فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان 🌺
─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─
اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ طَاعَةَ الْخَاشِعِينَ،
وَ اشْرَحْ فِيهِ صَدْرِي بِإِنَابَةِ الْمُخْبِتِينَ،
بِأَمَانِكَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ.
📝 ترجمه فارسی 👇
خدایا در این ماه طاعت فروتنان را نصیبم کن،
و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن،
به امان دادنت ای امان ده هراسندگان.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
انسان ۲۵۰ ساله، امام حسن مجتبی ع.mp3
4.61M
#صوت
#بشنوید
🎙نماهنگ صوتی امام حسن مجتبی علیه السلام در انسان ۲۵۰ ساله
💠امام خامنه ای دام ظله العالی
#نیمه_رمضان #امام_حسن #امام_خامنه_ای
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🍀امام خامنه ای( ادام الله عزه ):
اگر امام حسن(علیه السلام ) می جنگید و شهید می شد ، خونش به هدر میرفت
امام حسن مجتبى علیهالسلام مىدانست که اگر با همان عدهى معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقى زیادى که بر خواص جامعهى اسلامى حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهاى معاویه، همه را تصرف خواهد کرد و بعد از گذشت یکى دو سال، مردم خواهند گفت "امام حسن علیهالسلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد. " لذا، با همهى سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا مىدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهى شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است! حقا که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقت، خوب درک مىکنند. گاهى زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقاى خدا پیوستن است. امام حسن علیهالسلام این مشکل را انتخاب کرد.
🌺بیانات در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسولالله(ص) 20/03/1375
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ روز مهمی در دوران جنگ تحمیلی بود.
در این روز دلاور مردان ایرانی در ادامه عملیات بیتالمقدس،
منطقه #شلمچه را از تصرف قوای بعثی عراق آزاد و خرمشهر را محاصره کردند.
روزنامه اطلاعات عصر همان روز در گزارشی با اعلام خبر آزادی شلمچه نوشت: « شهر مرزی شلمچه توسط نیروهای اسلام آزاد شد. طبق این گزارش نیروهای اسلام ساعت ۲۲ و ۴۵ دقیقه دیشب مرحله سوم عملیات بیتالمقدس با رمز «یا علیبن ابیطالب» را در جبهه جنوب آغاز کردند.
نیروهای اسلام در این عملیات موفق شدند شهرک مرزی شلمچه را از لوث وجود صدامیان پاکسازی کنند و وارد این شهر شوند.
#یادوخاطره_دلاورمردان_بی_ادعا_گرامیباد
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان 🌺
─═༅𖣔❁﷽❁𖣔༅═─
اَللَّهُمَّ وَفِّقْنِي فِيهِ لِمُوَافَقَةِ الْأَبْرَارِ،
وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مُرَافَقَةَ الْأَشْرَارِ،
وَ آوِنِي فِيهِ بِرَحْمَتِكَ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ،
بِإِلَهِيَّتِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.
📝 ترجمه فارسی 👇
خدایا مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیق ده،
و از همنشینی با بدان دور بدار،
و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده،
به پرستیدگی ات، ای پرستیده جهانیان.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
عبدالحسین در وصیت نامه اش می نویسد: « خانواده ی عزیزم! اگر در جبهه شهید شدم، جسم مرا بدون غسل و کفن و با همان لباس هایم به خاک بسپارید » و با بقیه ی رفقایش در «ستاد ذخیره سپاه» دزفول، راهی می شود برای عملیات بیت المقدس...
اردیبهشت ۶۱_ هوای خوزستان گرم بود قبل از عملیات، تعدادی از بچه های ذخیره سپاه می روند و کلاه های پارچه ای تهیه می کنند و مشخصاتشان را زیر لبه های کلاه می نویسند
یکی شان با خنده می گوید: «اگر طوری شهید شدیم که چیزی از بدنمان باقی نماند، از روی مشخصات زیر کلاه، شناساییمان می کنند» و بقیه هم می زنند زیر خنده!
عملیات شروع شد. بچه ها سنگر و جان پناهی ندارند و آنقدر گلوله های تانک در گوشه و کنار شان منفجر می شود که منطقه از شدت دود و خاک و غبار تیره و تار می شود. کار به جایی می رسد که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کند؛ بعضی از بچه ها به وسیله اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت می رسند و چیزی از پیکرشان یا باقی نمی ماند و یا باقی مانده ی پیکر قابل شناسایی نیست.
در آن شرایط بچه ها مجبور می شوند که یک خاکریز برگردند عقب.
غروب می شود، اما خبری از «عبدالحسین» نیست. شب بچه ها دوباره برای بازپسگیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا می روند، اما تنها نشانه ای که از عبدالحسین پیدا می شود، فقط یک کلاه نیم سوخته است که نامش در آن نوشته شده بود.
#شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد اهل دزفول بود و تا به امروز پیکرش هیچ وقت پیدا نشد.
مادر شهید بعد از سی و اندی سال انتظار به فرزند شهیدش پیوست...
#ایام_شهادت
#شهید_عبدالحسین_نوروزی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#کلاه_نیم_سوخته
قبل از عملیات بیت المقدس بخاطر گرمای هوا ، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره کلاه پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه کلاه نوشتیم و به شوخی می گفتیم اگر چیزی از بدن مان نماند لااقل از روی کلاه مان شناسایی بشویم !
این شوخی ما درمورد این شهیدعزیزواقع شد،1روز بعد از بازپس گیری جاده دوم ، وقتی مابرای جستجوی مفقودین رفتیم،تنهاقسمتی ازکلاه شهیدعبدالحسین پیدا شد.
راوی :همرزم شهید
#شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌺 خواهرانه ای به مناسبت شهادت #شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد:
می رفت و مَنَش گرفته دامن در دست
گفتا که دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست!
آخرین باری که عازم #جبهه شد خیلی خوشحال بود. دلیل روشنی داشت چون پدر رضایت نامه اش را امضاء کرده بود . مادر شب قبل لباس هایش را آماده کرده و خواهر پوتین هایش را با واکس براق انداخته بود.
برادرم عادت داشت همیشه آراسته باشد، لباسش مرتب و پوتین هایش واکس زده ....
24 فروردین 1361 صبح زود مادر او را از زیر قرآن رد کرد و کاسه آبی دنبالش . یکی یکی اعضای خانواده با او خداحافظی کردند و سر و صورتش را غرق بوسه...
من اما دل آشوب! من خواهر کوچکترش بیشتر از بقیه به او احساس نزدیکی داشتم. دوران کودکیمان و بازی و شیطنت های آن روزهایش، دوره نوجوانی و جنب و جوش هایش باعث شده بود بیش از پیش به هم نزدیک باشیم.
هنگام رفتن اجازه نداد کسی از اعضای خانواده جلوی در خانه او را بدرقه کند، گفت همین داخل حیاط کافی است!
و من اما طاقت نداشتم و نمی خواستم این بار حرفش را گوش بدهم! چادرم را سر کرده و در آستانه در ایستادم و به رفتنش نگاه می کردم.
خیابان خلوت بود و #عبدالحسین هر از چند قدمی که می رفت برمی گشت و نگاهی و لبخندی .
آنقدر رفت تا از افق دیدم خارج شد و من همچنان منتظر بر آستانه در ایستاده ام!
سی و هفت سال انتظار آمدنش را می کِشم! آخر این انتظار می کُشَدَم ...
این چشمهای شیدایی
#شهادت را فریاد میزنند.....
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
مادر من را رها کن
محمدم در آخرین تماسش به من گفت: مادر دعا کن #شهید شوم، اگر شهید نشوم دیوانه میشوم، مادر من را رها کن.
من هم روز جمعه در روضه اباعبدالله (ع) شرکت کردم، رو به قبله ایستادم و گفتم: #حضرت_زینب (س) محمد هدیه ناقابل من به پیشگاه شماست، قبول کنید هر طور که شما میخواهید من راضی هستم، روز شنبه ساعت هفت غروب، تیر به سر فرزندم میخورد و دم صبح به #شهادت میرسد.
شهید #محمد_کیهانی
#شهدای_روحانی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani