#خاطرات_شهدا
#شهید_سیدعلی_هاشمی
🔰 در خیابانی عکس مدافع حرم شهید حججی را به دیوار زده بودند. گفتم: «علی اگر تو بری مدافع حرم بشی من مانعی نمیبینم، حتی خیلی دوست دارم و خوشحال میشم. برای من افتخاره تو مدافع حرم باشی.»
از خوشحالی خندید. دو بار پرسید: «اینو از ته دلت گفتی؟»
به نشانه رضایت لبخند زدم و سر تکان دادم. خیلی آرام و خوشحال شده بود. خیالش از من راحت شده بود، گفت: «من مدافع حرم نیستم ولی مدافع وطن هستم! درسته اونا از حرم حضرت زینب دفاع میکنن ولی منم با تمام وجودم از وطنم دفاع میکنم و هر لحظه امکان داره شهید بشم.»
▫️ خاطره ای از شهید مدافع وطن، #سیدعلی_هاشمی ، شهادت ۱۳۹۷/۴/۳ ، هنگ مرزی پیرانشهر، درگیری با گروه تروریستی پژاک
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_بهشتی
خاطره ی سردار سیدعلی بنی لوحی :
🍃🔹چند ساعتی #شهید_بهشتی مهمان بچههای اصفهان در دارخوین بودند، شهید مصطفی ردانیپور گزارشی از وضع منطقه عملیاتی دارخوین و آمادگی نیروها برای عملیات و نقاط ضعف دشمن ارایه داد و شهید علی نوری هم شعری زیبا در محضر ایشان قرائت کرد. سخنان شهید بهشتی نور امیدی که در دل یاران امام ایجاد شده بود را شعلهور کرد تا لحظه وداع فرا رسید.
هر طور بود آقای بهشتی را سوار ماشین کردیم. بچهها حال خود را نمیفهمیدند و گریه کنان پشت شیشه ماشین دست بیعت میدادند. اشک شوق قطع نمیشد. ماشین یواش یواش راه افتاد و چند متری که رفت رزمندگان از جای کنده شدند و بیاختیار شروع به دویدن کردند. جلوی ماشین روی کاپوت، کنار شیشه، الله اکبر گویان، قیامتی به پا شده بود.
🔻نیروها همه مسلح بودند و مهمات و نارنجک مثل نقل و نبات در سالن و کنار نیروها ریخته بود و و در آن شرایط برای جان شهید بهشتی احساس خطر هم میشد. خودرو چند متری رفت و حال وهوای بچه ها که از کنترلشان خارج شده بود ادامه داشت. ما هم مسئولیتی در قبال آقای بهشتی داشتیم تلاش میکردیم زودتر موضوع فیصله پیدا کند. آقای بهشتی از بچهها چشم برنمیداشت و اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. بالاخره دستور داد ماشین ایستاد و پیاده شدند. آرام و متین با همان لبخندی که در این چند ساعته هنوز قطع نشده بود،چون کوهی استوار، به میان رزمندگان برگشتند و دقایقی ایستادند تا همه نیروها با ایشان مصافحه کردند. لحظات پر برکتی بود. صحنه وداع، صحنهای که برای بسیاری از آنها وداع آخر با دنیای مادی ما بود.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمد_کچویی
خود شهید در مصاحبهای در سال 59 درباره نحوه دستگیریاش گفته بود:
" آن موقع ساواک مهمترین فردی را که میخواست بگیرد عزت(شاهی) بود، چون هرکس یا هرچیزی را میگرفتند، میگفتند: عزت گفته یا عزت داده است. البته خود عزت گفته بود که اگر چیزی از شما گرفتند بگویید از فلانی گرفتهایم تا پروندهشان سبک شود، عزت در ساواک غولی شده بود... یک راست مرا به زندان قزل قلعه بردند و بازجوییها و شکنجهها شروع شد، اما چیزی دستگیرشان نشد، هیچ مطلبی از من لو نرفت، هر مسئله و هر موضوعی را به نحوی توجیه میکردم، مدرکی علیه من نداشتند. کل بازجویی و حرفهایی که زدم دوازده صفحه شد."
کچویی درباره خاطرات زندانیشدن و شکنجهاش در همین مصاحبه میگوید:
"یادم است در زیر زمین اوین چهار ساعت حسینی(شکنجهگر معروف ساواک) یک سره با کابل به پاهایم میزد، طوری که الان پایم اصلاً غضروف ندارد. از همه جای پایم خون بیرون میپاشید، پاهایم تکه تکه شده بود، که چه، یاالله جای عزت را بگو! میگفتم: نمیدانم. الحمدالله چیزی هم لو نرفت، در دوباری که من دستگیر شدم به لطف خدا کسی به خاطر من یک سیلی هم نخورد..."
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_سیدمهدی_موسوی
مهدی آخرین بار از سوریه زنگ زد و تلفنی چند دقیقه با هم صحبت کردیم.مدام صحبت ولایت را مطرح میکرد و سفارش فرمانبرداری از حرف های آقا را به من می کرد. می گفت: تنها مسیر زندگی شما خط ولایت است، آقا هر چه گفت همان را انجام بده. نه کمتر، نه بیشتر.
📎به نقل از همسر شهید
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
محتوای روایتگری راویان
۱۲ تیر ماه ، #سالروز_شهادت مدافع حرم #شهید_محمدجلال_ملکمحمدی گرامی باد. 🥀 نــام :محمدجلال نـام خـ
#خاطرات_شهدا
#شهید_محمدجلال_ملک_محمدی
با شلوار چریکی به خواستگاری آمد
عضو سپاه بود. کارهایش زیاد بود و ماموریتهایش زیادتر. میخواست کسی را داشتهباشد که باهم رزمندگی کنند. آمنه دختر ۱۷سالهای بود که از کودکی به واسطه شغل پدرش از همهچیز با خبر بود. از ماموریتهای زیاد.از دیر آمدنها و زودرفتنها و دوری کشیدنها. آمنه همسر جلال میگوید:«با شلوار چریکی و پلنگی خواستگاری آمدهبود. گفتم نکند خانوادهات به زور آوردهاند. گفت من در جریان نبودم. مادرم تماس گرفت گفت بیا. گفتم حالا نمیشد با کت و شلوار میآمدید. گفت من از پایگاه بسیج آمدهام. آن زمان به دیوار اتاقم یک چفیه آویزان کرده بودم که عکس شهدا را روی آن زده بودم. دیوار را که دید گفت: با دیدن این چفیه خیلی دلگرم شدم. باهم نشستیم و حرف زدیم. گفت من دوخط قرمز دارم. ماموریتهای من زیاد است و اینکه سوالات کاری از من نپرسید. اینکه کجا هستم و چه ساعتی میآیم. باور کنید اگر کمتر بدانید به نفع خودتان است. بعدها گفت روز خواستگاری تربت کربلا همراهم بود که اگر امام حسین(ع) خواست، شما را نصیب من کند. خودم هم خواب دیدم که پدر و مادرم با آقا جلال ساک سفر بستند. گفتم مامان کجا میری؟ این آقا که هنوز دامادت نشده. گفت امام حسین(ع) آقا جلال را طلبیده، تو را هنوز نطلبیده. از خواب که بیدار شدم گفتم من جواب بله میدهم. عروسی مجللی نداشتیم. در دو خانه عروسی گرفتیم و سرخانه و زندگی خودمان رفتیم.»
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
🚨 خانه بدون اثاثیه
#امام_خامنهای:
بد نیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی -که از دوستان صمیمی و هممباحثه های من در حوزه علمیه بود- در تابستان یکی از سالها به مشهد آمد. من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم اما در آن تابستان، خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر (که معمولا طلاب، در تعطیلات تابستان با هزینه پایین آنجا اقامت میکردند) اقامت گزیدم.
به آقای ربانی گفتم: شما میتوانید در خانه من اقامت کنید که در طی هفته -به جز دو روز - خالی است. این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران میآمدند ، اختصاص داده بودم که از صبح تا ظهر، خانه از آنها پر میشد. کلیدِ خانه را به او سپردم و رفتم.
چند روز بعد که مرا دید ، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه شما با اثاثیه است، نمیدانستم اثاث خانه را تخلیه کردهاید و به ییلاق بردید، اگر این را میدانستم به هتل میرفتم و با لحنی حاکی از رابطه صمیمی میان من و او ، مفصلاً از کمبودهای اثاثیه خانه گلایه کرد.
مطلب را دریافتم و به او گفتم من از داخل خانه، جز چند پتو، تعداد کمی بشقاب و یک کاسه و چند قاشق، چیزی بر نداشتم.
با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه میگویید؟!
گفتم: بله اینها چیزهایی است که من دارم و اثاثیه ما هم همین است که اکنون در خانه میبینید، من بیش از این اثاثیهای ندارم. چهره ایشان در هم رفت،سری تکان داد و از گلایه خویش متأسف شد.
📚خون دلی که لعل شد، ص 161 و 162
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
✍خاطره ای از همسر شهید مدافع حرم عبدالکریم اصل غوابش
مدتی بود که یکی از اقوام و نزدیکان در بستر بیماری بودند و تقریبا تمام فامیل به عیادت ایشان رفته بودند کم و بیش از احوال ایشان با خبر بودیم ولی هنوز وقت سر زدن به ایشان مقدور نشده بود همه از ما میپرسیدند که به عیادت رفته ایم و من اظهار تاسف می کردم که وقت دیدار ایشان هنوز میسر نشده ولی ان شاالله می رویم یک روز به حاجی گفتم همه به عیادت رفته اند از من می پرسند که ما به دیدار رفته ایم و من هم مشغله شما را بهانه کرده ام کاش زودتر وقت بشود و ما هم به عیادت برویم ؛ ناگهان حاجی چهره اش به اخم نشست که خانم اگر ما برای حرف و سخن دیگران بخواهیم به عیادت برویم این عمل ما ریا است و ما فقط باید برای هرکاری رضایت خدا را در نظر بگیریم و هر قدمی که در زندگی برمیداریم برای خشنودی و رضای خدا باشد.
🌷اکنون مدتهاست که حاجی کنار من نیست و این خاطره ایشان بسیار برای من شفاف است و من سعی میکنم در هر کاری رضای خدا را در نظر بگیرم .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
🔹وقتی تهران عملیات تروریستی شد ، پدرم سوریه بود. من زنگ زدم به بابا به شوخی گفتم بابا برگرد بیا تهران . از این به بعد باید مدافع تهران بشوی.
🔸بابا گفت : نه امکان ندارد یک بار دیگر پای داعشی ها به تهران برسد. این آخرین بارشان بود. محال است بگذاریم دوباره بیایند.
🔹الان اما یک حرف هایی میشنوم که دلم میشکند. میگویند که مدافعان حرم برای پول میروند و شهید می شوند.
🔸هرکسی که این طور فکر میکند عزیزش را بفرستد سوریه. همسرش را بفرستد ، برادرش را بفرستد. چقدر پول ارزش جان یک آدم را دارد؟! چند تا سهمیه دانشگاه ارزش جان یک آدم را دارد؟!
🔹یادم است که وقتی به بابا گفتم برای چه میخواهی بروی سوریه ؟ دوتا دلیل آورد. یکی همان اشاره ای که رهبر معظم انقلاب داشتند ، اینکه اگر ما آنجا نجنگیم ، بعدها باید در ایران مقابل تکفیری ها بجنگیم. دلیل دومش این بود که شیعه یک بار از غفلتش ضربه خورده. یک بار امام حسین(ع) را تنها گذاشته . الان هم اگر به فریاد کمکی که آنجا بلند است جواب ندهد باز ضربه می خورد. یک تجربه مگر چند بار باید تکرار شود؟!
✍به روایت دختر بزرگوارشهید
#شهید_بهرام_مهراد🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_سیدرضا_مراثی
#مادر_شهید: زمانی که میرفت، پشت سرش قرآن و آب بردم و گفتم که تو را به حضرت زینب (س) هدیه میدهم. امروز این شهادت را باید به من تبریک بگویید، با اینکه میگفتم حالا که بازنشسته شدی، بمان پیشم اما رفت و بعد از چند روز دوباره برای اجازه گرفتن آمد. ابتدا اجازه ندادم ولی بعداً به خاطر حضرت زینب(س)، گفتم که به خدا میسپارمت. در خواب به نوعی به من الهام شده بود، در خواب دیدم که به یک مکان زیبایی رفتم. وقتی بیرون آمدم تنها بودم و آن همان بهشتی بود که در خواب دیده بودم، خداوند به مادران همه شهدا صبر دهد.
#همسر_شهید : آخرین سخنان شهید مرآثی این بود که جانها همه فدای حضرت زینب (س) است و امر رهبر عزیزمان را اطاعت خواهیم کرد و پشتیبان ولایت خواهیم بود. اوایل به خاطر فرزند کوچکمان میگفتم که نرو اما گفت «اجازه بده من برم»، به خاطر همین گفتم که برو و تو رو به حضرت زینب (س) امانت میسپارم تا او از تو مراقبت کند و از خداوند میخواهم صبر حضرت زینب(س) را به من هم عطا کند.
علی مراثی ، #فرزند_شهید : از دست رفتن پدرم هرچند مصیبتی است، اما در مقابل مصیبتی که خانم حضرت زینب(س) متحمل شدهاند چندین برابر از آن کمتر است و اینیک قربانی برای پیشگاه حضرت زینب (س) بود که امید داریم قبول کند. ما نیز یک جانی داریم که هر زمان رهبرمان اراده کند، تقدیم میکنیم و بابت شهادت پدرم همه به من تبریک بگویید. همه جوانان باید این راه را ادامه دهند، تا زمانی که رهبرمان هستند حرم هم سرپا خواهد بود و این را به تکفیریها میگوییم که همه ما به نوعی عباسی برای حضرت زینب (س) هستیم.
امید مراثی ، #فرزند_شهید : سفر به سوی خدا هر کجا و برای خدا باشد، بهترین راه آنجاست. پدرم همیشه به ما میگفت: در هر زمینهای که میخواهید، کار کنید تلاش کنید، همیشه توصیه میکرد در جایی که امام عصر غایب است اطاعت از ولیفقیه به معنای اطاعت از امام زمان بوده و باید پیرو ولایت فقیه باشیم.
#فرزند_کوچک_شهید : با چشمانی پر از اشک تنها به این بسنده نمود که دلم میخواهد پدرم مرا با خود به بهشت ببرد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_جواد_کوهساری
#مادرشهید :
روز پانزدهم ماه رمضان با خواهرش رفته بودند کت و شلواری خریدند خودش میگفت قول میدهم من روز عید فطر داماد میشوم که 12 ساعت قبل از عید فطر داماد شدو در جمعه آخر ماه رمضان به شهادت رسید🕊️که شنبهاش عید فطر بود جواد بسیار شوخطبع بودو حتی به گفته همرزمانش به خاطر همین خلق خوش، فرماندهان عراقی خیلی دوستش داشتندجواد همیشه یکتکه کلام داشت و آنهم این بود که دعا کنید شهید بشوم و در ادامه، خودش نحوه شهادتش را هم مشخص میکردو میگفت که برم روی مین و شهید بشوم و هر زمان این آرزوی خود را به زبان میآورد میخندید و میرفت حتی در شب شهادت امیرالمؤمنین(ع)پای دیگ نذری که در هیئت به پا شده بود از بچهها خواست تا برای شهادتش دعا کنندعاقبت در «فلوجه»عراق، نزدیک حرم امام جواد(ع) با ایثاری که از خود نشان داد به تله انفجاری برخورد کردو به آرزویش رسید او موفق به زیارت امام حسین(ع) نشدبا اینکه آرزوی زیارت حضرت را داشت اما پیکرش در حرم امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) تشییع شد و باز هم به آرزویش رسید
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#روحانی_شهید سید محمد موسوی ناجی
احساس تکلیت: مادر روحانی شهید مدافع حرم گفت، من به او می گفتم پسرم همین جا درس می خوانی و همینجا بمان و به اسلام خدمت کن اما او مصمم می گفت افراد بزرگ سال هستند اینجا به تبلیغ دین بپردازند اما وظیفه منی که نعمت جوانی دارم این است که بری دفاع از اسلام وارد میدان بشوم.
علاقه به اهل بیت(سلام الله): محمد علاقه بسیاری به مجالس امام حسین(ع) داشت او سه مجلس فاطمیون،زینبیون،حضرت ابوالفضل را راه اندازی کرده بود که در هرکدام فعالیت های مختلفی انجام می داد .
خصوصیات اخلاقی شهید: محمد با اینکه پسر مذهبی بود اما در عین حال پسر خنده روی هم بود، از سن 12سالگی در پایگاه های بسیج فعالیت می کرد او بزرگ شده در مکتب هیئت های مذهبی بود،در زمینه مداحی و آموزش قرآن هم بسیار فعال بود.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
به نام خدای شهیدان
به منظور دسترسی راحت راویان و مخاطبان محترم به مطالب موجود در کانال ، فهرستی از سرفصل هایی که در موضوعات مختلف بکار گرفته شده است بصورت #هشتگ در در دسترسخواهد بود .
#کلام_امام
#سالروز_عملیات
_همچنین با اضافه کردن # به اسم عملیات محتوای آنرا میتوانید بیایید
_با اضافه کردن #خاطرات + اسم عملیات میتوانید خاطرات آن عملیات را مشاهده نمایید.
مثال: هشتک خاطرات_مرصاد
#معرفی_کتاب_شهدایی
#معرفی_کتاب
#سالروز_شهادت
همچنین با اضافه کردن # به نام شهید میتوانید محتوای مربوطه را بدست بیاورید مثلا : (#شهید_مصطفی_ردانی_پور )
#زندگینامه
#وصیت_نامه
#وصیتنامه
#شهدای_روحانی #روحانی_شهید
#طلبه_شهید
#شهدای_تفحص
#شهدای_هسته_ای
#شهدای_ترور
#شهدای_دانش_آموز #دانش_آموز
#نوجوان
#خاطرات_شهدا
#سیره_شهدا
#خاطرات_تفحص
#خاطرات_اسارت
#طنز_جبهه
#سوژه_روایتگری
#روایتگری
#روایت_ناب
#پست_ویژه
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حاج_قاسم
#مکتب_سلیمانی
#مکتب_سرنوشتساز
🇮🇷 کانال محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani