eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin 📞 روابط عمومی: 09912707988 وابسته به موسسه روایت
مشاهده در ایتا
دانلود
محتوای روایتگری راویان
۳۰ بهمن ماه #سالروز_شهادت #روحانی_شهید #سید_محمود_سید_باقری گرامی باد. 🥀 هفدهم شهریور 1342، در ر
نقل از همرزم شهيد روح اله محمدي : خاطره اي از زبان خود شهيد كه برايش تازگي داشت و براي اولين بار با چنين صحنه هايي روبرو شده بود و به نقل خودشان هرگز اين صحنه را فراموش نمي كنند. برادر قايمي در روزهاي آخر براي اين كه متوجه شدند كي مي خواهيم برگرديم از جبهه دشت عباس به جبهه ما مراجعه كردند. شب بود ما با دوستان مشغول صحبت كردن بوديم كه برادر قايمي از راه رسيدند در جبهه دشت عباس آتش دشمن نبود چون با دشمن فاصله داشت، اما اين جبهه فاصله كمي با دشمن داشت و دشمن بيشتر شب ها آتش بر سر ما مي ريخت از جمله همان شب كه برادر قايمي آمد باران شديدي مي باريد و دشمن از هواي باراني و ابري خيلي وحشت مي كند. لذا شروع كرد به ريختن آتش بر سرما. برادر قايمي كه صحنه برايش تازگي داشت گفت من وصيت نامه ننوشته ام واينجا هر لحظه احتمال شهيد شدن است لذا كاغذي طلب كرد و با چراغ فانوس كوچي كه داشتيم شروع به وصيت نامه نوشتن كرد . آتش دشمن آنقدر شديد بود كه بعضي از خمپاره ها كه كنار سنگر مي خورد گرد و خاك بلند مي شد و فضاي سنگر پر از گرد و خاك مي شد ولي تقدير بر اين بود كه اين خمپاره ها به سنگرها اثابت نكنند. از سنگر خودمان خارج شدم كه احوالي از بچه هاي ديگر بپرسم كه ديدم بچه ها در فعاليت هستند و گفتند يكي دو تا از بچه ها به شدت زخمي شدند و آنها به سنگر بهداري كه در بيست متري سنگر ما بود برده اند. وجب به وجب خاكريز مسلسل مي باريد بيرون آمدن از سنگر و به طرف سنگر ديگري رفتن مساوي با مرگ بود ولي وظيفه ايجاب مي كرد كه به كمك همنوعانمان برويم وقتي كه به سنگر بهداري رسيديم چيزهايي را براي اولين بار ديدم كه هرگز فراموش نمي كنم يكي از برادران را ديدم كه تركش به پيشاني او خورده بود و مغزش بيرون آمده بود و در حال احتضار بود با يك حالت خاص، با چهره اي خندان ، رويي گشاده، كه با كمك دوستان متخصص سر او را باند پيچي كرديم وچون هنوز رودخانه كارون طغيان نكرده بود و از پل فلزي كه ارتش زده با آمبولانس آنها را به طرف شهر حركت داديم كه اين برادر بزرگوار همراه يكي ديگر از همرزمانمان نرسيده به جاده آسفالت به درجه رفيع شهادت رسيدند. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani