eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
627 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
358 ویدیو
12 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @habibekhuz13
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱الو! اینجا حاشیه نیست! دختران سیدهاشم چندروزی است درقرارگاه شهدای مدافع حرم هستم درشهر الهایی ۳۵ ک
اهواز را دوست داشتیم اما این آخری‌ها بعد از ماجرای زن، زندگی، آزادی دیگر اشتیاقی برای رفتن به آنجا نداریم. حجاب‌ها خیلی ناجور شده. آدم خجالت می‌کشد. ما بعد از این اتفاقات چادرهایمان را وسط خانه آویزان کرده‌ایم. هر روز صبح اول چادرمان را می بوسیم بعد کارهایمان را شروع می‌کنیم. از شنیدن این حرف‌ها کمی متعجب می‌شوم! باخودم می گویم آخر مگر اینها در این نقطه کوچکِ دور افتاده چقدر از حجاب و اهمیت و فلسفه‌اش آگاهندکه اینگونه نسبت به آن حساسند؟ هرچه بیشتر صحبت می‌کنند بیشتر به درک و فهم بالایشان پی می‌برم! باید اعتراف کنم انتظار این همه معرفت و نجابت را نداشتم! گرم صحبت هستیم که نوه کوچکشان چیزی در گوش مادرش زمزمه می‌کند👧. عروس خانه می‌گوید: دخترم می‌خواهد برایت سلام فرمانده بخواند🎶🎙! می‌گویم: عزیزم برو با دوستانت تمرین کن تا بیایم از سرود خواندنتان فیلم بگیرم. آنقدر هم صحبتی با خانم‌های روستا شیرین است که متوجه گذر زمان نمی‌شوم باید به قرارگاه برگردیم. قبلش از سلام فرمانده خواندن دخترکان دلنشین روستای نجیب سیدهاشم فیلم می‌گیرم📹. سپس خداحافظی می کنم و با حاج محسن راهی می شوم. زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
مشغول نگاه کردنِ مراحل درمان پسر نوجوان ۱۲ ساله شدم که صدای شلیک گلوله آمد.سرپرست تیم جهادی، ما سه خانم را به از کوچه‌های پشتی، به خانه یکی از آشناهایی برد که خانه‌اش در آن نزدیکی بود. چند ساعتی آن‌جا بودیم و بعد از آرام شدن وضعیت برگشتیم داخل گیت، بعد از برگشتن رفتم به سمت مسجد تا سری به بچه‌های هلال احمر بزنم، یکی از دوستانم تعریف کرد بعد از رفتن ما، ماموران برای متفرق کردن مردم بدون خونریزی، اشک‌آور زدند. مردم متفرق شدند ولی بعضی از بچه های هلال احمر هم این گاز اشک‌آور را تنفس کرده بودند و چشم‌هایشان به شدت سوخته بود و نمی‌توانستند جایی را ببینند. برای کم شدن سوزش چشم‌ها مجبور شده بودند یا سیگار بکشند یا دود آتش تنفس کنند. دختران هلال احمر که سیگار کشیدن بلد نبودند، دود آتش را تنفس کردند. چشمانشان خوب شد ولی سرفه‌هایشان تازه شروع شده‌بود. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
متروپل| روایت اول ◼️◾️ساختمان خیابان امیری هوا گرم و فاصله بین تشنگی‌ها کم بود. همه سینی‌هایی که پر
ساختمان خیابان امیری| روایت دوم کوچه‌پس‌کوچه‌ها را یکی‌یکی رد کردیم تا به خانه‌ آقای حسینی رسیدیم و در آن پناه گرفتیم. مرد آن خانه جلوتر از همه در را باز کرد و وارد شد، -زهرا خانم،بیا مهمون داریم -مهدی، برو‌به مامانت بگو بیاد زنی حدودا ۴۵ ساله با چادر رنگی به استقبالمان آمد. -زهرا خانم بیرون وضعیتش خطرناک شده، این خانم‌ها امانت پیشت باشن, من با حاج آقا میرم بیرون _چشم، قدمشون روی چشم ماکه تا آن لحظه ساکت بودیم، لب به سلام باز کردیم وارد خانه شدیم. دوستم از جو متشنج بیرون دچار تپش قلب شده بود. زهرا خانم برای او آب قند و برای ما چای گرمی آورد تا نفسی تازه کنیم. چایم را که می‌خوردم اطرافم را هم نگاهی انداختم، تازه متوجه حدودا پانزده نفر خانم در آشپزخانه شدم. چشمم که به چشمشان افتاد سلامی کردم. باسلامِ من، دوستانمم توجه‌شان به آشپزخانه جلب شد و سلام کردند. خانم‌ها روی زمین به صورت حلقه نشسته بودند و ساندویچ درست می‌کردند. قضیه را که از صاحبخانه جویا شدیم، گفت: « این‌هارو برای امدادگرا درست می‌کنیم، می‌فرستیم سمت متروپل، بندگان خدا انرژی داشته باشن کار کنن» برایمان جایی باز کردند و ما هم مشغول شدیم. با هر ساندویچی که می‌گرفتند صلوات می‌فرستادند. چقدر این فضا تداعی کننده خانم‌هایی بود که در پشتیبانی جنگ، هشت سال پابه‌پای مردان، خط تدارکات را خالی نگذاشتند. شاید اینان فرزندان همان مادران بودند، هرچه که هست، این حس انسان‌دوستی و وطن‌پرستی در گوشت و خون مردم‌مان آمیخته است. سحر همه کسی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱 الو! اینجا حاشیه نیست! بالانشین 🔹️چندروزیست دو گروه جهادی ازتهران آمده اند. دوسه خانم همراهشان ه
🔸️آن طرفترخانم جهادی دیگری شکوفه های گُل مصنوعی،پارچه یکبارمصرف،گِل سفالگری و دانه های رنگی جلویش چیده وازمن میخواهد درباره نمازهای یومیه توضیح دهم واینکه میخواهیم بااین وسایل مُهرو جانماز بسازیم! بچه ها با ذوق وتعجب به وسایل نگاه میکنند. نمی دانم شایدذوقشان از آن گُلهای مصنوعی رنگی باشد وتعجبشان از آن گِل سفالگری که دم خانه و توی حیاطشان است و این شهریها آن را از پلاستک وپاکت در می آورند.جهادگر مشغول تعلیمات دینی است که یکی ازبچه ها میگویدمیشود گاومیش دُرست کنم؟ اما جهادگرباتأکیدمیگوید:نه عزیزبایدمُهربسازی! بنازم به این کارجهادی دقیق ومؤثر! 🔹️ازحرص دندانهایم را به هم میسابم باخودم میگویم:توهمین چندساعت میخواهید وطن دوستی واصول وفروع دین رو توحلق این بچه ها بریزید؟ جهادیهامدام از برنامه عکس وفیلم میگیرند! میپرسم چقدرکارجهادی انجام داده اید؟ میگویندچندین سال است به روستاهای مختلف کشورسفرمیکنیم وکارفرهنگی انجام میدهیم. خیراست انشالله!! غروب شده دلم می خواهد زودتراین بساط مسخره تمام شودوبه قرارگاه برگردیم! بنظرم حاصل این کارها تاثیرگذاری فرهنگی نیست بیشتر احساس حقارت درمقابل جهادی های خوشپوشی است که با وسایل شیک وقشنگ کاردستیهای مذهبی میسازند! زینب حزباوی قرارگاه_شهدای_مدافع_حرم 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱 الو اینجا حاشیه نیست! غلام همت آنم... 🔹️ در بامدژ هستیم یا همان بامدز که اهالی می‌گویند. هم
🔹️ دختران خانواده یکی وسواس تمیزی دارد و آن یکی بخاطر آب لوله‌کشی آلوده بیماری روده. این مدت که به الهایی رفت و آمد می‌کنم، رنگ و بوی ناسالم آب را دیده‌ام. احتمالا توقع از چنین خانواده‌ای این است با این همه مشکل کمی افسرده باشند اما فضا کاملا معمولی است. آنقدر با حاج محسن شوخی می‌کنند که صدای خنده فضای خانه را پُر می‌کند. 🔹️ نزدیک غروب از خانه خارج می‌شویم تا به قرارگاه برگردیم. مادر تازه از راه می رسد. مادرِ صیادی که با پای بیمار در آشپزخانه زندگی می‌کند اما حاضر نیست دست نیاز جلوی این و آن دراز کند. ✍️ زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz