eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
107 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روزبادوستام قرارداشتم👭 تااونموقع عکسموندیده بود تابهش گفتم میخوام برم گفت میشه یه عکس ازخودت بفرستی؟📷 منم باحجاب کامل وچادروالبته ماسک😷 یه عکس براش فرستادم هیچی نگفت،یعنی حتی نگفت چراماسک زدی منم هیچی نگفتم. رسیدم سرقرار.دوستام هنوزنیومده بودن گفتم بهش.داشت باهام شوخی میکردکه من میتونم کاری کنم که از وقتی دوستات میان تاوقتی ازشون جداشی ،نتونی به غیرمن به کس دیگه فکرکنی😏🤯 گفتم نمیتونی .من مدتهاست که دوستاموندیدم یکیشون که بیاد دیگه فراموشت میکنم تاااااا وقتی ازشون جدابشم گفت ولی من میتونم 💪 گفتم چجوری؟🤔 . تااونموقع هیچ حرفی ازعلاقه وعشق وازدواج نگفته بود.💗💞 گفت یه چیزی رومیخوام بهت بگم ولی روم نمیشده🥴😣😅.ولی بنظرم الان دیگه وقتشه که بهت بگم گفتم چی؟🙁 گفت: حس میکنم دارم بهت علاقه مند❤ میشم😅 . انگاریه پارچ آب سردریختن روسرم🤦🏻‍♀️ حالمونمیفهمیدم،نمیدونستم کجام چیکارمیکنم اصلامن کی هستم؟🤷‍♀️ اینترنتوبدون جواب دادن بهش خاموش کردم ولی سبحان کارشوکرده بود بچه هااومدن ولی من هیچی نمیفهمیدم از حرفاشون.خونه رسیدم🏠 ولباس🧥👖👟 عوض کردم ولی اینترنتو روشن نکردم ساعت۱۲شب 🕛وقتی همه خوابیدن اینترنتو روشن کردم یه عالمه پیام ازسبحان که ببخشید رضوانه نمیخواستم ناراحتت کنم 😖🙁 کاش نمیگفتم☹ توروخداجواب بده 😰🥺😭 و...... ولی حرف سبحان کارخودش روکرده بودوحال دل من روخراب کرده بود این داستان ادامه دارد... ✨ صلوات برا بخش کننده رمان یادت نره رفیق😉💕 اگر خواستید برا کانالاتون این رمان قشنگ روبزارید هیچ مشکلی نداره ادمینم کنید خودم براتون بزارم☺️♥️ @Ye_Dahe_Hashtady
💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸 رمان عاشقانه مذهبی …به شهدا یکی یکی سرزدیم: شهید جلال افشار، شهید خرازی، شهید زهره بنیانیان، شهید بتول عسگری، شهید عبدالله میثمی، شهید آیت الله اشرفی اصفهانی، شهید حسن هدایت، شهید مسلم خیزاب (اولین شهید مدافع حرم اصفهان) شهید تورجی زاده… زهرا سر مزار هر شهید درباره خصوصیات و نحوه شهادت هر شهید توضیح میداد. هیچکدام غریبه نبودند. به شهید تورجی زاده که رسیدیم گفت: شهید تورجی زاده عاشق حضرت زهرا(س) بود. موقع شهادتم تیر به پهلوش خورد… ناخودآگاه گریه ام گرفت. روی مزار پرچم یازهرا نصب شده بود. کمی که نشستیم، زهرا اشک هایش را پاک کرد و بلند شد و گفت: بریم برات یه چیزی بخرم. رفتیم داخل فروشگاه فرهنگی. زهرا برای خودش یک سرکلیدی با عکس امام خامنه ای خرید. یکی دوبار سخنرانی هایشان را گوش کرده بودم و بدم نمیامد با آقا بیشتر آشنا شوم. برای خودم یک سنجاق سینه خریدم با عکس آقا. سبد پلاک ها توجهم را جلب کرد. تعدادی پلاک فلزی شبیه پلاک های دفاع مقدس را داخل سبدی ریخته بودند. زهرا جلو آمد و گفت: اره اینا خیلی قشنگن! میخوای یکیشو یادگاری بخرم برات؟ سری تکان دادم و نگاهی به نوشته روی پلاک ها کردم. پلاکی برداشتم که رویش نوشته بود:”یا فاطمه الزهرا (س)”. همان وقت آن را گردنم انداختم. زهرا آرام گفت: بریم مغازه بعدی! مغازه بعدی چادر و روسری می فروخت. زهرا گفت: میخوام غافل گیرت کنم. ما با بچه های هئیتمون نذر داریم هرماه به یه دختر خوب چادر هدیه بدیم. امروزم نوبت توئه. … & ادامہ دارد ........ 💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸⃟💕⃟🌸
ضعیف نباش 😃💛
#خاطرات_مستر_همفر #قسمت_سوم رشوه فساد اداری و سرگرمی با زنان زیبا مانند موریانه در آنها نفوذ کرده ب
۴_ما از عالمان مسلمان بسیار نگران بودیم. علمای الازهر، عراق و ایران استوارترین سد در برابر خواسته‌های ما محسوب می‌شدند، آنان از اصول زندگی معاصر کاملاً بی اطلاع بودند، بهشتی را که قرآن مژده داده بود هدف خود قرار داده بودند، و حاضر نبودند سر سوزنی از اعتقادات خود دست بردارند، و مردم از آن‌ها پیروی می‌کردند و حکومت همچون موش هراسان از گربه، از آنها می‌ترسید، البته اهل تسنن نسبت به شیعیان، کمتر از علمای خود فرمانبری داشتند، زیرا آنان هم سلطان و هم شیخ‌الاسلام را حاکم می‌دانند، در حالی که شیعیان حکومت را تنها شایسته عالمان می‌دانند و به سلطان اهمیت کافی نمی‌دهند؛ امّا این تفاوت چیزی از نگرانی وزارت مستعمرات و حاکمان بریتانیای کبیر نمی‌کاست. ما کنفرانس‌های بسیاری تشکیل دادیم؛ تا برای این مسایل نگران کننده راه حل‌هایی بیابیم اما هر بار با بن بست روبرو می‌شدیم. گزارش‌های رسیده از جاسوس‌ها و مزدوران نیز ناامید کننده بود، همچون نتایج کنفرانس‌ها که یا صفر بود و یا زیر صفر، ناامیدی در ما راهی نداشت زیرا ما خود را با تلاش پیوسته و صبر بی پایان آموخته بردیم. به یاد دارم که یک بار کنفرانسی با حضور شخص وزیر و بزرگ‌ترین کشیشان و تعدادی از کارشناسان برپا کرده بودیم، افراد حاضر در جلسه بیست نفر بودند بیش از سه ساعت گفتگو کردیم و کنفرانس را بدون نتیجه به پایان ہردیم اما اسقف گفت: نامید نشوید! مسیح پس از سیصد سال شکنجه، و تبعید و کشته شدن خود و پیروانش به حکومت رسید. شاید هم او از ملکوت نظر لطفی بیفکند و ما مؤفق شویم حتی پس از سیصد سال کفار را از مراکزشان بیرون برانیم. ما باید به ایمان استوار و بردباری بی پایان مجهز شویم و از همه وسایل و راه‌ها برای تسلط و ترویج مسیحیت در سرزمین‌های مسلمانان بهره ببریم، اگر چه پس از قرن‌ها به نتیجه برسیم؛ که پدران برای فرزندان می‌کارند. یک بار کفرانسی در وزارت تشکیل شد که در آن نمایندگانی از بریتانیای کبیر، فرانسه و روسیه در بالاترین سطوح حضور داشتند، دیپلمات‌ها و دین مردان، خوشبختانه من به دلیل پیوندهای نزدیک با وزیر در این کنفرانس شرکت داشتم. اعضای کنفرانس به طور گسترده‌ای مشکلات مسلمانان را مورد بررسی قرار دادند. آنان راه‌های افزایش فشار بر مسلمانان، جدا نمودن آنها از باورهایشان و بازگرداندن آن‌ها به حوزه ایمان را مطرح کردند همچنان که اسپانیا پس از قرن‌ها جنگ با مسلمانان بربر به حوزه ایمان بازگشت امّا نتیجه در سطح مطلوب نبود. من مشروح گفتگوهای این کنفرانس را در کتابی به نام؛ به سری ملکوت مسیح نگاشتم: کندن ریشه‌های درختی که در شرق و غرب زمین گسترش یافته دشوار است اما باید به هر بهایی از دشواری‌های این کار کاست. مسیحیت باید گسترش یابد و این مژده خود مسیح، به ما است. اما محمدﷺ از شرایط زمانی انحطاط شرق و غرب سود جست و با پایان دوران انحطاط باید این فرصت از میان می‌رفت که خوشبختانه چنین شد. کار مسلمانان به انحطاط گرایید و کشورهای مسیحی رو به پیشرفت نهادند و اکنون هنگام آن رسیده است که آنچه را طی قرن‌ها از دست داده‌ایم با فداکاری باز بستانیم. حکومت نیرومند بریتانیای کبیر در این روزگار لوای این مبارزه فرخنده را در دست گرفته است.