eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
442 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
در سال 1309 ﻫ .ش در اوج اختناق سنگین و شیطانی رضاخان ، درخانه بزرگمردی كه از استوانه‌های عرفان و سیاست بود و در دامان مادری عالم و با معرفت ، فرزندی متولد شد كه او را مهدی نامیدند. مهدی چهار سال داشت كه به منظور فراگیری قرآن مجید وارد مكتبخانه شد و پس از دو سال ، از فراگیری قرآن فارغ وراهی دبستان «توفیق» شد . او به موجب استعداد درخشانی كه داشت ، وقتی از مدرسه به خانه برمی‌گشت ، پس از استراحت كوتاهی نزد پدر بزرگوارش آیت حق ،‌شاه آبادی رفته ،‌به فراگیری علوم دینی مشغول می‌شد . آن گاه كه مهدی چهاردهمین بهار عمر خود را می‌گذراند ،‌وارد مدرسه علمیه «مروی» شد . سال 1327 ﻫ . ش برای مهدی سالی سرنوشت ساز بود ؛ او در یكی از عیدهای مذهبی در مجلسی با شكوه ، افتخار پوشیدن لباس مقدس روحانیت را یافت. هرچند سال 1327 ش . برای مهدی سالی غرور آفرین بود ، اما حوادث تلخ همیشه پیشاپیش مردان خدا می‌رود تا آنها را در كوره‌های سختی آبدیده سازد . هنوز بیش از یك سال از طلبه شدن مهدی نگذشته بودكه در سال 1328 ش. بهترین معلم و یاور خود را از دست داد . در این سال آیت الله شاه آبادی به سوی خداوند پركشید . شیخ مهدی پس ازگذشت دو سال از فوت پدر راهی شهر مقدس قم شد . او یك سال در قم اقامت كرد و سپس برای گذراندن دوره دبیرستان دوباره به تهران برگشت و طی چهار ده ماه دوره دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند . او در سال 1332 ﻫ .ش و بعد از كودتای ننگین 28 مرداد برای اولین بار دستگیر و زندانی شد ، ولی پس از مدت كوتاهی آزاد گشت . در مهرماه همان سال دوباره راهی قم شد و به تحصیل در حوزه علمیه ادامه داد . او رسائل را از آیت الله مشكینی و مكاسب را از آیت الله ستوده و كفایةالاصول را از آیت الله مجتهدی آموخت . در 25 سالگی دوره سطح به پایان رسید و در كلاس درس خارج فقه و اصول نشست . اساتید او در درس خارج ، حضرت امام (قده) و آیات عظام بروجردی ، گلپایگانی و اراكی بودند . شیخ مهدی در درسهای حوزه پشتكار عجیبی داشت و بسیار پیش می‌آمد كه او تمام شب را به مطالعه مشغول بود و بعضی از شبها استراحت او بیش از چهار ساعت نبود . خود او در این زمینه می‌گوید : «با مختصر غذایی در ماه مبارك رمضان افطار می‌كردم وبه مطالعه می‌نشستم و هنوز جابه‌جا نشده بودم كه صدا می‌زدند و می‌گفتند دیر شده و نزدیك اذان است . بسرعت چیزی می‌خوردم و به نماز مشغول می‌شدم . در طی چند سال متمادی در ایام تحصیل اتفاق نیفتاد كه در شبانه روز بیش از چهار ساعت بخوابم ؛ حتی پنج دقیقه هم نشد»! خاطراتی از دوران مبارزه: همسر شهید در این زمینه می‌گوید : « بچه‌ها را برمی‌داشتیم و به دنبال آقا به روستاها می‌رفتیم .با توجه به تبلیغات ضد روحانی رژیم ، ایشان جاهایی را انتخاب می‌کرد که سختی ، بیشترو نیاز ، شدیدتر باشد . در ابتدای ورود ما به روستاها با عدم استقبال مواجه می‌شدیم و گاهی می‌شد که بر اثر تبلیغات سوء رژیم شاه علیه روحانیت به حدی افراد روستاها با ما مخالفت می‌کردند که حتی از فروش نان به ما ابا داشتند . لذا ایشان همراه خودشان به روستاها نان خشک و پنیر می‌بردند ؛ اما درهمین روستاها ایشان با شوق و علاقه فراوانی در هدایت و ارشاد مردم می‌کوشیدند و بیشتر توجه ایشان به جوانان و نوجوانان بود که با برنامه‌های درسی – تفریحی – در علاقه مند ساختن آنان به اسلام تلاش می‌کردند . رفتار روستائیان در روزهای آخر اقامت ما ، با روزهای وردمان تفاوتی توصیف ناپذیر داشت . مردم با گریه ، جلو ماشین آقا جمع می‌شدند و با اصرار و التماس از خروج ایشان جلوگیری می‌کردند و ازاو می‌خواستند که دوباره و در فرصتی دیگر به آن ده برگردد ؛ ولی ایشان به جای آن که در رمضان بعد یا محرم آینده به همان ده برگردند ؛ این روستا را به روحانی دیگری سپرده ، خودشان به یک روستای دیگر می‌رفتند ». یکی از دوستان ایشان نقل می‌کند : « یک بار وقتی آقا آزاد شد و حکومت نظامی شاه بود ، از رستم آباد آمدیم به ایشان گفتیم که می‌خواهیم به همراه عده‌ای به استقبال شما بیاییم . آقا فرمود : اگر یک تظاهرات داغ علیه شاه راه می‌ندازید ، اشکال ندارد وگرنه استقبال لازم نیست و ساده می‌آیم . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
در سال 1309 ﻫ .ش در اوج اختناق سنگین و شیطانی رضاخان ، درخانه بزرگمردی كه از استوانه‌های عرفان و سیاست بود و در دامان مادری عالم و با معرفت ، فرزندی متولد شد كه او را مهدی نامیدند. مهدی چهار سال داشت كه به منظور فراگیری قرآن مجید وارد مكتبخانه شد و پس از دو سال ، از فراگیری قرآن فارغ وراهی دبستان «توفیق» شد . او به موجب استعداد درخشانی كه داشت ، وقتی از مدرسه به خانه برمی‌گشت ، پس از استراحت كوتاهی نزد پدر بزرگوارش آیت حق ،‌شاه آبادی رفته ،‌به فراگیری علوم دینی مشغول می‌شد . آن گاه كه مهدی چهاردهمین بهار عمر خود را می‌گذراند ،‌وارد مدرسه علمیه «مروی» شد . سال 1327 ﻫ . ش برای مهدی سالی سرنوشت ساز بود ؛ او در یكی از عیدهای مذهبی در مجلسی با شكوه ، افتخار پوشیدن لباس مقدس روحانیت را یافت. هرچند سال 1327 ش . برای مهدی سالی غرور آفرین بود ، اما حوادث تلخ همیشه پیشاپیش مردان خدا می‌رود تا آنها را در كوره‌های سختی آبدیده سازد . هنوز بیش از یك سال از طلبه شدن مهدی نگذشته بودكه در سال 1328 ش. بهترین معلم و یاور خود را از دست داد . در این سال آیت الله شاه آبادی به سوی خداوند پركشید . شیخ مهدی پس ازگذشت دو سال از فوت پدر راهی شهر مقدس قم شد . او یك سال در قم اقامت كرد و سپس برای گذراندن دوره دبیرستان دوباره به تهران برگشت و طی چهار ده ماه دوره دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند . او در سال 1332 ﻫ .ش و بعد از كودتای ننگین 28 مرداد برای اولین بار دستگیر و زندانی شد ، ولی پس از مدت كوتاهی آزاد گشت . در مهرماه همان سال دوباره راهی قم شد و به تحصیل در حوزه علمیه ادامه داد . او رسائل را از آیت الله مشكینی و مكاسب را از آیت الله ستوده و كفایةالاصول را از آیت الله مجتهدی آموخت . در 25 سالگی دوره سطح به پایان رسید و در كلاس درس خارج فقه و اصول نشست . اساتید او در درس خارج ، حضرت امام (قده) و آیات عظام بروجردی ، گلپایگانی و اراكی بودند . شیخ مهدی در درسهای حوزه پشتكار عجیبی داشت و بسیار پیش می‌آمد كه او تمام شب را به مطالعه مشغول بود و بعضی از شبها استراحت او بیش از چهار ساعت نبود . خود او در این زمینه می‌گوید : «با مختصر غذایی در ماه مبارك رمضان افطار می‌كردم وبه مطالعه می‌نشستم و هنوز جابه‌جا نشده بودم كه صدا می‌زدند و می‌گفتند دیر شده و نزدیك اذان است . بسرعت چیزی می‌خوردم و به نماز مشغول می‌شدم . در طی چند سال متمادی در ایام تحصیل اتفاق نیفتاد كه در شبانه روز بیش از چهار ساعت بخوابم ؛ حتی پنج دقیقه هم نشد»! خاطراتی از دوران مبارزه: همسر شهید در این زمینه می‌گوید : « بچه‌ها را برمی‌داشتیم و به دنبال آقا به روستاها می‌رفتیم .با توجه به تبلیغات ضد روحانی رژیم ، ایشان جاهایی را انتخاب می‌کرد که سختی ، بیشترو نیاز ، شدیدتر باشد . در ابتدای ورود ما به روستاها با عدم استقبال مواجه می‌شدیم و گاهی می‌شد که بر اثر تبلیغات سوء رژیم شاه علیه روحانیت به حدی افراد روستاها با ما مخالفت می‌کردند که حتی از فروش نان به ما ابا داشتند . لذا ایشان همراه خودشان به روستاها نان خشک و پنیر می‌بردند ؛ اما درهمین روستاها ایشان با شوق و علاقه فراوانی در هدایت و ارشاد مردم می‌کوشیدند و بیشتر توجه ایشان به جوانان و نوجوانان بود که با برنامه‌های درسی – تفریحی – در علاقه مند ساختن آنان به اسلام تلاش می‌کردند . رفتار روستائیان در روزهای آخر اقامت ما ، با روزهای وردمان تفاوتی توصیف ناپذیر داشت . مردم با گریه ، جلو ماشین آقا جمع می‌شدند و با اصرار و التماس از خروج ایشان جلوگیری می‌کردند و ازاو می‌خواستند که دوباره و در فرصتی دیگر به آن ده برگردد ؛ ولی ایشان به جای آن که در رمضان بعد یا محرم آینده به همان ده برگردند ؛ این روستا را به روحانی دیگری سپرده ، خودشان به یک روستای دیگر می‌رفتند ». یکی از دوستان ایشان نقل می‌کند : « یک بار وقتی آقا آزاد شد و حکومت نظامی شاه بود ، از رستم آباد آمدیم به ایشان گفتیم که می‌خواهیم به همراه عده‌ای به استقبال شما بیاییم . آقا فرمود : اگر یک تظاهرات داغ علیه شاه راه می‌ندازید ، اشکال ندارد وگرنه استقبال لازم نیست و ساده می‌آیم . 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani