🏴دستگیری شیخ فضل اللّه نوری و محاکمه
▪️بعد از فتح تهران، مخالفان شیخ فرصت را غنیمت شمرده، واهمه خود از روشنگری های شیخ را در میان سردمداران حاکم مطرح ساختند.
▪️در منزل سپهدار تصمیم به اعدام شیخ گرفته شد. یپرم خان بر جنایت اصرار داشت و سپهدار راضی بود و سردار اسعد هم سکوت کرد. روز یازدهم رجب ١٣٢٧ ق هشتاد نفر از مجاهدان مسلح ارمنی به منزل شیخ هجوم بردند و خانه را محاصره کرده، پشت بام ها را اشغال کردند.
⚫شهادت
▪️نادعلی، پیشکار مخصوص شیخ، می گوید: در میان شیون و زاری و ناله اهل خانه، یوسف خان ارمنی دست شیخ را گرفته، کشان کشان بیرون آورد و درون درشکه انداخت و فرمان حرکت داد. سواران مجاهد دور درشکه را گرفته و یکسره شیخ را به اداره نظمیه در میدان توپخانه بردند و در ضلع شرقی عمارت نظمیه زندانی کردند.
▪️بعد ازظهر سیزده رجب، شیخ را برای محاکمه به عمارت گلستان بردند و در تالار آن، شیخ ابراهیم زنجانی شروع به محاکمه کرد.
▪️جالب اینجاست كه وقتی محاكمه صورت می گرفت، در بیرون مشغول آماده سازی جایگاه اعدام وی بودند. هنگامی كه می خواستند او را برای اعدام ببرند، اجازه ی خواندن نماز عصر را به وی ندادند و ایشان را به سوی جایگاه اعدام راهنمایی كردند. وقتی به در نظیمه رسید رو به آسمان كرد و گفت: افوّض امری الی الله ان الله بصیر بالعبادو حدود یك ساعت و نیم به غروب روز سیزده رجب ١٣٢٧ قمری بود. وقتی به پایه ی دار نزدیك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهای خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بیفتد و برای او پرونده سازی كنند. پس از آن عصا و عبایش را به میان جمعیت انداخت و روی چهارپایه رفت و قریب ده دقیقه برای مردم صحبت كرد و فرمود:
▪️خدایا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه باید بگویم به این مردم گفتم خدایا تو خودت شاهد باش كه من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد كردم، گفتند قوطی سیگارش بود.
▪️خدایا تو خودت شاهد باش كه در این دم آخر باز هم به این مردم می گویم كه مؤسس این اساس لامذهبین هستند كه مردم را فریب داده اند این اساس مخالف اسلام است. محاكمه ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر محمد بن عبدالله(ص). آن گاه عمامه را از سر برداشته و فرمود: از سر من این عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت.
▪️در آستانه ی اعدام یكی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد كه شما این مشروطه را امضا كنید و خود را از كشتن برهانید و او در جواب فرمود:
▪️دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند: فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم كرد.
▪️طناب دار به گردن وی انداخته شد و لحظاتی بعد پیكر بی جان وی برفراز دار باقی مانده بود. دسته موزیك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شیخ كف می زدند و شادی می كردند و چه بی احترامی هایی كه به جنازه ی شیخ نكردند. پس از این که آقا، جان تسلیم کرد، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همان جا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مجاهدین با تفنگهایشان همین طور می رقصیدند. شنیدم که بعضی ها می گفتند: "شیخ فضله به درک رفت!" از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: "همچنین دست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!" یعنی به گوش محمدعلی شاه.
▪️در اثر تلاطم و طوفان که دائماً جسد را بالای دار تکان می داد، یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد!
▪️جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه-همه می خواستند خود را به جنازه برسانند؛ دور نعش را گرفتند؛ آن قدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد. هر که هرچه در دست داشت می زد؛ آنهایی که دستشان به نعش نمی رسید، تف می انداختند.
▪️سپس یک مردی با لباس مشکی وارد شد، عصا به دست، مقابل سر آقا ایستاد؛ با عصا چادر نماز را از روی آقا پس زد و همین طور که تماشا می کرد فحش نثار آقا می کرد. این شخص شارژدافر سفارت عثمانی بود؛ ...
▪️انتقال مخفیانه جنازه شهید به قم
خانواده ی وی، جنازه ی شیخ را مخفیانه به منزل بردند و در اتاقی در حالی كه غسل و كفن شده بود گذاشتند و آن را تیغه كردند و برای این كه كسی بویی نبرد مراسمی ظاهری گرفتند و جنازه ای غیر واقعی را در قبرستان دفن كردند و صورت قبری برای آن ساختند. پس از هیجده ماه كه مردم كم كم با خبر شده بودند، می آمدند و پشت دیوار فاتحه می خواندندو می رفتند. احتمال خطر از هر سو می رفت،دختر شيخ فضل الله نقل مي كند: دیشب مرحوم آقا را خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من در همان عالم خواب گریه می کردم، آقا به من گفت: "گریه نکن، همان بلاهایی را که سر سید الشهدا آوردند، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا دربیاورند تا درنیاورده اند زود آن را به قم بفرست."
▪️جنازه ی مطهر شیخ را بعد از ١٨ ماه بدون آن كه كم ترین آسیبی دیده باشد از آن اتاق در آورده و مخفیانه به قم انتقال دادند.
#معرفی_کتاب
📚عنوان : در محضر شیخ فضل الله ناصری
✍نویسنده : منصوره اتحادیه
📖موضوع : اسناد حقوقی عهد ناصری
📕تعداد جلد : ۱ جلد
#شیخ_فضل_الله_نوری
#اسناد_حقوقی_عهد_ناصری
💢 منبع : کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا )
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
در_محضر_شیخ_فضل_الله_نوری_اسناد_حقوق.pdf
5.98M
📚عنوان : شیخ فضل الله نوری
✍نویسنده : منصوره اتحادیه
📖موضوع : اسناد حقوقی عهد ناصری
📄تعداد صفحات : ۵۴۶ صفحه
#شیخ_فضل_الله_نوری
#اسناد_حقوقی_عهد_ناصری
💢 کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا )
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
#کلیپ_تصویری
🔹 مقایسه رهبر انقلاب از شهادت #شیخ _فضلالله_نوری و #طلبه_همدانی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۱ مردادماه #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_مهدی_عزیزی گرامی باد . ⚘
▪️نام:مهدی عزیزی
▪️نام پدر:محمد
📅ولادت:1361/7/1 ( تهران )
📅شهادت:1392/5/11 ( سوریه )
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
▪️نحوه شهادت:
مهدي در 11مرداد 1392، در حومه حلب سوريه به شهادت رسيد. او به همراه گروهي كه براي شناسايي شهر رفته بودند، به كمين تروريست هاي داعش برخوردند و به شهادت رسيدند.
💌 #وصیت_نامه ء شهید:
کنار يكي از كتاب هايش نوشته است:
قصه حور و بهشت و غصه دوزخ يكي است
پرده برداريد اين دل آرزومند است
شهدا خيلي زرنگ بودندكه جانشان را با خدا معامله كردند و در اين معامله برد با آنها بود.
🌷شادی روح شهدا صلوات🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
❤️علاقه و خصوصیات اخلاقی:
📿مادر شهید:
از بچگی فردی خاص بود و هیچ وقت گریه نمیکرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمیکند اما دیدم نه، او فقط لبخند میزند. خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم کن» بود طوری که مادربزرگش تعجب میکرد که زبانش با این کلمه باز شده است.
بسیار ولایتی به تمام معنا بود در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله حضرت آقا را برداشت و گفت: این عکسها را به موتورم میچسبانم تا ببینم چه کسی جرات میکند به حضرت آقا حرف بزند. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار میشد اول به امام زمان سلام میکرد و بعد به حضرت آقا سلام میداد. عشق به ولایت او به گونهای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش میشد همان موقع بلند میشد و میایستاد.
از پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد و همیشه آن را به دیگران کمک میکرد و با شهید هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت.هر كسي با هر منش و رفتاري اگر با او ارتباط برقرار مي كرد، با او رفيق مي شد. مهدي مي گفت كه شايد اين رفتار و اين اخلاق من تأثير خودش را بگذارد و از راه اشتباهي كه انتخاب كرده اند برگردند. مهدي در عمل جذب حداكثري داشت.
در جلسات قرائت و روخوانی قرآن شرکت میکرد و به جز تلاوت قرآن عامل به آیات الهی بود، همواره به ما توصیه میکرد حرمت قرآن را با عمل به دستورات آن حفظ کنید. البته به حرمت ظاهری قرآن هم اهمیت میداد و هیچگاه قرآن را روی زمین نمیگذاشت.
پاي ثابت مكتب آيتالله حقشناس بود. در يكي از جلسات كه با دوستانش در محضر استاد حضور پيدا كرده بود، آيتالله حقشناس به ايشان يك دستمال اشك داده بود. مهدي هم آن دستمال را همراه داشت تا هر موقع براي اهلبيت(ع) گريه كرد اشكهايش را با آن پاككند. مادر ميگويد مهدي دستمال اشك را نگه داشته بود تا در كفنش بگذارند و ادامه ميدهد: «در يك جلسه كه مهدي در محضر استاد ميرود، آيتالله حقشناس تا او را ميبيند به گريه ميافتد. دوستانش تعجب ميكنند كه چرا استاد گريه ميكند و چه رازي بين او و مهدي وجود دارد؟ و هيچكسي نميدانست كه مرد خدا در چهره آفتاب سوخته شاگردش، نور شهادت را ميبيند. مهدي همه راز و نيازش با امام حسين(ع) بود.» به گفته مادر اين شهيد بزرگوار به جز روزهاي عيد هميشه لباس مشكي به تن داشت. معتقد بود بعد از مصيبت حضرت زينب(س) بايد هميشه عزادار بود.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🔰خوابی که خبر از شهادت مهدی را داد.
🔹دو روز مانده به شهادت مهدی مادر بزرگش خوابی می بیند. وی در این خواب می بیند که از یک زیرزمین تاریک و غبار آلود آقایی نورانی بیرون آمد. از آن اقا پرسید که اینجا کجاست وی پاسخ داد " آمده ام سرباز خسته دمشقم را ببرم "
🔸این خواب دو روز بعد با خبرشهادت مهدی تعبیر شد و با صحنه هایی که خانواده شهید در معراج شهدا دیدند مطابقت پیدا کرد.
🔹صد در صد از راهی که انتخاب کردم راضی هستم و این باعث افتخار من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش می آمد من باید شـک می کردم. شهادت لیاقتش بود.
🔸مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمی توانستم وی را با دل سیر نگاه کنم. برای همین هر وقت می آمد جلوی پایم می نشست سریع بلند می شدم یا می آمد جلویم می ایستاد سرم را پایین می انداختم گویی قلبم کَنده می شد. این حالت را از کودکی نسبت به مهدی داشتم. هر وقت در نماز می نشست ساعت ها دست به دعا بود وگردنش کج. من میگفتم خدا من که نمی دانم این چه می خواهد هر چه می خواهد حاجت روایش کن.
#شهید_مهدی_عزیزی🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۱ مردادماه #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_رضا_کارگربرزی گرامی باد .⚘
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#مادر_شهید :
بچه که بود فلج شد
نذر حضرت زینب(س) کردمش
نذرم قبول شد
فرزندم خوب شد...
خوبِ خوب
آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد
عاقبت هم فدائی بی بی شد..
#شهید_رضا_کارگربرزی
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#ایام_شهادت
🌹شهید #مدافع_حرم #محمود_نریمانی
متولد دوازده دی ۱۳۶۶ کرج
🌹شهادت ده مرداد ۱۳۹۵
🌹سوریه -حماه- شیخ حلال
🌹مزار شهید دروان کرج
🌹یادگار شهید : آقا محمدهادی سه ساله
🌹شهید محمود نریمانی از دانشجویان مقطع کاردانی رشته فنی شبکه های کامپیوتری مرکز علمی کاربردی خانه کارگر کرج در تاریخ 10 مرداد ماه 95 در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه (س) در سوریه استان "حما" شیخ حلال به درجه رفیع شهادت نائل شد
🍁راوی:همسر شهید محمود نریمانی :
وقتی به خواستگاری من آمد و با من صحبت کرد، گفت:«شرایط کاری من بهگونهایست که نمیتوانم همیشه در کنار شما باشم. شاید دیدی رفتم و برنگشتم.»🙈
من گفتم:« آسمانی شدن فقط مخصوص آقایان نیست😊، خانمها هم میتوانند آسمانی باشند.»💪
گفت: «بله، البته پس من دیگر هیچ چیز نگویم. شما با این مسئله مشکلی نداری»
گفتم صورتش رو برات باز کردن ببینی؟
گفت نه!
گفتم چرا اصرار نکردی ؟
گفت یاد حرف محمود افتادم
میگفت اگر رفتی جنسی رو بخری
فروشنده مرد بود ، حتی اگر خیلی گرونتر بود
چونه نزن ، بخر و بیا....
دلم نیومد اصرار کنم
( آخه بخاطر انفجار بود که نگذاشتند صورتش را ببینیم..
اما میدانم همچون علمدار حسین دست هایش را هم در راه دفاع از عمه سادات فدا کرده بود ..) همیشه وقتی از همسرم تعریف میکردم،
میگفت:
«از من تعریف نکنید . من در این حدی که شما میگویید نیستم.
شما خوب ندیدید که به من میگویید خوب.
خوبها کسانی هستند که جلوتر از ما رفتند و شهید شدند. اگر ما خوب بودیم الآن پیش آنها بودیم.》
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇👇
@ravianerohani
🔰قسمتی از #وصیت_نامه شهید؛
عمریست که با شنیدن از شهادت و خاطرات شهدا، آرزوی شهادت در دلم افتاده..
هر چند که میدانم بنده خوبی نیستم و گناهانم زیاد است اما به خدا بسیار امید دارم و چشم به کرم او دارم و با همین امید از خدا طلب شهادت میکنم.
هر چند که میدانم لایق شهادت نیستم ولی خدایا مرگ بیشهادت در نظرم حقیر و کوچک است و بعد از اینکه مدتی در جایی خدمت کردم که زمانی شهدا در آنجا بودن، دوست دارم من هم با شهادت از این دنیا بروم ، ان شاءالله.
پس خدایا شهادت را نصیب و روزیم کن.
🌷شهید #محمود_نریمانی🌷
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بابا با بچهاش بازی میکنه حتی اگه شهید شده باشه
همسر شهید #محمود_نریمانی از شبی میگوید که خودش و پسرش بخاطر او زار زار گریه کردند ولی صبح که بیدار شدند، حال پسرش خیلی خوب بود، بابا را میخواست و پدر هم نه نگفته بود
📺#ملازمان_حرم گفتوگویی است ساده و صمیمی با همسران شهدای مدافع حرم، و در این قسمت گفت و شنودی با سارا عجمی همسر شهید محمود نریمانی
⏯ فایل کامل این قسمت از ملازمان حرم در آپارات :
https://m.aparat.com/v/4b0oR
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#کلام_امام
#امام_خامنه_ای_مدظله_العالی:
از روز عید قربان تا روز عیدغدیر
در واقع یک مقطعیاست متصل
و مرتبط با مسئلهی امامت.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۲ مردادماه #سالروز_شهادت #شهید_مرتضی_زارع گرامی باد . ⚘
سال 1337 در محله دولاب تـهران محلهای که عطر و بوی شهادت «نواب صفوی» و مبارزات « آیتالله سعیدی » در آن پیچیده بود, چشم به جهـان گشود.
همواره در آرزوی پیوستن به یاران شهیدش بود و پس از حماسهآفرینی در عملیـات والفجر مقدماتی و والفجر 1 ؛ طولی نکشید که او نیز به پرستوهای مهاجر رسید و در بامداد دوازدهـم مردادماه سال 1362 مصادف با شهادت امام جعفر صادق (ع)، درحالی که عملیات غرورآفرین والفجر 2 در منطقه حاجعمران دنبال میشد،
پرچم سرخ #شهـادت را اینبار عاشقـانه بر فراز قلـه 2519 برافراشته ساخت و آسمانی شد .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
💍عروسی بدون گناه ...
زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) ...💕
↩️جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع
💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم.
✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد.
💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍
🙏از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم.
😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️
🙄خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید.
👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود.
📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…
عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و
شهیدمرتضی زارع
در این جشن بود…🎊
آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم.
😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد.
🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت:
برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید.
🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…
😌حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود😐
عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان…
همسر عزیزم،❤️ دومین سالگرد عروسیمان مبارک باشد. خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش…
پر بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن…
🌹من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
و ازآن روزسرم میل بریدن دارد🌹
#شهید_مرتضی_زارع
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سوژه_روایتگری
" عـاشقـانــہ شـــــــهدا "
❉ عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت..
❉ مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود
برگه هایی را که در آن احادیث و #جملات بزرگان نوشته بودیم،
بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد!
❉ برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، تاثیرگذار باشد...
#ایده_عاشقانه 💞
روایتی از همسر شهید
🌷 #شهید_مرتضی_زارع
※✫※✫※✫※✫※
#پیامبر_اڪرم_صلےاللہ_علیہ_وآلہ :
✨من عَبَد اللہ حق عبادتہ آتاہ اللہ فوق امانیہ و ڪفایتہ؛
❉ هر ڪہ خدا را، آنگونہ ڪہ سزاوار اوست، بندگى ڪند، خداوند بیش از آرزوها و ڪفایتش بہ او عطا مى ڪند
📚 بحارالانوار(ط-بیروت) ج ۶۸، ص ۱۸۴ ، ح ۴
✫┄┅═══════════┅┄✫
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۲ مردادماه #سالروز_شهادت #شهید_حسین_کامیابی گرامی باد . ⚘
▫️تاریخ تولد: ۱۳۳۴
▫️تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۰۵/۱۲
▫️محل شهادت :منطقه حاجی عمران
بعد از #شهادت برادرش عباس کامیابی در 21 فروردین ماه سال 1362 تصمیم گرفت که جای برادر را در جبهه های حق علیه باطل پر کند و از طریق بسیج اعزام شود و سرانجام شهید حسین کامیابی در تاریخ دوازدهم مرداد ماه 1362 در منطقۀ حاجی عمران بر اثر اصابت ترکش به گردنش در عملیات والفجر دو به درجۀ رفیع #شهادت نائل گردید و به لقاءالله پیوست.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani