#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_فهمیده
مادر شهید محمد حسین فهمیده در خاطره خود كه در كتاب #لحظههای_آسمانی نگاشته شده است، نقل می كند:
یك روز پیش از ظهر كه غذا را آماده كرده بودم و محمد حسین باید شیفت عصر به مدرسه می رفت، صدایش كردم تا بیاید ناهار بخورد.
محمد حسین كلاس دوم راهنمایی بود، بچه های دیگر صبح به مدرسه رفته بودند و هنوز به خانه بازنگشته بودند.
من و محمد حسین در منزل تنها بودیم، حسین را صدا كردم، جواب نداد، فكر كردم به بیرون از خانه رفته، وقتی از جلوی آشپزخانه رد شدم، معلوم شد خودش را پشت دیوار مخفی كرده چون ناگهان صدایی درآورد كه به خیال خودش مرا بترساند.
به او گفتم: كجا بودی كه جوابم را نمی دادی؟
گفت: سر قبرم نشسته بودم!
چون فكر كردم سر به سرم می گذارد، پرسیدم قبرت كجا بود؟ گفت: قبر من در بهشت زهراست، قطعه 24 ردیف 11 ...!
من اهل قم هستم ، همیشه یك راست از كرج به قم می رفتم و اصلا به بهشت زهرا كه قبرستان تهران است، نرفته بودم.
پرسیدم: قطعه دیگر چیست ؟
بعد به شوخی به او گفتم: چرا تو خودت سر قبر مرحوم طالقانی می روی ،خوب یك دفعه هم مرا ببر به بهشت زهرا، فاتحه ای بخوانم.
جواب داد: بعدها اینقدر خودت به بهشت زهرا بروی كه سیر شوی. احساس كردم این حرفها را جدی می زند، با تعجب و نگرانی از او پرسیدم این حرفها چیست كه می زنی ؟
گفت: هنوز نوبت تو نشده كه به بهشت زهرا بروی.
پس از اینكه خبر شهادت حسین را شنیدم و برای دفن نیمه پیكر او به بهشت زهرا رفتیم، تازه فهمیدم بهشت زهرا اینجاست و حرفهای حسین یكی یكی جلوی نظرم آمد، مهمتر اینكه درست مطابق پیشگویی خود.
🇮🇷@ravianerohani