eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
618 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
288 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای خون‌خواهی شیعه نسل به نسل در چرخش است
از قدیم استراتژی شما کشتار بود و کشتار ولی بدانید که مکتب ما قائل به فرد نیست. به نیابت از برادرم: مرگ بر اسرائیل... _نصرالله
دوست دارم که دنیای رنگارنگ دخترانه‌‌ام را با دختران غزه و لبنان تقسیم کنم
هم اکنون اهواز رطوبت ۱۰۰ درصد حرارت ۱۰۰۰ درجه روی فرکانس شور مردمی
آنچه از دنیا گذشته است؛ برای خبر دادن از آینده دنیا کافی است ای صهیونیست بدان که حق همیشه با اسلام است
مشت مردمم همانند پتکی بر سر دل‌های وحشت زده صهیونیست فرود می‌آید هرچه مشت‌ها بالا آمده کوچکتر، رعب و دلهره آنان بیشتر می‌شود
من از کودکی لباس خادمی‌ام را به تن می‌کنم
هرچند دل از ماتم تو پرخون است شرح غمت از توان ما بیرون است در سوگ تو تسلیت نگویم، روحت بی تاب شعار مرگ بر صهیون است ✍ 🆔https://eitaa.ir/resanebidari_ir
صد علمدار از این قوم به میدان رفت و علمش با مدد حضرت ساقی، باقیست 🖋مصطفی شالباف 🆔https://ble.ir/resanebidari_ir 🆔https://ble.ir/resanebidari_pv
همه یک خانواده‌ایم پیش خودم گفتم اخه آدم اینقدر بی فکر؟ پاییز اهواز هوا خنک نمیشود هیچ، خاک و بیماری هم به آن اضاف میشود، از اینها که بگذری شرجی نود درصدی یقه ات را میگیرد و مرد کاملش را کم طاقت میکند. بچه شیرخوار را در این هوا و این شلوغی برای چه با خودت آوردی؟ اشک در چشمش جمع شد، میگفت: توی حوزه پای درس و مباحثه بودم. خبر شهادت سید حسن نصرالله را وقتی فهمیدم که اول صبح در حوزه صدای اذان بلند شد. درس و مباحثه تعطیل شد و هر کس کنجی را پیدا کرد و برای خودش دل سیری گریه کرد. هر چه مراسم برای سید میرفتم دلم آرام نمیشد. تا اینکه خبر وعده صادق دو را شنیدم. میخواهم بچه ام در این راه باشد،مقاومت را یاد بگیرد، خون بچه من از بچه های غزه رنگین تر نیست. بچه من در امنیت و در آغوش پدرش اینجا آمده. این سر و صدا کجا و صدای بمب باران. ✍️🏻مصطفی شالباف 🆔https://eitaa.ir/resanebidari_ir 🆔https://eitaa.ir/resanebidari_pv
شاهدان پیروزی وسط جمعیت اطرافم را نگاه می‌کردم و تند تند یادداشت بر می‌داشتم. نگاه سنگین یک دختر بچه از وسط جمعیت توجهم را جلب کرد. چفیه سبز به سرش بسته بود. ابرو ها و پیشانی‌اش را در هم کشیده بود و مثل عقاب از من چشم بر نمی‌داشت. به طرف جمعیت دبیرستان پسرانه نوبت اول رفتم. باز هم دختر بچه نگاهم می‌کرد. حدس زدم قضیه از چه قرار است. دلم می‌خواست بروم جلو و بگویم عمو جان به خدا من جاسوس نیستم و این یادداشت ها و نگاه‌های مشکوکم، جمع آوری اطلاعات برای واحد 8200 موساد نیست. هنوز هم خیره بود. بعد یک نگاه به تک تیر انداز بالای ساختمان کرد و یک نگاه به من. بدون کلامی به من فهماند که قبل از هر حرکتی، آن سرباز با نهایتا یکی دو تا تیر از پا درم می‌آورد. یک پسرک تپل که شاید بر خلاف او فکر می‌کرد. با لپ گل انداخته از وسط جمعیت جلو آمد و با یک تکه کارتن شروع کرد به باد زدنم. بلوزِ فرم به تنش چسبیده بود و یک‌بند از سرو صورتش عرق می‌ریخت. خواستم بگویم عموجان باد نزن خسته می‌شوی؛ اما باد خنکی که توی آن شرجی می‌فرستاد خیلی می‌چسبید و من هم نفس و نای حرف زدن نداشتم. سردار حاجتی پشت تریبون رفت و سخنرانی را شروع کرد:« (آقا روح الله) معادلات جهان را به هم زد.» دختر بچه زیر چشمی نگاهم می‌کرد و توی گوش بغل دستی‌اش حرف می‌زد. پسرک تپل از من رد شد و رفت سراغ نفر بعدی. سردار حاجی گفت موشک های (Made in Iran) قلب استکبار را شکافتند. دو تا پسر سبیل کلفت آمدند کنارم ایستادند. با اینکه به قیافه‌شان می‌خورد که پسرشان هم‌سن من باشد ولی با لباس فرم مدرسه بودند و چیپس سرکه‌ای می‌خوردند. کمی جلو تر رفتم تا از جمعیت عکس بگیرم. دخترک هنوز نگاهم می‌کرد و اینبار توی گوش تعداد بیشتری حرف می‌زد. چند دختر که ماسک زده بودند به طرفم آمدند و از کنارم رد شدند و دوباره همان مسیر را از کنارم برگشتند. در هر بار که از کنارم رد می‌شدند چشمشان فقط به موبایلم بود. من هم کمی موبایلم را کج می‌گرفتم تا تمام و کمال تویش را ببینند و خیالشان راحت شود. فکر کنم بالاخره دخترک آن طرف خیابان بیخیال من شده بود و به سخنرانی سردار حاجتی گوش می‌کرد که می‌گفت همین دختر ها و پسر های بسیجی پوزه دشمنان را به زمین خواهند زد. گفت مدرسه هایی که می‌رود، بچه های کلاس اطلاعات فنی موشک ها را از بر هستند. من هم توی فکرم به سردار گفتم که این بچه ها از صد تا نیروی اطلاعاتی تیز بین ترند. از بین هزارتا آدم می‌توانند کسی که از جمعیت اطلاعات جمع می‌کند را پیدا، شناسایی و حتی با یک نیم نگاه تهدید کنند. هوا گرفته بود و دل همه حضار هم. گاهی پسری بادمان می‌زد تا گرمای هوا را حس نکنیم و سپاه موشک می‌زد که لحظه ای غم شهادت سید حسن دست از آزار دلمان بردارد. سردار حاجتی گفت جای سید حسن خالیست که این عملیات را ببیند. شادی بچه ها را ببیند. آزادی قدس به دست همین دانش آموزان را ببیند. ✍سجاد_ترک 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
آن روی سکه امشب توی شهر دورهمی بزرگی است. همه قرار است بیایند تا دردهای تلنبار شده این روزها را کمی آرام کنیم. هنوز به جمعیت نرسیدم اما صدایش می‌آید، تکبیر و مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل که ۴۵ سال است ذکر دورهمی‌های ماست و حالا از بیخ گوش کاخ سفید هم شنیده می‌شود. همیشه دیدن جمعیت راهپیمایی و گردآمدن آدمهایی که قلبشان برای انقلاب می‌تپد هیجان‌زده‌ام می‌کند. به جمعیت می‌رسم. دلم می‌خواهد ساعتها خیره شوم و جزئیات تصاویر را ببینم. صدای مداحی و حیدر حیدر مجری بعضی عابران را میخکوب می‌کند و به جمعیت ملحق می‌شوند. از بین تصاویر روبه‌رویم دو تصویر نگاهم را بیشتر جلب می‌کند. دخترکی روی صندلی ایستاده و با شور و حرارت پرچمی را تکان می‌دهد. هرچه مداحی پخش می‌شود را از حفظ می‌خواند. سَلما ده سال دارد و اسرائیل را دشمن خدا و مسلمان‌ها می‌داند. قلکش را برای کمک به مردمِ غزه اهدا کرده است. پشت سرِ سلما پسر و دختر جوانی هستند. با حسابِ دو دو تا چهارتای من الأن باید در کافه‌ای در کیانپارس باشند. پسر روی صورتش خالکوبی دارد و زنجیری به گردن، دختر هم شال سبز پاستیلی بر سر کرده که چند دقیقه یک بار عقب‌تر می‌رود. پسر تمام مدتِ مراسم عکس حاج قاسم را بالای سر گرفته و همه‌ی شعارها را بلند تکرار می‌کند. دختر هم پرچم ایران را به دست گرفته است. بهروز و سارا ، زن و شوهر هستند. بهروز بعد از شهادت حاج قاسم توی هر راهپیمایی و اجتماعی شرکت کرده، عکس حاج قاسم را با خود آورده است. حواسم به سخنران است که می‌گوید ما نباید اعتراض کنیم که پاسخ نظامی چرا دو ماه طول کشید و باید گوش به فرمان باشیم. با خودم فکر می‌کنم چقدر با او موافقم؟ بهروز من را متوجه خود می‌کند. با انگشت اشاره‌اش که می‌خواهد شدت حرفش را بیشتر کند می‌گوید: ببین من کاری به این حرف‌ها ندارم راه باز شود می‌روم. اگر حاج قاسم بود نمی‌گذاشت وحشی بازی اسرائیل بی‌جواب بماند. صدای مرگ بر اسرائیل از بلندگو می‌آید. بهروز با صدای بلند و عصبانی همراه با جمعیت شعار را تکرار می‌کند. امشب، اینجا بغض‌هایی که راهی جز فریاد ندارد آن روی سکه را نشان می‌دهد. ✍️🏻زینب حزباوی 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
🔺️🔻رهبر انقلاب: وعده صادق۲، کمترین مجازات سگ هار آمریکا بود 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
"موکب لبخندها" هنوز شربت را از سینی جدا نکرده بودم که گردنش را کج کرد و گفت:"می‌شه به موکبمون کمک کنید؟" چین چشم‌هایم که از همان لحظه‌ی اول دیدنشان به وجود آمده بود، عمیق‌تر شد. گرفتن شماره کارت را به همراهم سپردم و خودم رفتم سمت موکب. آنقدر سرگرم کار بودند که اصلا متوجه من نشدند. برای هرکس مسئولیتی تراشیده بودند. از سینی چرخاندن میان ماشین‌ها و آدم‌ها، تا ردیف کردن لیوان‌های پلاستیکی و هم‌زدن و ریختن شربت. پارچشان که خالی می‌شد، همه همکاری می‌کردند تا دوباره پرش کنند. دیگ بدون شربت هم برایشان سنگین بود. زیر بغل دیگ را گرفتند تا پارچ‌های آخر را هم پر کنند و یک نفر هم پارچ را گرفت زیر دیگ. دخترک ظریف دوید و یک پارچ دیگر آورد تا هم حین سرازیر کردن دیگ، قطره‌ای از این اکسیر هدر نرود و هم اگر برادرهایش مدد کنند یک پارچ دیگر هم پر کند. کار برایشان سنگین بود ولی خدا می‌داند چقدر سهل جلو می‌رفت. تا گفتم می‌خواهم عکس بگیرم دو پسربچه دویدند و ژست موکب داری‌شان را گرفتند. داشتم از این دونفر عکس‌می‌گرفتم؛ ولی هوش و حواسم آن پشت، پیش پسربچه‌ی تپل بود. مشخص بود مسئولیت‌ ریختن شربت‌ها را حسابی جدی گرفته است که هر چند دقیقه برای بررسی کیفیتشان، یک لیوان تست می‌کرد. حین خوردن شربت، علامت پیروزی نشان داد و خندید. من هم خندیدم و ثبتش کردم. انرژی‌شان به من هم سرایت کرده بود و با لبخند از جمعشان جدا شدم. با اینکه مسیر را اشتباهی رفتیم و تمام مدتی که می‌خواستیم در مراسم حضور داشته باشیم را در راه گذراندیم، لبخند از لبم جدا نشد. این مسیر اشتباه، امشب مرا به جای درستی رسانده بود. ✍️🏻شقایق حیدری کاهکش 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگداشت سیدحسن‌نصرالله در جامعة المصطفی العالمیه (شهر الزهرا واقع در کشور سوریه ) 💔🏴 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
باید این قائله را آه به پایان ببرد حسم آن لحظه بی‌تفاوتی بود وقتی که خواهرم با عجله خبر حمله به ضاحیه جنوب لبنان را به من رساند. می‌دانستم حزب الله پیروز است. اما دروغ چرا!؟ روی مردانگی صهیونیست نمی‌توانستم حساب باز کنم. طمع قدرت مردانگی‌شان را تحت الشعاع قرار داده بود. چند روز قبل با پیجرهایی که در دست فرماندهان حزب الله بود داغی بر دل مقاومت گذاشته بودند. ابتدا آرام بودم ولی هر بار که از اخبار جدید مطلع می‌شدم ایمان سرسختانه با دلهره مقابله می‌کرد؛ با خودم می‌گفتم کاری که از دستم بر نمی‌آید و دلهره امانم را برده شاید کمی خواب بتواند آرامم کند، اما جوابگو نبود؛ تا ساعت ۳ صبح ناجوانمردانه بارانی از موشک بر سر مردم لبنان می‌بارید. صبح شده بود و آغاز صبح من همراه با کمی دلهره از شب پیش بود اما در لبنان گویا صبحی نبوده و شب کمی کش‌دار شده است.در خرابه‌های لبنان هر کس عزیز خود را می‌جست. دلم داغ دیده‌ی برادران دینی‌ام بود و همچنان کور سوی امیدی داشتم که سیدحسن‌نصرالله حالش خوب است. خبرهای امیدوارکننده از چپ و راست می‌رسید و به ثانیه نکشیده خبر کذبشان می‌آمد. تنها دست‌آویز ما دعا بود و صبر. دلهره پای‌دل عقربه‌ها را هم زمین گیر کرده بود.حدودا ساعت ۳ بعدازظهر بود که متن کانال‌ها و خبرگزاری‌ها رنگ و بوی جدی‌تری از یک خبر واحد داشتند. این بار متفاوت‌تر از دفعات قبل بود.این بار صهیونیست آرزوی دیرینه خود را محقق شده می‌دید. به تلویزیون خیره بودم و همچنان که اشک در چشمانم حلقه زده بود و بغض راه تنفسم را تنگ کرده بود، زیر لب زمزمه کردم: شهادتت مبارک سید. وقتش بود کمی استراحت کنی. ✍️🏻الناز حبیبی 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
🔺حضرت آیت‌الله‌خامنه‌ای: صدای رفتن صهیون به گوش می‌رسد✌️👊✌️👊 🔹قاطعانه می‌گویم ، حرکت نزولی و روبه زوال رژیم صهیونستی آغاز شده و وقفه نخواهد داشت امام خامنه ای . ۱۴۰۰/۲/۱۷ 🔹Zion'un sesi duyuldu Kesinlikle söylüyorum, rejimin aşağı yönlü hareketi ve bozulması Siyonizm başladı ve durmayacak İmam Hamaney 2/17/1400 🔹صوت صهيون يسمع وأقول بكل تأكيد: الحركة الهبوطیه وتدهور النظام الصهيونية بدأت ولن تتوقف الامام خامنئي ۱۴۰۰/۲/۱۷ 🔷The voice of Zion is heard I say firmly, the downward and declining movement of the Zionist regime has begun and will not stop Imam Khamenei (May 7, 2021 ) 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
🔻رژیم اسرائیل، رژیم هالیوودی🔺️ صهیونیزم اهل فیلم و نقشه و برنامه است. در تمام ترور‌هایی که توسط صهیونیزم انجام شده، سناریو و عملیات روانی‌های زیادی طرح‌ریزی شده است. گواه این سناریو پردازی، از دست‌های پشت پرده ی شهادت پیامبر و اهل بیتش تا ترور شهدای معاصر است. اما سناریوی اول: محبوبیت دولت جمهوری اسلامی بعد از عملیات « وعده صادق ۱» از چشم دوست و دشمن دور نماند. آن شب مظلومین عالم شب پر نوری داشتند و ظالمین میمون‌صفت در قفس طنازی می‌کردند. این محبوبیت در حضور و ادای احترام بسیاری از کشور‌ها در ماجرای «شهید جمهور ابراهیم رئیسی» غرور‌آفرین بود. این محبوبیت، مشروعیت و مقبولیت زمین را برای یک نقشه انگلیسی، اسرائیلی حاصل‌خیز کرد. اسرائیل در نفس‌های آخر خود، برای دست و پا زدن برای بقا، با مراجعه به سناریو‌های بایگانی شده، شکست هیمنه و محبوبیت ایران را در دستور کار قرار داد. شهادت اسمائیل هنیئه در ایران آن هم در حالی که دسترسی به او در کشور‌های دیگر سهل‌الوصول‌تر بود به جهت از بین بردن همین تصور اذهان نسبت به قدرت ایران انجام شد. پای نحس اسرائیل از این گلیم‌هم فراتر رفت و به «شهادت سید حسن نصرالله» که مدت‌ها نقشه ترور او را در شرایط یک تیر و چند‌ نشان در ذهن پرورانده بودند رسید. واکنش ایران در این برهه حساس مورد توجه جهانیان بود. آیا ایران پاسخ خواهد داد یا حرف «محمدعلی حسینی » جاسوس لبنانی در باره خیانت ایران به سید حسن نصرالله به کرسی خواهد نشست؟ دولت پر قدرت و کرار ایران با وقت‌شناسی دقیق عملیات پر افتخار «وعده صادق ۲» را اجرا کرد و بار دیگر صلابت خود را به جهانیان نشان داد. اما به آن‌ها که ترور «سید حسن نصرالله» را پایان او دانستند: بدانید که قدرت «شهید سید حسن نصرالله» از «سید حسن نصرالله» بالا‌تر است. ✍فرانک صف آرا 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv