eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
618 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
288 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔻شهر را عطر غریبی برداشته🔺 او به شهادت رسید. همین یک جمله کافی بود تا دنیا دور سرم بچرخد و غم عالم را مانند یک کامیون پر از خاکریز روانه دلم کند. چشم‌هایم خیره به چند جمله‌ای بود که مدام در زیرنویس شبکه خبر پخش می‌شد. در وجودم حس‌های مختلفی در جوش و خروش و رقابت بودند تا زودتر از آن یکی خود را نشان دهند. غم، خشم، بغض، ناراحتی و حیرت، اما در نهایت برنده این بازی بغضی بود که به گریه‌های بی‌امان تبدیل شده بود باورش سخت بود. دعا می‌کردم خبر هرچه زودتر تکذیب شود. آخر از شب حمله تا الان که ۳ ظهر است خبر شهادتش بارها و بارها تکذیب شده بود و من عین هر بار فقط این یک کلمه را می‌گفتم آن هم از ته جان: الحمدلله. با خودم می‌گفتم آخ لبنان، آخ که بی‌پناه شدی اما هر بار یادم می‌آمد که بعد از سید عباس شیرمردی همچون سید حسن نصرالله پا به میدان گذاشت و خواب را به چشم حرامی‌ها حرام کرد. زمانی که فهمیدم قرار است تجمع مردمی در مصلای امام خمینی باشد انگار همه چیز بیشتر رنگ واقعیت به خود گرفت حالا بیشتر داشت باورم می‌شد که حضرت آقا باز هم عزادار یاران خود و شاگردان مکتب امام خمینی شده است. شهید حاج قاسم، شهید رئیسی، شهید هنیه و حالا هم شهید سید حسن. ساعت ۹:۳۰ شب بود سوار بر اتوبوس‌هایی که از طرف مسجد تهیه شده بود به سمت مصلی می‌رفتیم. زنی که کنارم نشسته‌بود می‌شد فهمید پر از بغض و ناراحتی و در عین حال خشمی غیر قابل توصیف است. شنیدم که چند باری هم از ته دلش گفت مرگ بر اسرائیل. مصلی شلوغ بود. انگار که هر کس هر کاری داشته رها کرده تا فقط بتواند خود را به اینجا برساند. جایی را پیدا کردم و نشستم. داشتند روضه آقا اباعبدالله را می‌خواندند. مصیبت آقا امام حسین حالا افزون شده بود با خبر شهادت سید حسن و دل‌ها را بیشتر خون به جگر می‌کرد. پرچم‌های فلسطین و حزب‌الله در دست مردم پیام را واضح‌تر می‌کرد: انتقام، انتقام. سخنران که می‌گفت سید حسن نصرالله شیون و ناله‌زاری‌ها را بلندتر می‌کرد. می‌بینی سید حسن دلمان را خون کردی آخر این چه بلایی بود که بر سرمان آوردی ما بعد از شهید جمهورمان دیگر نایی نداشتیم، حالی به تنمان نمانده بود اما حالا که حرفش را زدم بگذار این را هم بگویم شهادت لیاقت تو بود لباسی بود که به تن تو خوب برازنده می‌آمد. حالا استراحت کن شیرمرد روزهای مقاومت. ✍ساناز حبیبی 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
آرام نشسته در کمین، بیداریم ما داغ هزار لاله بر دل داریم هر قطره اشک موشکی خواهد شد جایی که گمان نمی‌کنی می‌باریم ✍️🏻مصطفی شالباف 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🌗در میان شب، خورشید طلوع کرد🌔 از شب قبل مدام با خودم فکر می‌کردم فردا اگر رفتم مدرسه و بچه‌ها واکنش خاصی نداشتن چی؟چیکار کنم به شوق بیان؟ اصلا کسی استقبال می‌کنه؟ با همین افکار خواب بهم چیره شد... امروز صبح وقتی از ماشین پیاده شدم با هر قدمی که بر می‌داشتم شور و شعف واقعه دیشب در وجودم موج می‌زد. دانش آموزانم را می‌دیدم که با چشمانی پر از ذوق و شوق به من نگاه می‌کردند و می‌گفتند خانممم دیدین! دیدین ایران زد! دیدین چیکارشون کردیم؟ خانم دیدین چه سیلی محکمی زدیم بهشون؟ یه دختربچه کلاس سومی نقاشی قشنگی کشیده بود از موشکای ساخت ایران که در حال نابودی اسرائیل بودن. بهم نشونش می‌داد و می‌گفت خانم میشه بزارینش توی نمایشگاه؟ بچه‌های کلاس اولی و دومی مگر چه می‌دونن راجع‌به جنگ؟ یا جبهه مقاومت! هر کدامشان که می‌آمدند چند بطری شربت و کیک و شیرینی همراهشان بود. انتظار می‌کشیدند تا مثل دیروز برایشان موکبی فراهم کنم. اما جنس این موکب با موکب دیروز فرق داشت! موکب دیروز از سر حزن و غم از دست دادن سید مقاومتی بود که باید سال ها بگذرد تا شاید جبران شود نبودش! اما امروز به پاس شادی و حس غروری بود که دلیرمردان بزرگی از امثال تهرانی مقدم برایشان رقم زده بودند. موکب را بنا کردم با سرود های حماسی. بچه‌ها یکی پس از دیگری داوطلب می‌شدند تا از دوستانشان پذیرایی کنند. این بین کسانی که چیزی نیاورده بودندن اصرار داشتند به نحوی در این موکب شریک باشند. یه دختر با خودش کیسه زباله آورده‌بود و دستکش و می‌گف می‌خواد مسئول بهداشت باشه! و من با چشمان خودم می‌دیدم! که شیر بچه‌های شیعه خط خمینی سن و سال نمی‌شناسند. آن‌ها از شیرخوارگی درس ایثار و شجاعت و جنم را آموخته‌اند و از همان دوران انتخاب کرده‌اند که باید در کدام مسیر قدم بردارند! آن‌ها حتی در سن کم در مکتب خمینی خوب بلدند حق مطلب را ادا کنند! ✍️فاطمه باکودزفولی 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
ما را بکش، زنده تر از قبل می‌‌شویم از خون هر شهید دو صد لاله می‌دمد ✍ مصطفی شالباف پ.ن: سکینه دختر جنوب لبنان، پدر و برادر شهید شده به دست اسرائیل رو دفن کرد...💔 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
مرد بزرگ سوار تیبای آقای راننده شدم.مردی میان سال با خلق و خوی حساس. از آن راننده‌هایی که تا گرمای هوا و جاده‌های خاکی و خرابی ماشین اذیتش می‌کرد شروع به غر زدن به جان من و دولت می‌کرد. آسمان و ریسمان بهم می‌دوخت و به مثال خیلی از مردم شکایت می‌کرد که چرا ایران به لبنان و فلسطین کمک می‌کند وقتی خودش درگیر مشکلات است. گرمایی بود و زود جوش می‌آورد من هم به رعایت سن و حالش به آرامش دعوتش می‌کردم. چند روزی بود که ندیده بودمش. بعد از حمله ایران به اسرائیل دوباره ماشین آقای راننده را دم در مرکز بهداشت می‌دیدم، سلام وعلیکی کردیم و به روال هر روز برای بازرسی بهداشت از مغازه ها راه افتادیم. کمی که گذشت سر صحبت را باز کردم. - آقای راننده به نظرتون جنگ میشه؟ - اولا اسرائیل غلط کرده دوما خب بشه مگه ما از جنگ می‌ترسیم. - یعنی شما مخالف حمله ما نیستید؟ اسرائیل که به ما حمله نکرده بود. جنگ بین اسرائیل و حزب الله لبنان به ما چه ربطی داره. - ایران نمی‌زد اسرائیل وقیح تر می‌شد، این بار ایران رو هدف قرار می‌داد. خدا آقای خامنه‌ای رو برای ما نگه داره الان اطراف کشور ما همه‌جا ناامنی هست. یمن، عراق،افغانستان، فلسطین ... این مرد کارشو خوب بلده -من فکر‌می‌کردم شما خیلی با نظام همراه نباشید! - نه کشور ما هیچ مشکلی نداره فقط اقتصاده که داره اذیتمون می‌کنه وگرنه ما می‌دونیم که آقای خامنه‌ای چه مرد بزرگیه. خدا نگهش داره. روحم به وجد آمد از داشتن همچین مردمان فهیمی، مردمی که با وجود بمباران رسانه‌ای و تبلیغات غربی‌ها اینچنین آگاه هستند. یادم افتاد به چند ماه قبل که همکارم گفت: خانم مهندس شما امروز نمی‌رید؟ -کجا؟ - راهپیمایی برای حمایت از مردم غزه - شما دارید می‌رید راهپیمایی؟ - آره خب این حداقل کاریه ‌که از دستم برمیاد برای حمایت مردم فلسطین از خودم خجالت کشیدم که با آن‌همه ادعای ولایتی بودنم کار را ارجحیت داده بودم و قصد شرکت نداشتم. خجالت و تعجب و ذوق سه حسی شد که وجودم را در برگرفت خجالت از خودم، تعجب از دغدغه مندی همکاری که بابت شرایط کاری و اقتصادی می‌توانست طرف دیگر داستان بایستد و ذوقم که دوباره از وجود مردم شریف کشورم به جوش آمد. تعلل نکردم و گفتم بله شرکت می‌کنم. این تنها کاریه که از دستم بر میاد ✍️زهره طاهری_محقق حسینیه هنر اهواز 🆔@resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻باهم ببینیم🔺 یکی با سلاح جنگی یکی با جنگ رسانه‌ یکی دیگه هم غیرمستقیم به اسرائیل کمک می‌کنه🙄 شما چطور؟! ردپای اسرائیل در ایران 🆔@resanebidari_ir
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🐀سطل زباله تاریخ چند ماه بود که در تکاپوی گرفتن خانه و تهیه وسایل زندگیمان بودیم. مدام چرتکه به دست قیمت‌ها را بالا و پایین می‌کردیم، اما باز هم دو دوتایمان چهارتا نمی‌شد، بعد از مدت‌ها بالاخره زمان موعود رسید. خانه و کاشانه‌مان هر روز بیشتر از دیروز رنگ و بوی زندگی می‌گرفت. غرق در دنیای نو‌عروسی خود بودم، انگار که کل دنیا دراین خانه‌ی ۷۰ متری خلاصه شده‌باشد. خسته بعد از یک روز طولانی‌ اما پر شوق، گوشی به دست گرفتم تا از دنیای بیرون از دنیای ۷۰ متری ام مطلع شوم که کاش نمی‌شدم. خبری شبیه به آن فرود سخت، جانم را به لب کشاند. خوشی این چند روزم با غمی شبیه به دی ما ۹۸ و اردیبهشت ۱۴۰۳ آغشته شد. بین این خوشی و ناخوشی دست و پا می‌زدم. یادم افتاد به عکسی که سید مقاومت با حضرت آقا و حاج قاسم گرفته‌بود. غم از دست دادن سید مقاومت یک جور قلبم را سوزاند درد تنها‌تر شد‌نِ مرادم هزار جور. این درد سوزش داشت،غصه داشت، غم داشت اما خانه‌ام را وسعت داد. دیگر ۷۰ متر نبود، حالا به اندازه‌ی مرزهای مبارزه حق و باطل وسعت داشت. همه‌جا حرف از جواب ایران بود‌. از جمع‌های خانوادگی تا محل کار و کوچه و بازار، سلحشوری این مردم قبول نمی‌کرد واق واق سگ هار آمریکایی‌ها بی‌جواب بماند. بین قفسه‌های فروشگاه پلاسکو می‌چرخیدم تا برای خانه‌ام سطل زباله‌ پیدا کنم، مدتی بود دنبال سطل زباله‌ی مناسب می‌گشتم. چشمم به قفسه‌ها بود که‌ صدای خوشحال فروشنده بلند شد! _زدیم، ایران زد باید زودتر از اینا می‌زدیم صهیونیست های بی شرف رو سطل زباله‌ی مورد نظرم پیدا شد. انگاروقت پیوستن اسرائیل به سطل زباله تاریخ رسیده بود. ✍زهره طاهری "محقق حسینیه‌هنر اهواز 🆔@resanebidari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 گوشه‌ای از مراسمات مردم خون‌گرم دزفول در بزرگداشت شهید سید حسن‌نصرالله شما برای سیدحسن چه قدمی برداشتید؟! از برنامه های خود برای ما فیلم و عکس بفرستید📹📽 🆔@resanebidari_ir
🔻در آینه مقاومت🔻 🔺نمایشگاه آثار تولید شده در موسسه آب و آینه🔺 🔗 با موضوع فلسطین و مقاومت 🔗 🖼️طراح پوستر نمایشگاه: مصطفی محسنی از ۱۸ تا ۲۱ مهرماه ساعت ۱۷ تا ۲۰ 📍آدرس: اهواز، خیابان ۲۴متری، خیابان شهید مصطفایی، موسسه آب و آینه ❗️ضمنا مراسم افتتاحیه این برنامه فردا مورخ سه شنبه ۱۶ مهر ساعت ۱۷ برگزار می‌شود. @ayenehmedia_ir
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔻آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت🔺 سید حسن نصرالله آسمانی شد خبر کوتاهی که قلب همه را آتش زد باهر کسی حرف می زدی غصه دار بود حس وحال همه حس و حال ایام شهادت حاج قاسم بود. عزیزی را از دست دادیم که نبودنش بدون رودربایستی جبران نمی شود مگر‌جای حاج قاسم پر شد؟ که جای سید حسن پر شود پر از خشم پر از نفرت پر از درد پر از فریاد پراز اعتراض بودیم. خسته از شعارها و حرف های تکراری خسته از کلیشه های بعد از هر عزاداری با حال خراب می خوابیدیم و بیدار می شدیم. تا شبی که خبر آمد شیر بچه های خمینی انتقام خون سید حسن را گرفتند. شب تا دیر وقت صدای الله اکبر مادرم و همسایه‌ها بلند بود. حالا ورق برگشته بود و اسرائیل تهدید می‌کرد آن هم عزیزترین ما را. دل توی دلمان نبود. نگران حالش بودیم. بهتر بگویم نگران حال دل خودمان بودیم. دیگر طاقت عزیز از دست دادن نداشتیم. ترس و حماسه، وحشت و شور در دلمان در جدال بود. تا اینکه موجی از شور و حماسه ترس و وحشت امت را از بین برد. خبر آمد که جمعه آقا در مصلی تهران نماز جمعه می‌خواند. شوری به راه افتاد دلها پر از شوق دیدار شد خیلی زود همسفرها را پیدا کردم. دوستان از اهواز و من از شوشتر حرکت کردیم. اندیمشک به هم ملحق شدیم و راهی جاده عشق شدیم. در مسیر همه حرف‌ها از رسیدن و نرسیدن بود. علی می‌گفت اگر نرسیم چه می‌شود؟ محسن می‌گفت اگر کمتر توقف کنیم و کمتر استراحت کنیم، می‌رسیم. حسین می‌گفت ما از وقتی حرکت کرده‌ایم پا به جاده گذاشته‌ایم، رسیده‌ایم. نرسیدن معنایی ندارد. حسین استاد آرامش دادن بود. وقتی همه آرام شدیم شروع به تحلیل اتفاقات جهان اسلام ومحور مقاومت کردیم که از روایت این قسمت معذورم. ساعت ۱۰ رسیدیم مصلی. قاری قرآن در حال خواندن قرآن بود. بهشت مشتاق پذیرایی از کسانی است که در دنیا اهل ایمان و عمل بودند. حال و هوای جمعیت سراسر حماسه بود. پسر ۱۰ ساله در دل جمعیت بر روی دوش برادر تقریبا ۱۵ ساله اش شعار می‌داد. ابوالفضل علمدار خامنه ای نگهدار بعد برادرش می‌گفت بگو این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده او هم با عشق تکرار کرد. هوا گرم و بود ترافیک جمعیت بالا. پیرمردی گفت: پسرم از دوش برادرت بیا پایین کمی استراحت کنه با حاضر جوابی گفت: عمو برادرم بسیجیه، خسته نمیشه. جمعیت خندیدن. پسر بچه وقتی دید جمعیت خندیدند، با صدای بلند گفت ایران چیکارش میکنه ؟؟؟ جمعیت با خنده زیر لب گفتند: ... می‌کنه پیرمرد قد خمیده‌ای با تمام توان فریاد می‌زد خامنه‌ای ما به عشق تو آمده‌ایم خامنه‌ای جان ما فدای تو کسی به شانه‌ام زد و گفت: می‌بینی چطور عشق بازی می‌کند؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم: خوشا بحالش جایی پیدا کردم و زیر انداز را انداختم و نشستم. جوانی با ظاهری متفاوت کنارم بود. سجاده و عطر و تسبیح و قرآنش برایم جالب بود. آفتاب روی سرمان بود و راه فراری نبود اما گهگاهی باد خنکی می‌آمد. احساس کردم ابری بالای سرم آمده. سرم را بلند کردم دیدم جوان بغل دستیم بالای سرم ایستاده. وقتی مطمئن شدم به خاطر من ایستاده بهش گفتم: چرا نمی‌شینی؟ خسته نشدی؟ گفت: نه اینجور راحت‌ترم نشستن اذیتم می‌کنه. صدا بد بود اما جمعیت شنیدند که ولی امر مسلمین جهان آقا جانمان وارد مصلی شدند. جمعیت دو دست گره کرده فریاد می‌زدند خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست خطبه دوم که شروع شد و آقا از سید مقاومت گفت اشک هر کسی که کمی عربی بلد بود را در آورد. لحظه لحظه حضور در مصلی برایمان حس و حال جهاد داشت. دلمان می‌خواست فریاد بزنیم کجا هستن دارا‌های عالم ببینن ما چقدر خوش به‌حالمان است. جوان بغل دستیم هر دو خطبه را ایستاده گوش داد . وقتی نماز تمام شد بهش گفتم: ممنون بابت سایه. خندید و خداحافظی کردیم. ✍مجتبی قادری_طلبه 🆔@resanebidari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیو | 🎞 صبر ؛ دقیقه‌ای از آخرین بیانات جناب «من خود را برای سالگرد طوفان الاقصی آماده می‌کردم...» «من اینجا و در مقابل آینده‌ی باشکوه این نبرد می‌گویم: این نبرد طولانی و بزرگ با این رژیم، روزها،  شب‌ها، هفته‌ها، ماه‌ها و چه بسا سال‌ها خواهد بود.» 📆 پانزدهم ربیع الاول ۱۴۴۶-۲۰۲۴ 🆔@resanebidari_ir
قسم به قطره اشک و قسم به موج خروشان قسم به آه یتیم و قسم به نعره طوفان قسم به حبل متین و به آیه آیه قرآن به خاک میکشم آخر تو را میانه میدان ✍️مصطفی شالباف_محقق حسینیه هنر اهواز 🆔@resanebidari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 باهم بشنویم 🔺 موکب‌لبخندها 🔻 💠 شما هم می‌تونید با ارسال خاطره‌های خودتون از این ایام مارو همراهی کنید ✍نویسنده و گوینده: شقایق حیدری کاهکش/ محقق حسینه‌ هنر اهواز 🆔@resanebidari_ir
🔻چند بیت به شکرانه ی عملیات موفق وعده صادق ۲؛ تقدیم به سپاهیان سرافراز اسلام🔺 وه چه شوری! ناز شستت ای دلاور! بوسه باید زد به دستت ای دلاور! در دل شب، آفتاب روشنی تو مرحبا! که خار چشم دشمنی تو مرحبا! در قدس طوفانی به پا کن در خروشت حاج قاسم را صدا کن مرحبا! دست خدا در آستینی مرحبا! آرامش مستضعفینی مرحبا! ای ترجمان استقامت ای دعای غزه را صبح اجابت ای امید کودک تنهای لبنان ای صدای با شکوه دردمندان از بلندای حماسه خوانی تو می‌درخشد فتح در پیشانی تو می‌خروشی رعدآسا مثل طوفان می‌خروشی در عزای جمع یاران غیرت تو باز دشمن را عقب زد آمد و دیوار این شب را نقب زد تا سحر بیدار باید ماند امشب جاء نصرالله باید خواند امشب‌.. ✍🏻سیدعلیرضا شفیعی 🆔@resanebidari_ir
🔷🔶گردهمایی بانوان جامعه علوم پزشکی اهواز🔷🔶 🔺به فرمان ولی، با همه امکانات🔺 🔆سخنران جناب حجه الاسلام و المسلمین شفیعی؛ مسئول نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشکی اهواز 🎙اجرای گروه سرود انصارالمهدی 💌اهدای طلا به جبهه مقاومت (جهادمالی) 📚غرفه فروش کتاب مقاومت 🇮🇷غرفه فروش محصولات فرهنگی مقاومت 📌مسجد امام خمینی دانشگاه علوم پزشکی اهواز ⏰چهارشنبه ۱۸مهرماه ساعت ۱۶:۳۰ پذیرای حضور عموم بانوان انقلابی و عزیز هستیم ان شاءالله 🌷 🌱مجمع دانش آموختگان حیات 🌱 @hayatgroup
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🔺 فدایت! اگر چه قطر خونی مانده باشد🔻 در یکی از کانال‌های فعال ایتا در حال خواندن اخبار به دو خبر جالب رسیدم. خبر اول با این مضمون: خانواده اهوازی تمام طلای خود را به رزمندگان حزب‌الله هدیه کرد.این خانواده قبلا هم طلا های خود را تقدیم مردم مظلوم کرده بود. توی دلم این خانواده را ستایش می‌کردم که با خبر دوم روبرو شدم: این خانواده اهوازی هم تمام طلاهای خود را به رزمندگان حزب‌الله لبنان هدیه کرد. مادر این خانواده حلقه ی ازدواج خود را با افتخار به رزمندگان مظلوم و شجاع مقامت لبنان تقدیم کرد. دیدن عکس حلقه ازدواج برایم تیر خلاص بود. هیچوقت باورم‌ نمی‌شد کسی از حلقه ازدواجش آن هم نه برای کار واجب بلکه مستحب اینگونه بگذرد. با دو دوتا چهار تای منِ حقیر جور در نمی‌آمد. بیشتر که به جزئیات عکس دقت کردم دیدم حتی طلاهای پسرانشان هم که معمولا برای پس انداز است را کنار طلاهای زنان خانواده گذاشته‌اند. واقعا برایم جالب بود...مگر یک آدم چقدر می‌تواند دل گنده باشد. فقط توانستم بگویم دم مرامشان گرم. رگ‌ محققی‌ام کمی ور آمد. اصلا تحقیق هیچ، می‌خواهم از آن‌ها بپرسم چطور می‌توانم مانند آن‌ها باشم؟ چه سیری داشتند؟ سلوکشان چه بود؟! وقت را تلف نکردم و به مدیریت کانال پیام دادم: _ممکنِ من را به این دو خانواده‌ وصل کنید؟ می‌خواهم با آن‌ها کمی گفت‌وگو کنم. چند ساعتی از پیام من گذشت تا بلاخره مدیریت پاسخ داد: _قبلا هم خبرگزاری فارس اقدام به مصاحبه کرده است اما این دو خانواده اصلا نمی‌خواهند شناخته شوند +خب با نام مستعار بدون تصویر با آن‌ها صحبت می‌کنیم اما نتیجه‌اش آن بود که در کمال احترام فقط این پیام را از طریق مدیریت کانال به من رساندند و من دیگر نتوانستم حتی برای رسیدن به جواب سوال‌های خودم تلاشی کنم. کاملا ناامید شده بودم... چند روزی بیشتر نگذشته بود که پیامی با این محتوا به من رسید: سلام خدمت شما..خودشون خبر رو کارکنن بدون مصاحبه.. نیت ما مشخصِ... امام خامنه‌ای دستور جهاد دادند و ما باید با مال و جان لبیک می‌گفتیم. حزب‌الله خط مقدم جهان تشیع هستند. الان شب عاشورای جهان شیعه است. سید حسن نصرالله جانشون رو دادن ...ما مالمون رو اما جان کجا و مال کجا؟! روسیاهیم در محضر حضرت زینب سلام الله علیها که چه مرارت های برای حفظ جام ولایت و حفظ فرهنگ شیعه کشیدند. ان شاالله خدا توفیق بده ما بعد از مال، جان هم در مسیر رسیدن به قله ی انقلاب اسلامی و تمدن اسلامی بدیم. در نهایت مجموع طلاهای دو خانواده به مبلغ ۶۴ میلیون به فروش رفت. ان‌شاالله فردا به حساب دفتر امام خامنه ای واریز خواهد شد. این هم مصاحبه ما دو خانواده فکر کنم کافی باشه. ✍️🏻سحر همه‌کسی/ محقق حسینه‌هنر اهواز 🆔@resanebidari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙باهم بشنویم 🔺همه یک خانواده‌ایم🔻 ✍ راوی : مصطفی شالباف / محقق حسینیه‌ هنر اهواز 🎙 گوینده: مهرزاد قوی‌فکر / محقق حسینیه‌ هنر اهواز 💠 شما هم می‌تونید با ارسال خاطره‌های خودتون از این ایام مارو همراهی کنید 🆔@resanebidari_ir
🔺🔻🔺🔻🔺 لن نترك المقاومة لن نترك فلسطين مقاومت را رها نخواهیم کرد فلسطین را رها نخواهیم کرد 🆔@resanebidari_ir