eitaa logo
ضعیف نباش 😃💛
114 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
86 فایل
《🌸دنبال رویای خودت باش🌸》 @religiousgirlss" rel="nofollow" target="_blank">payamenashenas.ir/@religiousgirlss 😉🧡ناشناسمون
مشاهده در ایتا
دانلود
اردوغان خودستایی نمی کنم.باتجربه ترین رهبرجهانم!.pdf
130.8K
Emailing اردوغان خودستایی نمی کنم.باتجربه ترین رهبرجهانم!.pdf
هدیه جنجالی«باغچه‌لی» به اردوغان ، نقشه «جهان ترک!.pdf
267.1K
Emailing هدیه جنجالی«باغچه‌لی» به اردوغان ، نقشه «جهان ترک!.pdf
🦋'° . صبح روز بعد مامان ترخیـص شد و برگشتیم خونه ... ولی چه خونه اومدنی ! کسـری سیاوش رو هم با خودش اورد ...همیشه از این پسر بدم میومد .. یه حس تنفـر داشتم که با دیدنش عــود میکرد .. پسری که دختـرا برای یه نگاهش جون میدادن ..! در ظاهر بهشون حق میدادم ..اخه کدوم دختری پیدا میشه که از یه پسر مولتی میلیاردر که نصف سهام شرکت های شهر به نامشه بدش بیاد ؟! استایلش هم که کلا مثل مدل های المانی بود .. موهای بور و فکی که انگار تراش خورده ... بینی دهان متناسب و زیبا ... چشماش ..وای از چشماش ! انگار دو تا تیله یخ به جای چشم داره .. جوری که من سعی میکردم هیچ وقت باهاش چشم تو چشم نشم ... اونروز کسری به بهانه دلجویی ..مامان و برد بیرون .. ولی سیاوش جوری قیافه گرفت که هر کسی هم بود میفهمید نمیخواد بره ... دلم میخواست سر کسری رو بکوبم تو دیوار ..! اخه کدوم برادری خواهرش و با رفیقش تنها میزاره و بهش اعتماد میکنه ؟ کافی بود از جلوش رد بشم تا با نگاهش تنم و وجب بزنه .. یه دلشوره عجیب داشتم که بی دلیل هم نبود ! ✍🏻|نویسندھ: . 🚫کپی حرام🚫 ❄️ •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
🦋'° سیاوش جلوی تی وی روی کاناپه با استایل خاص خودش نشسته بود .. چند دقیقه ای از رفتن مامان و کسری نمیگذشت ... با استرس به اتاقم پناه بردم ..میخواستــم درو قفل کنم که خیالم راحت بشه ولی کلید توی در نبود! مطمئمن بودم که قبل رفتن مامان اینجا بود .. استرسم دو برابر شد .. هنوز پشت در ایستاده بودم و با استرس نگاش میکردم که یکی در رو هول داد .. چون نزدیک در بودم ...در به شونه ام خورد ..از درد که نه ولی از هول وترس جیغ کشیدم .. با وحشت به سیاوش که حالا داخل اتاقم ایستاده بود نگاه کردم .. به تته پته افتادم : این ..اینجا ..چی ..چیکار داری؟ هیچی نمیگفت با همون نگاه مرموز و پوزخند مسخره چند قدم جلو اومد ... قلبم به تپش افتاده بود ..افتاده بود رو دور نگاه کردن ..نگاش از صورتم گذشت و رفت پایین و پایین تر ... پوششم کامل بود یه روسری که مدل لبنانی بسته بودم و مانتوی بلند که از کمر کلوش میشد،حتی جوراب مشکی هم داشتم ... دست خودم نبود از نگاهش چندشم میشد ..از ترس بغض کرده بودم .. باید بیرونش کنم ..چطوری جرئت میکنه وارد اتاق خواهر دوستش بشه و با نگاهش بخورتش ! بلند و تهدید وارانه گفتم : بیرون ! نگاش چشمام و نشونه گرفت .. ادامه دادم : فکر نکنم کسـری هم دوست داشته باشه شما اینجا باشید .. اول یه لبخند مسخره زد ..بعد جوری به قهقه افتاد که شوکه بهش نگاه کردم ... سیاوش : کوچولوی نادون ! از هیچی خبر نداری درسته ؟ نگاهم پر از سوال شد و یه قدم جلو اومد و من تقریبا به لبه تخت رسیدم ... سریع گفتم : منظورت چیــ .. دستش و به حالت استپ بالا اورد و جمله ام نصفه موند .. با نگاهی که برق میزد گفت : یعنی میخوای بگی خبر نداری که داداشت تو رو در ازای سهام یه شرکت زپرتی معامله کرده ؟! پوزخند زد و ادامه داد : الانم با مامانت رفته کهـ من حقم و تمام و کمال بگیرم ! انــگار یکی با پتک اهنی زد به سرم ..صدای قلبم و تو گوشام میشنیدم ..دستام سرد و بی حس شده بودن .. این الان چی گفت ؟! ✍🏻|نویسندھ: 🚫کپی حرام🚫 ❄️ •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"
🦋'° گیج و مبهـــوت روبه روے سیاوش ایستاده بودم .. با همون حال از کسرا متنفر شدم ..انگار یکے تخم نفرت رو تو قلبم کاشت و بهش آب داد ..! احساس بی پناهے قلبمو به درد اورد ..وقتے تنها برادرم منو قربانے کرد ..دیگه باید از یه غریبہ چه انتظــارے میداشتم که بهم رحم کنه ! سیاوش به طــرف در چرخــید ... نور امید قلبم و روشن کرد ... پشیمون شد یعنی؟ تموم رویاهام و افکار دخترونه ام ..همه خیالاتے که برای اینده داشتݥ ...همه و همه ..وقتی کلید و تو در چرخوند و قفلش کرد ..سوخت ! خاکستر شد و من موندم سرنوشت جدیدی که میخواست رقم بخــوره ! فاصله بینمون رو با چند قدم پر کرد و روبروم ایستاد .. ـــ برو عقب ! با یه لبخند نیش دار دستش و بند شالم کرد و گفت: + عــه ! چرا بغض کردے ؟ بغض نکن ..حس بدی بهم میده ..تو حق منی ! اینو نفهمیدی هنوز ؟! حالم از حرفاش بهم میخورد ..اطرافم و نگاه کردم ..هیچی واسه دفاع از خودم نبود..هیچے! معلوم بود واسه همه چی از قبل با کسری برنامه ریختن و من خبر نداشتم ... اخه حیوون هم اینکارو با همخونش نمیکنه که کسری کرد ! حواسم به اطراف بود که یهو روسری از سرم کشیده شد .. روسری به گوشواره ام گیر کرد و گوشم خونی شد .. جیــــــــغ زدمــــــــا!... از اون جیغــا که گوشاے خودتم سوت میکشه ... سیاوش یه لحظــه مات موند ..ولی سریع به خودش اومد و جلوی دهنم و با دستش گرفت .. سرشو خم کرد و کنار گوشم گفت : - ببین من تا یه جایی مراعاتت و میکنم ..از یه جایی به بعد من میدونم و آبرویے که الان تو دستامه ! ✍🏻|نویسندھ: 🚫کپی حرام🚫 ❄️ •°•°•🍃🌸🍃•°•°• 『@religiousgirlss』 ----------------------❀------------------ ⇦"دختران‌زهرایـے‌♡ پسران‌علوـے!"