eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
3.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
472 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
مجموعه راوی شهیدرضامدنی اهل تهران مقیم شهر امیرکلا ، منطقه ملامحله شهید رضامدنی جانباز شیمیایی بود ، تمام بلاها ودردها راعاشقانه به جان خرید ، والله یک بار آه نگفت ، می‌گفت درد برای خدا مزه ام می دهد . ایشان 16 سال در بیمارستان ساسان تهران بستری بود، گاهی می آوردند منزل چند روزی بود بعد می بردنش بیمارستان ، مدت دو ماه مانده به شهادتش مددکارش داشت می رفت سوریه به آقا رضا گفت دارم می رم سوریه ، یه مددکار خوب برات آوردم ، رضا گفت رفتی سوریه یه پارچه سبز حدود چهارپنج متربخر تو حرم حضرت زینب س وحضرت رقیه س طواف بده بیار من به بچه های هیئت بدم تا محرم استفاده کنند مددکارش رفت آقا رضا تو کما رفت یه ماه تو کما بود ، همسرش به من گفت رفتم از پزشکان سی سی یو تقاضا کردم اگر اجازه بدهید من اقا رضا را بهوش می آورم! پزشکان گفتند چی می گی ما با مدرن‌ترین دستگاه که درخاورمیانه نمونش نیست وصلش کردیم بهوش نیامد تو بهوشش می آری؟! پزشکان اجازه دادند خانمش رفت زیر گوشش گفت آقا رضا فردا اول محرم است! والله والله بهوش آمد اول حرفی زد گفت خانم مددکارم پارچه سبز طواف داد و آورد؟ بله آقارضا ! والله خانمش می گفت پزشکان گریه می کردند خدایا اینها کی هستند با قوی ترین دستگاه بهوش نیامد با نام محرم بهوش آمد. بعد دو هفته آقارضا مدنی بشهادت رسید پیکر پاکش را بردند غسالخانه برا غسل ، غسال خانمش را خواستند ، غسال گفت خانم مدنی قبل از شهادتش آقا رضا راغسل دادین؟! گفت نه! آیا اصلا حمامش بردین؟! گفت ایشان بیمارستان بستری بود منزل نبود که من غسل یا حمامش کنم ! چی شده مگه ؟! غسال گفت بمحض اینکه پیکر شهید مدنی به غسالخانه آمد بوی عطر منطقه اتاق راپیچید ، وقتی بازش کردیم دیدیم جنازه غسل داده است همسرش گفت چیز مهمی نیست شک نکنید شهیدی که 16 سال درد و رنج شیمیایی را بجان خرید و یک آه نگفت و همیشه می گفت درد برا خدا مزه ام می دهد ، کار شاقی نیست که ملائکه های آسمان غسلش داده باشند... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
مجموعه راوی شهیدان محمدرضا و ازشهدای گمنام اهل روستای عبدالله آباد دامغان بعد از ده سال پیکر شهید را آوردند و مادرش پذیرفت تشیع و دفن کردند. چند سالی گذشت سپاه پیکر شهید حمیدرضا را آوردند ولی مادرش نپذیرفت! اما بچه های تفحص قانعش کردند که مادر! بچه ها زحمت کشیدند پیدا کردند ، بعد از تشیع و تدفین هنوز مادر راضی نبود، شبی پسرش شهید حمیدرضا را می بیند و حمید رضا به مادر می گوید: مادر چه فرقی می کند این شهید هم پسرت براش مادری کن ... گفت: چشم پسرم ... تا اینکه درسال 1378 خانمی بنام صدیقه جناقی اهل ورامین فرزندش مریض می شود خانم می رود امامزاده جعفر در ورامین که آنجا 5 شهید گمنام دفن هستند، آنجا متوسل به 5 شهید گمنام می شود وقتی دست روی مرقد یکی از این شهدای گمنام می گذارد احساس گرما می کند دوباره تکرارمی کند بله درست است! متوسل به همین شهید گمنام می شود خانم به منزل برگشت نیمه شب خواب می بیند درب منزل را می زنند رفت درب را باز کرد و دید یک جوان با لباس بسیجی آمده! گفت بفرمایید با کی کار دارید؟ گفت: با شما سیده خانم جناقی کار دارم! گفت: من شما رانمی شناسم! گفت: همان شهید گمنامی هستم که امروز سر قبرم آمدی دست روی قبرم گذاشتی احساس نور وگرما کردی! گفت: بفرمایید؟ ، گفت : اسم من حمیدرضا منشی زاده اهل دامغان روستای عبدالله آباد هستم اسم مادرم شکر واسم پدرم مشهدی عباس است ، لطف کن به مادرم خبر بده تا بیاید اینجا سرقبرم! گفت به جده ام قسم خوردم مادرت راخبر می کنم بیدارشدم تحقیق کردم چطوری دامغان برم و مادرش را خبر کنم ، ناگهان یادم آمد یکی از همسایگان ما همسرش اهل دامغان روستای عبدالله ابادی است ! از آن طریق شماره خانواده شهید حمید رضا منشی زاده را گرفتم زنگ زدم مادرش گوشی را گرفت و گفتم بفرمایید ؟ گفتم : منزل مشهدی عباس از روستای عبدالله آباد دامغان هست ؟ گفت : کدوم مشهدی عباس؟ گفتم : همان مشهدی عباسی که اسم همسرش شکر است! گفت : بله درست است . قضیه توسل به شهید گمنام وپیغام پسرش را تعریف کردم و گفتم لطف کنید بیاید ورامین امامزاده جعفر 5 شهید گمنام دفن هستند که یکی از آنها پسر شماست مرا شهیدت امر کرد که به شما اطلاع بدهم .... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani