۵ بهمن ماه ، #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_غلامرضا_لنگریزاده گرامی باد. 🥀
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده
در بیست ویکم دی ماه سال ۱۳۶۵ درشهر کرمان به دنیا آمد. خداوند پس از سه فرزند دختر و بعد از ده سال با توسل به امام رضا (ع) به پدر و مادرش ایشان را عنایت کرد.
وی در نوجوانی پدرش را از دست دادند، چون تنها پسر بزرگ خانواده بود و نسبت به مشکلات زندگی خانواده احساس مسئولیت می کرد، لذا علی رغم اینکه در زمینه ورزش هم خیلی موفق بود در آن شرایط ورزش را رها کرده و مشغول به کار آزاد در تعویض روغن در شهر کرمان شدند.
وی در سن ۲۱ سالگی تصمیم به ازدواج گرفت و یکی از ملاک های انتخاب همسر آینده اش متدین ،محجبه و از سادات بودن مد نظرش بود. وی در سال ۱۳۸۶ ازدواج که ثمره زندگی مشترک شان یک فرزند دختر به نام مونس با شش سال سن و یک فرزند پسر شش ماهه می باشد.
ایشان در شهریور ماه ۱۳۹۶ پس از گذراندن آموزش های لازم به سوریه اعزام گردید و تا لحظه شهادت به ایران برنگشت، و زمانی که فرزند دوم ایشان به دنیا آمد وی در سوریه در حال انجام وظیفه بود.
زندگی نامه بسیجی شهید «غلامرضا لنگری زاده»/ تا لحظه شهادت به ایران بازنگشت!
ایشان به دلیل شرایط کاری و احساس مسئولیت که می کرد، پس از تولد فرزندش درخواست کرد تا زمینه حضور خانواده اش در سوریه فراهم شود.
سرانجام پس از دو هفته از برگشت خانوادشان همانطور که خودش به خانواده اش عنوان کرده بود که "شما به سوریه بیایید و برگردید من به شهادت می رسم"، در پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۶ در حین انجام وظیفه به درجه رفیع شهادت نایل امد.
پیکر پاک و مطهرش پس از انتقال به ایران بردوش امت شهید پرور کرمان و بسیجیان ولایت مدار کرمان تشیع و در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#اطلاع_نگاشت
💠سالروز شهادت
🌷 شهید مدافع حرم
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#ستارههای_زینبی
‼️بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.
‼️مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده
از بیان همسر شهید :
غلامرضا همیشه آرزو داشت که به اسلام خدمت کند و میگفت: «دعا کنید بتوانم خدمتگزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم».
غلامرضا عاشق شهید و شهادت بود و همیشه در مراسم استقبال از شهدایی که به کرمان میآمدند و نیز یادوارههای شهدا حضوری فعال داشت.
همسر شهید لنگریزاده به ۲ یادگار شهید به نامهای «مونس» و «محمودرضا» اشاره کرد و گفت: مونس ۶ ساله و محمودرضا ۲ ماهه است و دخترمان رابطه خوب و دوستانهای با پدرش داشت و همسرم نیز سعی میکرد در رفتارهای خود بهگونهای عمل کند که دخترمان از وی الگو بگیرد.
غلامرضا شهریورماه امسال به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «اینجا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم.
وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابستهاش شوم.
مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچهها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کارهای سفر ما را از آنجا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در اغوش کشید و آنها را غرق بوسه کرد.
وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه میکرد. از او سؤال کردم چرا گریه میکنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمیدانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمیبینی. مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زندهام و همیشه در کنار شما هستم.»
غلامرضا درباره #نماز_اول_وقت و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش میکرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا میکرد که فرزندانمان سرباز امام زمان (عج) باشند. من نیز سعی میکنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت.
غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدانپناه» بود و در کارها از او کمک میخواست و به وی متوسل میشد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (س) عزتمند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی میدانم بزرگترین سعادت دنیا نصیبمان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم.
برادر همسر شهید نیز گفت: چند روز قبل از اعزام غلامرضا به سوریه، یک سفارش از من خواست و من گفتم: «سعی کن هرجا هستی یک قران جیبی کوچک همراه داشته باشی» و وی قران کوچکی از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: «این قرآن سالها با من است و آن را از خودم جدا نمیکنم».
شهید لنگریزاده چندینبار تلاش کرد تا از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شود و همیشه با یک موتور در مراسم استقبال از شهدا شرکت میکرد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۵ بهمن ماه ، #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_غلامرضا_لنگریزاده گرامی باد. 🥀
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده
در بیست ویکم دی ماه سال ۱۳۶۵ درشهر کرمان به دنیا آمد. خداوند پس از سه فرزند دختر و بعد از ده سال با توسل به امام رضا (ع) به پدر و مادرش ایشان را عنایت کرد.
وی در نوجوانی پدرش را از دست دادند، چون تنها پسر بزرگ خانواده بود و نسبت به مشکلات زندگی خانواده احساس مسئولیت می کرد، لذا علی رغم اینکه در زمینه ورزش هم خیلی موفق بود در آن شرایط ورزش را رها کرده و مشغول به کار آزاد در تعویض روغن در شهر کرمان شدند.
وی در سن ۲۱ سالگی تصمیم به ازدواج گرفت و یکی از ملاک های انتخاب همسر آینده اش متدین ،محجبه و از سادات بودن مد نظرش بود. وی در سال ۱۳۸۶ ازدواج که ثمره زندگی مشترک شان یک فرزند دختر به نام مونس با شش سال سن و یک فرزند پسر شش ماهه می باشد.
ایشان در شهریور ماه ۱۳۹۶ پس از گذراندن آموزش های لازم به سوریه اعزام گردید و تا لحظه شهادت به ایران برنگشت، و زمانی که فرزند دوم ایشان به دنیا آمد وی در سوریه در حال انجام وظیفه بود.
زندگی نامه بسیجی شهید «غلامرضا لنگری زاده»/ تا لحظه شهادت به ایران بازنگشت!
ایشان به دلیل شرایط کاری و احساس مسئولیت که می کرد، پس از تولد فرزندش درخواست کرد تا زمینه حضور خانواده اش در سوریه فراهم شود.
سرانجام پس از دو هفته از برگشت خانوادشان همانطور که خودش به خانواده اش عنوان کرده بود که "شما به سوریه بیایید و برگردید من به شهادت می رسم"، در پنجم بهمن ماه سال ۱۳۹۶ در حین انجام وظیفه به درجه رفیع شهادت نایل امد.
پیکر پاک و مطهرش پس از انتقال به ایران بردوش امت شهید پرور کرمان و بسیجیان ولایت مدار کرمان تشیع و در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده
از بیان همسر شهید :
غلامرضا همیشه آرزو داشت که به اسلام خدمت کند و میگفت: «دعا کنید بتوانم خدمتگزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم».
غلامرضا عاشق شهید و شهادت بود و همیشه در مراسم استقبال از شهدایی که به کرمان میآمدند و نیز یادوارههای شهدا حضوری فعال داشت.
همسر شهید لنگریزاده به ۲ یادگار شهید به نامهای «مونس» و «محمودرضا» اشاره کرد و گفت: مونس ۶ ساله و محمودرضا ۲ ماهه است و دخترمان رابطه خوب و دوستانهای با پدرش داشت و همسرم نیز سعی میکرد در رفتارهای خود بهگونهای عمل کند که دخترمان از وی الگو بگیرد.
غلامرضا شهریورماه امسال به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم کنارم باشد. هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم، گفت: «اینجا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم» و من هم قبول کردم.
وقتی محمودرضا به دنیا آمد، همسرم به من پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابستهاش شوم.
مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد، به وی گفتم: «به اتفاق بچهها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم» و او بسیار خوشحال شد و کارهای سفر ما را از آنجا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود»، اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
روزی که ما به سوریه رسیدیم، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در اغوش کشید و آنها را غرق بوسه کرد.
وقتی خبر شهادت غلامرضا را به ما دادند، مونس گوشه اتاق گریه میکرد. از او سؤال کردم چرا گریه میکنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که پدرت شهید شده و نمیدانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمیبینی. مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: «اگر من شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من زندهام و همیشه در کنار شما هستم.»
غلامرضا درباره #نماز_اول_وقت و مواظبت از فرزندمان بسیار سفارش میکرد و تأکید بسیار داشت که ما نماز را اول وقت بخوانیم و همیشه دعا میکرد که فرزندانمان سرباز امام زمان (عج) باشند. من نیز سعی میکنم تا مونس و محمودرضا را طوری تربیت کنم که وی آرزو داشت.
غلامرضا عاشق شهید «فرخ یزدانپناه» بود و در کارها از او کمک میخواست و به وی متوسل میشد. وی همیشه تأکید داشت: «آرزو دارم شهید شوم تا مادرم جلوی حضرت زینب (س) عزتمند و سربلند باشد» و اکنون درست است که غلامرضا کنار ما نیست، ولی میدانم بزرگترین سعادت دنیا نصیبمان شده است و من امیدوارم لیاقت این نعمت بزرگ را داشته باشیم.
برادر همسر شهید نیز گفت: چند روز قبل از اعزام غلامرضا به سوریه، یک سفارش از من خواست و من گفتم: «سعی کن هرجا هستی یک قران جیبی کوچک همراه داشته باشی» و وی قران کوچکی از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: «این قرآن سالها با من است و آن را از خودم جدا نمیکنم».
شهید لنگریزاده چندینبار تلاش کرد تا از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شود و همیشه با یک موتور در مراسم استقبال از شهدا شرکت میکرد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#ستارههای_زینبی
‼️بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.
‼️مادر شهید میگفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.
#شهید_غلامرضا_لنگریزاده🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani