eitaa logo
موسسه روایت سیره شهدا
5.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
724 ویدیو
134 فایل
•﷽• 🔘پایگاه رسانه ای برخط جهاد و شهادت 🔘مؤسسه آموزش روایتگری فرهنگ جهاد و شهادت 🔘اولین پایگاه تخصصی روایتگری کشور 🔘تنها مرکز اعزام راویان روحانی 🔘مرکز تولید و نشر آثار دفاع مقدس و منابع روایتگری راه‌ارتباط @Revayatgar_admin روابط عمومی:09912707988
مشاهده در ایتا
دانلود
. خستگی‌ناپذیر 🔸 خاطره جانباز یونس سهرابی از شدن در جبهه به مناسبت (عصای سفید) برای نخستین بار با لشکر ۳۰ زرهی در مرحله سوم عملیات بیت المقدس شرکت کردم. این عملیات بسیار سخت بود. بعد از عملیات به خانه برنگشتم؛ زیرا می‌ترسیدم که دیگر پدر و مادرم اجازه ندهند که به جبهه برگردم. عملیات دوم من عملیات رمضان بود. صبح روز دوم عملیات در حال نماز بودم که ناگهان انفجار مهیبی در کنارم رخ داد. احساس کردم چیزی با صورتم برخورد کرد. ثانیه‌ای بعد خون پیشانیم را پوشاند. بچه‌های امداد من را به پشت جبهه بردند. از آنجا به حمیدیه و سپس به بیمارستان جندی شاپور اهواز منتقل کردند. پرستار در بیمارستان برای تسکین دردم، یک آمپول مسکن به من زد. دستم را روی کمرم گذاشتم و در راهرو راه می‌افتم که یک پزشک به سمت من آمد و در مورد جراحتم پرسید. گفتم از ناحیه کمر مشکل ندارم، بلکه جای آمپول درد می‌کند. پزشک با تعجب پرسید: « درد دارد یا گلوله؟» گفتم: آمپول. آن پزشک در حالی که می‌خندید گفت: «نمی‌دانم چرا رزمندگان از آمپول بیشتر از گلوله و ترکش می‌ترسند.» از بیمارستان مرخص شدم، اما برای اینکه نمی‌خواستم مادرم من را در این وضعیت ببیند، مجدد به منطقه برگشتم. مجروحیتم مانع حضورم در جبهه نشد. در عملیات والفجر ۳ نیز شرکت کردم. در روز‌های نخست عملیات موفقیت‌های خوبی کسب کردیم. روز چهارم عملیات در حال نماز صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. ثانیه‌ای بعد احساس سوختگی شدید در ناحیه سر و صورتم داشتم. گمان کردم که این بار به قافله دوستان شهیدم پیوستم. می‌خواستم اشهدم را بخوانم، ولی قادر به بیان کلمات نبودم. در آن لحظه چهره مادر و پدرم را بعد از شنیدن خبر شهادتم تصور کردم و دلتنگ پدر و مادرم شدم. نمی‌دانم چه زمانی از حال رفتم. ترکش به چشم، جمجمه، گوش راست و صورتم اصابت کرده بود. در نهایت چشمان خود را در اثر اصابت ترکش، از دست دادم و شدم؛ نابینایی‌ام نتوانست مانع حضور مجدد من در جبهه شود. از این رو به پایگاه بسیج رفتم و سعی کردم در کار‌های مهارت پیدا کنم. در آنجا کد‌های بی‌سیم را حفظ کردم. سرانجام سال ۶۴ به عنوان در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) وارد جبهه شدم و تا پایان جنگ تحمیلی در جبهه ماندم. 📕 منبع: خبرگزاری دفاع مقدس👇 https://defapress.ir/fa/news/302220/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%D8%A8%D9%87%D9%87-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻 https://eitaa.com/revayatgare_shohada ═══✼🍃🌺🍃✼═══ .