6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
#پیشنهاد_دانلود
✨خاطره ی رضا ایرانمنش از شهید میر افضلی ✨
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
#کلیپ
#خاطره
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
📌#خاطره
سال ۹۲برای #خادمیشهدا به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم...
خلاصهای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت...
از جلسه های شبانه که با حضور #حاجحسینیکتا و #آقایاحمدیان بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و #خندههایمعروفجواد...
از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود...
یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم...
وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟
گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با #شهدا بکنید...
خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند...
حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود.#ما بودیم و #شهدایتخریب.
یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و #سالجدید را با کمک شهدا شروع کردیم...
یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم،
میرفتیم سرمزاراین شهدا...😔
#شهیدجوادمحمدے
[🎤راوی:دوست شهید]
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطره 🌿
#رفیق_شهید :
قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت #امام_رضا(ع)…😍
بعد از چند روز من کارام هماهنگ شد و بلیط هم گرفتم اما فقط یه دونه!☝🏻 بیشتر پول نداشتم😕 و
قرار بود پیش عده ای از رفقا که اردو میرفتن #مشهد بریم و
فقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه.
بهش(#شهید) گفتم:
هماهنگه شب راه آهن باش.🙂بچه های فلان جا که قرار بود باهاشون بریم شب حرکت میکنن.
منم بلیط برا همون موقع گرفتم…
شب زنگ زد بهم گفت کجایی!؟
یه ربع دیگه قطار حرکت می کنه.
گفتم: من گیر کردم تو برو من خودمو می رسونم…😣
مثل اینکه فهمیده بود تو راه که راضی شدم اون بره خودم نرم…😢
حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد.
دم غروب بود که یکی از بچه های اون اردو زنگ زدو گفت:
این رفیقت تا رسیدیم #مشهد رفت حرم هنوزم نیومده!
گفتم پیداش کن نگران شدم :(
سر نماز #مغرب دیده بودنش تو #حرم که گفته بود تا فلانی نیاد من نمیام بیرون حرم! از #آقا خواستم…🤲🏻💔
تهران مضطرب بودم فکر کردم گم شده و…
گوشیم📱 زنگ خورد یکی از بچه های تهرانپارس بود گفت: بلیط رفت و برگشت #مشهد دارم هوایی دوتا! 😌
اونی که قرار بود بیاد نمیاد تو اگه میای بیا… (مهمون من)😍
دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود😬؛ تا منو دید بغلم کرد و گفت: ما بی معرفت نیستیم
دمت گرم #آقا(ع)…
از خوشحالی و حالی که داشت گریه م گرفت😭
احساس کردم اصلا نمیشناسمش…🥀 بعضی وقتا میگم ای کاش بود…💫
#شهید_علی_خلیلی❤️
#داداشعلے 💞
#شهید_غیرت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطره
از کلاس که خارج شدم ، خودشو به من رسوند...
میدونست کار شهدایی میکنم و روایتگر شهدام
بهم گفت: سید! چطور روایتگری میکنی؟ به منم هم یاد بده ...
.
چند دقیقه ای حرف زدیم و رفت
دیگه ندیدمش
تا اینکه چند ماه بعد، وقتی وارد موسسه شدم ، قاب عکسش نظرمو جلب کرد
کنار اسمش نوشته بود: شهید
#روحانی_شهید_احمد_حجتی
شوکه شدم
فکرشو نمیکردم روزی باید به حال کسی غبطه بخورم، که به روایتگر بودنم غبطه میخورد
البته جای تعجب نیست
او روایتگرِ عملیِ سیرهی شهدا بود و من روایتگرِ زبانی
علت رسیدن او به مقصد شهادت و نرسیدن من اینه...
خوشابه سعادتت برادر
سلام ما رو به امام حسین علیهالسلام برسون
و برا عاقبت به خیریمون دعا کن
.
@m_zade راوی :
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#ببینید
#خاطره #امام_خمینی(ره) از شجاعت #آیتالله_مدرس هنگام تهدید نظامی دشمن
🗓 ۱۰ آذر، سالروز شهادت آیت الله #مدرس
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری_شهدا
#خاطره یک جوان ارمنی که تقاضا داشت تابوت خالی شهید رو بهش بدن !
#حاج_حسین_یکتا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
هدایت شده از محتوای روایتگری راویان
🔸یکی از مجاهدین عراقی میگفت: در یک زمستان سرد، با شهید دقایقی در چادری بودم. او متوجه شد یکی از مجاهدان در خواب از سرما میلرزد. با اینکه هوا سرد بود و خود او نیز به پتو نیاز داشت، پتوی خود را روی آن مجاهد انداخت. سپس گفت: مجاهدین عراقی ودیعههای امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری کنم.
الان خانه هر مجاهد عراقی که بروی، سه عکس میبینی: امام خمینی، شهید صدر و شهید اسماعیل دقایقی.
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
20.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
#خاطره سردار محسن رضایی در مورد سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
#شهید_علی_خلیلی
هم حجره ای بودیم، نشد یه بار نماز صبح بیدار بشیم ببینم علی آقا بیدار نیست...
همیشه سر سجاده عبادت با اون عبای قهوهایش پیداش می کردیم. 😇
عموما نیم ساعت قبل اذان صبح بیدار بود. هر ساعتی از شب می خوابید برنامه همین بود...✨
مقید بود هرکی پیشش هست بیدار کنه برای نماز صبح.
اول با زبون خوب صدا می زد و اگر محل نمی دادیم و بلند نمی شدیم کار به کتکِ ریز هم می رسید... 😁👊🏻
📝 به نقل از: محسن عابدی
#خاطره♥️💌
یه روز به #علی آقا گفتم:
برای کاری نذر کرده بودم، دعام مستجاب شده؛ قصد کردم یه هیئت برپا کنم و روضه #اباعبدالله (علیه السلام) رو بخونیم😌 و آخرش هم به بچهها پیتزا🍕 بدم😋
گفت: واقعا قصد انجامش رو داری؟
گفتم: آره.🙃
همون موقع تلفن همراهش رو برداشت و شروع کرد زنگ زدن به چندتا از بچهها...📲 جمعشون کرد دور هم.
بعد به یکی گفت بشین روضه بخون...🏴 اون هم مونده بود... شروع کرد به خوندن... چند دقیقهای دلهامون کربلایی شد و تمام.🌅
با لبخند و خیلی جدی گفت: خب حالا وقت مرحله دوم نذر شماست. اونم پیتزا دادن به اهل هیئت...🍕✨
به همین راحتی...😌
اصلا معتقد نبود که باید با تعداد خاصی با شرایط خاصی در مکان خاصی روضه و هیئت برپا کرد...
هرجا دلش میرفت❣، بچهها رو دورهم جمع میکرد و به یکی هم میگفت بخون.
همیشه اولین نفری هم که اشکش جاری میشد خودش بود ...💦
✨به روایت از:
حسین رزمی✨
#خاطرات_داداشعلے 💞🌸
🌹🍃 علی معتقد بود که اسم کارش را امر به معروف نمیگذارد بلکه آن اقدام را #دفاع_از_ناموس میداند و به گفته وی دفاع از ناموس بر هر مسلمانی واجب است.
🌹🍃 جز خدا هیچ کسی پشت آدم نیست، من آن موقع هم که رفتم با آن افراد درگیر شدم به کسی امید ندوخته بودم به خاطر #لبخند_آقا رفتم و دفاع کردم.
🌹🍃 از زبان یکی از دوستانش⬇️
رسم خوبی داشتیم، ماه رمضون ها بعضی شب ها چند تا از مربی ها جمع میشدیم افطاری میرفتیم خونه دانش آموزا. یه بار تو یکی از شبا تو ترافیک گیر کردیم اذان گفتند. علی گفت: وحید بریم نماز بخونیم؟ وقت نمازه. من گفتم پنج دقیقه بیشتر نمونده علی جان بزار بریم اونجا میخونیم. نشون به اون نشون که یک ساعت و نیم بعد رسیدیم به خونه بنده خدا! از ماشین که پیاده شدیم زد رو شونمو گفت: کاری که موقع نماز اول وقت انجام بشه ابتر میمونه!!!!
🌹🍃 پدر شهید ⬇️
ایشان هر وقت به خانه وارد می شد بر دستان من بوسه می زد و احترام بالایی برای خانواده قائل بودند . فرزندم گفت برایم دعا کن شهید شوم .
🌹🍃 مادر شهید ⬇️
روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد. خدمت به اطرافیان در هر شرایطی، اخلاص و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این ۲۱ سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد.
🌹🍃 در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
.
#خاطره 📝🔗
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
دغدغه این رو داشت که این جوونها و بچههایی که تو خیابون هستن،
این بچهها رو آشنا کنه و مانوس کنه با امام رضا علیه السلام. 🌼✨
و می دوید دنبال این،
پول خرج می کرد،
زندگی می گذاشت،
نفس می زد،
چقدر زحمت می کشید بخاطر همین ...
وقتی بچه ها با #علی میگشتند و میرفتند حرم و میآمدند، واقعا تاثیر میگرفتند.🌱🌸
حتی خود بنده وقتی با #علی میگشتم، میرفتیم حرم،
میگفت بریم جلو ضریح زیارت عاشورا بخونیم.🤲🏻💛
دیگه السلام علیک ...
شروع میشد، گریه #علی هم شروع میشد ...☔️
واقعا سفر دلچسبی بود و بچه ها دوست داشتند کنار #علی آقا باشند ...💫🌠
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#خاطره📝🌼
💠وقتی ضارب علی رو با چاقو زد، ما پیکر غرق خونش رو کنار کشیدیم، پیرمردی آمد و گفت : خوب شد همین رو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟
علی با صدای ضعیفی گفت : حاج آقا فکر کردم دختر شماست، من از ناموس شما دفاع کردم.
.👤. از زبان دوست شهید خلیلی
#خاطره 🌼💚
قبل از ضربه خوردن و جراحت بدنش، جودو کار میکرد؛ 🥊
ولی بعد مجروحیت نتونست اون رو ادامه بده..😕
درعین حال نمیتونست ورزش رو ول کنه!☺️
با هم میرفتیم بدنسازی ... 💪
قسمت چپ بدنش (بخاطر سکته مغزی ای که رد کرده بود) توانایی اولش رو نداشت، و بعضی جاها یکم سختش بود؛😣
منتها همیشه به ما روحیه میداد!💫
خودش نمیتونست خوب بره، ولی ماهارو خیلی تشویق میکرد که کم نیاریم و با قوت بیشتر ادامه بدیم...🌕✌️🏻
تو باشگاه هم که همش بگو بخند بود! 😂
الآنم هروقت میریم باشگاه بدنسازی
همش یادش میفتیم...😌
به نقل از: گمنام
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
.
خستگیناپذیر
🔸 خاطره جانباز یونس سهرابی از #نابینا شدن در جبهه
به مناسبت #روز_جهانی_نابینایان (عصای سفید)
برای نخستین بار با لشکر ۳۰ زرهی در مرحله سوم عملیات بیت المقدس شرکت کردم. این عملیات بسیار سخت بود. بعد از عملیات به خانه برنگشتم؛ زیرا میترسیدم که دیگر پدر و مادرم اجازه ندهند که به جبهه برگردم. عملیات دوم من عملیات رمضان بود. صبح روز دوم عملیات در حال نماز بودم که ناگهان انفجار مهیبی در کنارم رخ داد. احساس کردم چیزی با صورتم برخورد کرد. ثانیهای بعد خون پیشانیم را پوشاند.
بچههای امداد من را به پشت جبهه بردند. از آنجا به حمیدیه و سپس به بیمارستان جندی شاپور اهواز منتقل کردند. پرستار در بیمارستان برای تسکین دردم، یک آمپول مسکن به من زد. دستم را روی کمرم گذاشتم و در راهرو راه میافتم که یک پزشک به سمت من آمد و در مورد جراحتم پرسید. گفتم از ناحیه کمر مشکل ندارم، بلکه جای آمپول درد میکند. پزشک با تعجب پرسید: «#آمپول درد دارد یا گلوله؟» گفتم: آمپول. آن پزشک در حالی که میخندید گفت: «نمیدانم چرا رزمندگان از آمپول بیشتر از گلوله و ترکش میترسند.»
از بیمارستان مرخص شدم، اما برای اینکه نمیخواستم مادرم من را در این وضعیت ببیند، مجدد به منطقه برگشتم.
مجروحیتم مانع حضورم در جبهه نشد.
در عملیات والفجر ۳ نیز شرکت کردم. در روزهای نخست عملیات موفقیتهای خوبی کسب کردیم. روز چهارم عملیات در حال نماز صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. ثانیهای بعد احساس سوختگی شدید در ناحیه سر و صورتم داشتم. گمان کردم که این بار به قافله دوستان شهیدم پیوستم. میخواستم اشهدم را بخوانم، ولی قادر به بیان کلمات نبودم. در آن لحظه چهره مادر و پدرم را بعد از شنیدن خبر شهادتم تصور کردم و دلتنگ پدر و مادرم شدم. نمیدانم چه زمانی از حال رفتم. ترکش به چشم، جمجمه، گوش راست و صورتم اصابت کرده بود.
در نهایت چشمان خود را در اثر اصابت ترکش، از دست دادم و #نابینا شدم؛ نابیناییام نتوانست مانع حضور مجدد من در جبهه شود. از این رو به پایگاه بسیج رفتم و سعی کردم در کارهای #مخابرات مهارت پیدا کنم. در آنجا کدهای بیسیم را حفظ کردم. سرانجام سال ۶۴ به عنوان #بیسیمچی در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) وارد جبهه شدم و تا پایان جنگ تحمیلی در جبهه ماندم.
📕 منبع: خبرگزاری دفاع مقدس👇
https://B2n.ir/b92126
#خاطره
#جانباز_یونس_سهرابی
#جانباز_بصیر
#روز_جهانی_نابینایان
#خستگی_ناپذیر
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══
.
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🎥 سرشار از امید
علیرضا قلیپور در #عملیات_والفجر_۱ از ناحیه دو چشم به درجه جانبازی نائل شد و بعد از دوران نقاهت با همان شرایط در عملیات بدر در واحد #مخابرات لشکر ۲۷ حضور پیدا کرد.
او بعد از یک سال در عملیات والفجر ۸ در سال ۱۳۶۴ مجروح شد و بعد از مرخصی از بیمارستان تا آخر جنگ با همان وضعیت جانبازی در جبههها حضور داشت.
#خاطره
#روز_جهانی_نابینایان
#علیرضا_قلیپور
#جانباز_بصیر
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══
.
28.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🎥 تلخترین خاطره
🔹خاطرات جانباز بصیر علیرضا قلیپور بعد از جنگ در سال ۱۳۷۳
#خاطره
#روز_جهانی_نابینایان
#علیرضا_قلیپور
#جانباز_بصیر
🕊محتوای روایتگری راویان👇🏻
https://eitaa.com/revayatgare_shohada
═══✼🍃🌺🍃✼═══
.