک با وزیر در این کنفرانس شرکت داشتم. اعضای کنفرانس به طور گسترده‌ای مشکلات مسلمانان را مورد بررسی قرار دادند. آنان راه‌های افزایش فشار بر مسلمانان، جدا نمودن آنها از باورهایشان و بازگرداندن آن‌ها به حوزه ایمان را مطرح کردند همچنان که اسپانیا پس از قرن‌ها جنگ با مسلمانان بربر به حوزه ایمان بازگشت امّا نتیجه در سطح مطلوب نبود. من مشروح گفتگوهای این کنفرانس را در کتابی به نام؛ به سری ملکوت مسیح نگاشتم: کندن ریشه‌های درختی که در شرق و غرب زمین گسترش یافته دشوار است اما باید به هر بهایی از دشواری‌های این کار کاست. مسیحیت باید گسترش یابد و این مژده خود مسیح، به ما است. اما محمدﷺ از شرایط زمانی انحطاط شرق و غرب سود جست و با پایان دوران انحطاط باید این فرصت از میان می‌رفت که خوشبختانه چنین شد. کار مسلمانان به انحطاط گرایید و کشورهای مسیحی رو به پیشرفت نهادند و اکنون هنگام آن رسیده است که آنچه را طی قرن‌ها از دست داده‌ایم با فداکاری باز بستانیم. حکومت نیرومند بریتانیای کبیر در این روزگار لوای این مبارزه فرخنده را در دست گرفته است.
ضعیف نباش 😃💛
#خاطرات_مستر_همفر #قسمت_چهارم ۴_ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم. علمای الازهر، عراق و ایران اس
بخش دوم در سال ۱۷۱۰ وزارت مستعمرات من را به مصر، عراق، تهران، حجاز و استانبول فرستاد تا اطلاعات کافی برای ضعیف کردن مسلمانان و چیرگی بیشتر بر آنان به دست آورم. همزمان نه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارت که فعالیت، نشاط و دلبستگی کافی برای تحکیم بساط بریتانیا بر امپراطوری عثمانی و دیگر کشورهای اسلامی را داشتند، به مناطق مختاف اعزام شدند. وزارت پول کافی، اطلاعات لازم، نقشه‌های مربوطه و نام‌های حاکمان، سران قبایل و عالمان را در اختیار ما قرار داد. این سخن دبیرکل را هنگامی که به نام مسیح ما را بدرود می‌داد، فراموش نمی‌کنم. او گفت: آینده کشور ما در گرو مؤفقیت شماست، آنچه در توان دارید کوتاهی نکنید. من با هدف دوگانگی، راهی استانبول مرکز خلافت اسلامی شدم در لندن زبان‌های ترکی، عربی (زبان قرآن) و پهلوی (زبان ایرانیان) را آموخته بودم ولی حالا باید زبان ترکی (زبان مسلمانان ترکیه) را تکمیل می‌نمودم. آموختن زبان با دانستن زبان آن طوری که بتوان مانند مردم آن کشور سخن گفت تفاوت دارد. نخست چند سال طول می‌کشد اما دومی چند برابر به درازا خواهد کشید و من باید زبان را با همه ریزه‌کاری‌هایش چنان می‌آموختم که مورد بدگمانی قرار نگیرم. امّا در این مورد نگرانی زیادی نداشتم. زیرا مسلمانان تسامح، سعه صدر و خوش گمانی را از پیامبرشان آموخته‌اند و بدگمانی نزد آن‌ها چون بدگمانی برای ما نیست. حکومت ترکان نیز در رتبه‌ای نبود که بتواند جاسوسان و مزدوران را باز شناسد. این حکومت آنچنان ناتوان و از هم گسیخته بود که خاطر ما را آسوده می‌کرد پس از یک سفر خسته کننده به استانبول رسیدم خود را محمد نامیدم و به مسجد (جایگاه گردهمایی و عبادت مسلمانان) رفتم. نظم، پاکیزگی و فرمانبرداری آنان شگفت زده‌ام کرد. با خود گفتم چرا ما با این انسان‌ها می‌جنگیم؟ چرا می‌کوشیم آن‌ها را درهم بکوبیم و دستاوردهایشان را برباییم؟ آیا مسیح ما را بدین کار سفارش کرده است؟ امّا زود این اندیشه اهریمنی را از خود دور کردم و دوباره اراده نمودم که این جام را تا پایان بنوشم. با عالم کهنسالی برخورد کردم به نام احمد افندم که در خوش نفسی، پرحوصلگی، پاک باطنی و خیرخواهی، بهترین مردان دینی‌مان را همچون او نیافته بودم. او شب و روز می‌کوشید تا همچون پیامبرﷺ شود که او را برترین نمونه می‌دانست. هرگاه نام او را می‌برد چشمانش پر از اشک می‌شد. خوشبختانه او حتی یکبار هم از ریشه و کسان من نپرسید. او مرا محمد افندی صدا می‌کرد. آنچه می‌پرسیدم به من می‌آموخت و وقتی فهمید که من در کشورشان میهمان هستم و برای کار و زندگی در سایه خلیفه پیامبر رفته‌ام، با من بسیار مهربانی کرد. این‌ها دلایلی بود که من برای زندگی در استانبول ارائه کرده بودم. به شیخ گفتم: من جوانی هستم که پدر و مادرم را از دست داده‌ام. برادری هم ندارم آنان برایم ثروتی به ارث گذاشته‌اند. من اندیشیدم که قرآن و سنت بیاموزم و لذا به پایتخت اسلام آمده‌ام که به دین و دنیا برسم. شیخ به من بسیار خوش آمد گفت. او با کلماتی که عیناً می‌آورم گفت: به چند دلیل احترام تو لازم است؛ ۱_ تو مسلمانی و مسلمانان برادرند. ۲_میهمانی و پیامبرﷺ فرمرده است: میهمان را نوازش کنید. ۳_تو جویندہ دانشی و اسلام بر بزرگداشت جویندگان دانش پای می‌فشارد.
ضعیف نباش 😃💛
#خاطرات_مستر_همفر #قسمت_پنجم بخش دوم در سال ۱۷۱۰ وزارت مستعمرات من را به مصر، عراق، تهران، حجاز و اس
۴_ تو در پی کسبی و در خبر است که؛ کاسب دوست خداست. از این مسایل بسیار شگفت‌زده شده، با خود گفتم: چه خوب بود مسیحیت چنین حقایق تابناکی داشت و تعجب کردم که چرا اسلام با چنین مرتبه والایی به دست این حاکمان سرکش و عالمان بی اطلاع از زندگی بدین پایه ناتوان و پست شده است. به شیخ گفتم: می‌خواهم قرآن کریم را بیاموزم. او از این درخواست من شادمان شد و آمورش بسوره حمد و تفسیر مفاهیم آن را آغاز نمود. تلفظ برخی از کلمات برایم دشوار برد و گاه حتی در نهایت، مشقت می‌دیدم به یاد می‌آورم که تلفظ جمله "و علی امّم ممن معک" را پس از ده‌ها بار تکرار در طول یک هفته آموختم. زیرا شیخ گفته بود باید چنان ادغام کنی که هشت "میم" پدیدار شود. بدین ترتیب من در طول دو سال کامل قرآن را از ابتدا تا انتها خواندم او هنگامی که خواست مرا آموزش دهد وضوی نمار می‌گرفت و از من هم می‌خواست که چون او وضو بگیرم و روی به قبله بنشینم. گفتنی است وضو یکی از شستشوهای مسلمانان می‌باشد. ابتدا روی را می‌شویند، سپس دست راست را از انگشتان تا آرنج و آنگاه دست چپ را به همین گونه، پس از آن بر سر، پشت گوش‌ها و گردن دست می‌کشند و سرانجام پاهایشان را می‌شویند می‌گویند گرداندن آب در دهان و به بینی کشاندن آن پیش از وضو بسیار نیکو است. استفاده از مسواک برایم بسیار دشوار بود آن چوبی است که برای تمیز کردن دندان‌هایشان پیش از وضو به دهان می‌برند من معتقد بودم این چوب برای دهان و دندان‌ها زیان آور است، گاهی نیز دهان را زخم می‌کرد و از آن خون می‌آمد اما ناگزیر از این کار بودم زیرا مسواک زدن سنت مؤکد پیامبرشان حضرت محمدﷺ بود و آنها فضیلت‌های بسیاری برای آن بر می شمردند. هنگامی که در استانبول به سر می‌بردم پولی به خادم مسجد می‌پرداختم و شب‌ها نزدش می‌خوابیدم. او فردی تندخو بود، نامش مروان افندی که نام یکی از یاران پیامبرﷺ بوده است و این خادم به این نام فرخنده افتخار می‌کرد و به من می‌گفت: اگر خدا به تو فرزندی داد نام او را مروان بگذار زیرا او یکی از شخصیت‌های بزرگ و مجاهد اسلام بود. شام را آن خادم برایم فراهم می‌کرد و با هم تناول می‌کردیم. جمعه (عید مسلمانان) را کار نمی‌کردم و دیگر روزها نجاری کار می‌کردم، او مزد اندکی به صورت هفتگی به من می‌پرداخت. چون من تنها صبح‌ها سر کار بودم و مزد من نصف مزد دیگر کارگرها بود. نام نجار خالد بود که به هنگام بیکاری پیرامون فضیلت‌های خالد بن ولید پرحرفی می‌کرد. خالد بن ولید یک سردار اسلامی و از اصحاب پیامبرﷺ بوده و برای اسلام بسیار رنج کشیده است. وی از آن اندوهگین بود که امیرالمؤمنین عمر بن‌الخطاب به هنگام خلافتش، خالد بن ولید را بر کنار کرد.