ناصر مطیع پور رزمنده و آزاده هشت سال جنگ تحمیلی یکی از همانهایی است که معنی ولایت پذیری از رهبر زمانه اش را به خوبی میشناسد چرا که پس از فرمان امام راحل در سن پانزده سالگی و در اوج جوانی پای در میدان مبارزه گذاشتته و به جبههها میآید.
چشمهایش سختی دوران اسارت را به خوبی روایت میکند و زمانی که از امام میگوید هنوز هم همان علاقه در صورتش موج میزند.
مردی لاغر اندام با قدی حدودا ۱۸۰ سانتی متر و موهای کم پشتی که بیشترشان سفید شده، صدایی آرام که خاطرات آن روزها را قصه وار برایمان روایت میکند.
از امام (ره) از او سوال کردیم که قصه شیرین اسارت تا دیدار مرقد امام (ره) را برایمان روایت میکند که که با هم در ادامه میخوانیم:
مطیع پور: سال ۶۲ بودعملیات خیبر در جزیره مجنون که من اسیر شدم. آن زمان تنها ۱۷ سال بیشتر نداشتم. فکر میکنم تا آن زمان فقط ۳ یا ۴ بار از تلویزیون چهره امام خمینی (ره) را دیده بودم و هنوز شناخت دقیقی از ایشان نداشتم، اما آنقدر دوستش داشتم که نمیتوانم کلمهای را برای بیان این عشق پیدا کنم.
پنج شنبه بعدازظهر بود که ما از جزیره مجنون به سمت اطراف شهر القرنه عراق رفته بودیم و عراقیها که به منطقه و موقعیت آشناییه بیشتری داشتند با توجه به اینکه در خاک خودشان بود توانستند ما را دور زده و در اصطلاح قیچی کنند.
در آن منطقه پلی به نام شیطا وجود داشت که از روی این پل عراقیها بچهها را اسیر کرده و بعد از ردیف کردن بچهها آنها را تیرباران میکردند و در نهایت نیز با تانک از روی پیکرشان عبور میکردند.
من نگاه کردم و دیدم یکی از رزمندههای گروه اخری که داشت تیرباران میشد حمید محمدی بود که هفت تیر به ران چپ او اصابت کرد و بعد از اینکه متوجه حرکت تانک شد از روی جاده غلط خورده و از جاده خاکی پایین آمد.
من به همراه یکی از امدادگران داخل سنگر بودیم و هر لحظه منتظر بودیم که توسط عراقیها به اسارت در بیاییم و هیچ کار دیگری از دستمان بر نمیآمد.
یکی از عراقیها بالای سرمان آمد و با حالتی وحشیگرانه فریاد میکشید و به زبان عربی میگفت "گم .. گم.. " یعنی بلند شو بلند شو.. من نگاهم به سمت تانکی بود که به سمت ما حرکت میکرد و دود آن در فضا مشخص بود همان لحظه یک افسر عراقی که روی شانه اش یک ستاره زرد قرار داشت فریاد میزد "لاقتلو صدام حسین" و میخواست به ما بفهماند که صدام دستور داده که اسراء را نکشید.
حمید محمدی را که تیر خورده بود به همراه دیگر رزندگان نظیر آقای رضواندوست، شمسی خانی، قربان احمدی و ... را به بالای خاکریز آوردند و دست هایمان را بستند.
من نفر اول بودم بقیه بچهها را نیز پشت سر من با سیم تلفن بسته و شروع به حرکت کردیم که در این مسیر از روی پیکر بچهها که توسط تانکهای دشمن له شده بودند عبور کردیم.
همینطور که داشتیم میرفتیم یک سرباز عراقی بود که تقریباً یک مقدار فارسی بلد بود میگفت به خمینی فحش بدهید برای من حتی تصور این جمله هم سخت بود چرا که آنقدر امام (ره) را دوست داشتم و مرید او بودم نمیتوانستم این موضوع را در خود هضم کنم.
به خاطر دارم که از ما میخواست حضرت امام (ره) را این گونه خطاب کنیم "خمینی پوستر" من با شنیدن این کلمه به یاد پوسترهایی که در زمان شاه از خوانندهها چاپ میشد افتادم.
یکی از بچهها که پشت سرمان بود میگفت بچهها در اسلام تقیه واجب است برای اینکه کشته نشویم و بتوانیم بیشتر به اسلام خدمت کنیم عیبی ندارد که جملات آنها را تکرار کنیم.
به جای تکرار فحشهای عراقیها به امام (ره) فریاد الموت صدام میگفتم
همینطور که در حرکت بودیم و از روی پیکر شهداء رد میشدیم ناگهان دیدم که یک افسر عراقی با قنداق تفنگش محکم در فک من کوبید و خون از دهانم سرازیر شد و آنجا بود که متوجه شدم به جای تکرار فحشهای عراقیها فریاد میزدم "الموت صدام الموت صدام" را میگفتم.
فحش دیگری که سربازان عراقی از ما میخواستند که به امام (ره) بگوییم این بود که فریاد بزنیم "خمینی دجال" و ما هم به جای گفتن این کلمه فریاد میزدیم خمینی نجار و آنها گمان میکردند که ما تلفظ این کلمه را به زبان عربی نمیدانیم و به جای آن میگوییم نجار.
تمام این عشق و علاقه میان رزمندگان و امام راحل به شکل دلی بود و همه ما آنقدر او را دوست داشتیم و شیفته شخصیت او بودیم که گوش به فرمان فرامینش بودیم.
اضطراب شکنجه گر عراقی در «خمینی» گفتنهای دختر افسر عراقی
#ادامه👇
در اردوگاه که بودم یک افسر عراقی داشتیم که یکی از وحشیترین شکنجه گرها بود، یک روز با حالتی مستعصل و مضطرب وارد اردوگاه شد به متارجم اردوگاه گفت: این خمینی چه کسی است؟ من یک دختر چهار ساله دارم که مدام در خانه راه میرود و میگوید خمینی .. خمینی.. اگر حزب بعث این موضوع را بفهمد خیال میکنند که من طرفدار او بوده و داخل محیط خانه در این راستا صحبت میکنم.
میخواهم این را بگویم که حضرت امام راحل چگونه در دل یک دختر بچه افسر حزب بعث نفوذ کرده و با محبتش این اضطراب را در دل وحشیترین شکنجه گر عراقی انداخته است.
نه تنها من بلکه بیشتر رزمندگان وقتی به جبههها میآمدیم احساس میکردیم که امام خمینی (ره) همانند یک پدر در کنارمان حضور دارد و از ما مراقبت میکند و مدیریت ایشان در منطقه کاملا مشهود بود.
خبر رحلت امام (ره) را از روزنامههای عراقی شنیدیم/ برای امام (ره) در اردوگاه عراق مجلس ترحیم گرفتیم
در اردوگاه که بودیم از طریق روزنامه "السرا الجمهوریه" که مربوط به عراق بود و همانند کیهان و همشهری ما بود از اخبار و وقایع باخبر میشدیم.
براساس آن روزنامه متوجه شدیم که حال امام خوب نیست و در بیمارستان بستری است، به مدت ده روز داخل حیاط از ساعت ۶ صبح تا ده شب ترانه میگذاشتند و اخبار و روزنامهها را کلا ممنوع کردند و تلوزیون ۱۴ اینچ قدیمی هم که آنجا بود از اردوگاه خارج کردند.
در آن مدت با توجه به قطعی روزنامهها و اخبار ما هیچ اطلاعی از وضعیت امام (ره) نداشتیم و تنها میدانستیم که حالشان بد است.
حدودا ده یا پانزده روز از این اتفاق میگذشت یادم میآمد که ظهر بود همین که از خواب بیدار شدم دیدم هر کدام از بچهها گوشهای نشستند و گریه میکنند. به سراغ هرکسی که میرفتم و علت گریه را جویا میشدم کسی پاسخی نمیداد.
در همین حین یکی از بچهها به روزنامه اشاره کرد و من دیدم روزنامهای که نزدیک به پانزده روز ورودش را به داخل اردوگاه ممنوع کرده بودند آن روز در اردوگاه موجود بود و در صفحه نخست آن با خط درشت و قرمز نوشته شده "الموت خمینی" و آنجا بود که متوجه شدم بچهها هر کدامشان به چه علتی این گونه اشک میریزند.
نزدیک به دو هفته از رحلت امام (ره) میگذشت، اما آنقدر این موضوع برای آنها اهمیت داشت که بعد از گذشت این مدت هنوز هم تیتر صفحه نخست آن خبر رحلت بود.
اردوگاه اسراء را سیاهپوش امام (ره) کردیم و تعدادی پارچه سیاه داشتیم که آنها را در اردوگاه نصب کردیم و با دو جلد قرآنی که از طرف صلیب سرخ برایمان آورده بودند یک به یک و نوبت به نوبت قرآن میخواندیم.
همان روز که بچهها متوجه رحلت امام شدند تمام قواعد و قوانینی که عراقیها برایمان ایجاد کرده بودند را زیر پا گذاشتیم.
دور تا دور اردوگاه را به صورت مرتب و منظم پتو انداخته بودیم و مثل مسجدهای خودمان محل را برای برگزاری مراسم امام (ره) آماده کرده بودیم.
تا چند روز قبل از آن بردن نام «خمینی»مجازات سنگینی داشت و هرکدام از اسراء که آن را میگفت با سلول انفرادی و واحد استغفارات که چیزی شبیه به ساواک بود سرو کار پیدا میکرد.
اما آن روز به صورت علنی ما مراسم را گرفتیم و هیچکدام جرات نمیکردند که مجلس را برهم زنند و حتی کار به جایی رسید که خودشان هم با احترام پوتین هایشان را در آوردند و در مجلس حضور یافتند و قرآن دست گرفتند و با لیوانهایی که داده بودند بچهها برایشان چای آوردند.
بعد از رحلت امام (ره) انگار به یکباره امید بچههای اسیر از بین رفته بود چرا که احساس میکردیم پشتمان خالی شده و دیگر بازگشتی به وطن نداریم.
تاقبل از رحلت ایشان تمامی شکنجههایی که توسط عراقیها بر ما اعمال میشد را تحمل میکردیم و میدانستیم که تکیه گاهی داریم، اما بعد از پرکشیدن ایشان تهی شدیم.
سکههایی که پیشکش مرقد مطهر شدند
مردادماه سال ۶۹ بود که سرانجام دوران اسارت ما به پایان رسید و پس از سختیهای فراوان بار دیگر بوی وطن را اشتشمام کردیم.
تقریبا ۴۰ نفر بودیم که با یک اتوبوس که مربوط به شرکت اتوبوسرانی درون شهری عراق بود بدون هیچگونه تغذیهای از شهر موصل تا مرز خسروی آمدیم و تنها عشقمان این بود که پس از سالها دوری سرانجام به وطن میرسیم.
به مرز که رسیدیم اتوبوسی هم از اسرای عراقی رسید، که همگی کت و شلوارهای یک شکل به تن و ساکهایی یکجور و شبیه به هم در دست داشتند که مشخص بود درون آنها سوغاتیهای مربوط به ایران است. خیلی عادی و بی تفاوت نوبت به نوبت سوار به اتوبوس شدند که به خاک کشورشان بازگردند.
در مقابل اسرای ایرانی هر کدامشان با گریه، سوار بر اتوبوس میشدیم و هرگز تصور نمیکردیم که استقبال پرشوری از ما به عمل بیاید.
حتی من در این فکر بودم که وقتی به اراک رسیدم شب را در مسجد جلالی واقع در خیابان مولوی بخوابم و صبح به خانه بروم.
#ادامه👇
کردهای کردستان عراق و باختران با وانت طبل و سنج آورده بودند و با خوشحالی و روی باز از ما استقبال میکردند و ما تعجب کرده بودیم و میگفتیم که مردم چه قدر برای اسراء ارزش قائل هستند.
بعد از باختران با هواپیما به تهران آمدیم و به مدت چهار روز در پادگان جی قرنطینه بودیم، که همان جا اسم هایمان را نوشتند که همگی مان را به مرقد و زیارت قبر مطهر امام خمینی (ره) ببرند.
هیچ کداممان باور نمیکردیم که امام (ره) دیگر در میانمان نیست و زمانی که به مرقد رسیدیم آنجا دریافتیم که او از میان ما رفته است.
زمانی که ما به خاک ایران رسیدیم به هر کدام از بچههای رزمنده یک سکه طلا به عنوان هدیه داده بودند، ما غیر از همان سکه پول دیگری نداشتیم که یادم هست که بیشتر بچهها سکه هایشان را داخل ضریح انداختند.
بعد از طی کردن مدت قرنطینه هر کدام اسراء به شهرهای خود بازگشتیم.
ناصر مطیع پور یکی از هزاران اسیری است که ولایت پذیری و تبعیت از فرامین رهبر زمانه اش او را به جبههها کشاند و سالهای جوانی اش را در اسارت گذراند.
اما فراموش نکنیم که مکتب امام خمینی (ره) همواره ادامه دار خواهد بود و همچنان این مسیر سربازانی جان بر کف میخواهد.
گفتوگو از: مهری کارخانه
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
990314_سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به مناسبت سیویکمین سالگرد رحلت امام خمینی .mp3
17.41M
#صوت
🎙 صوت کامل بیانات ولی امر مسلمین حضرت آیت الله امام خامنه ای (حفظه الله تعالی)🌺 در سخنرانی تلوزیونی زنده به مناسبت سی و یکمین سالروز رحلت 🏴 حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)👆
🗓 چهارشنبه
۱۴ خرداد ۱۳۹۹
۱۱ شوال ۱۴۴۱
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
#شهید_مهدی _خراسانی
▪️نام پدر :حسین
▪️تاریخ تولد :۱۳۶۰/۰۵/۰۵
▪️محل تولد :روستای خورزان دامغان
▪️تاریخ شهادت :۱۳۹۲/۰۳/۱۴
▪️محل شهادت :سوریه (القصیر)
#خاطرات_شهدا
خاطرات سفر مشهد خیلی بیاد موندنی بود...
خوب یادمه...
یه روز که از سر کار برگشته بود خونه...
بچه ها دویدن سمتش و بغلش کردن...
محمد هم شروع کرد به بالا رفتن از سر و کول باباش...
سفره ناهارو که انداختم...
دست کرد جیبش و یه دستمال سفید درآورد...
با نگرونی نگاش کردم و گفتم :
"سرماخوردی…؟❤"
خندید و گفت :
"نه خانومم...💕
یه چیزی واستون آوردم..."
مات و مبهوت نگاش میکردم که...
دستمالو باز کرد...
دیدم سه تا دونه برنج...
پیچیده لای دستمال...!
یه دونه شو داد به من...❤
یه دونه شو به پسر بزرگمون...
یه دونه شم داد دست محمد پسر کوچیکمون...
ذوق زده بود و با شعف گفت:
"بخورید که آقا خیلی دوستتون داشته...❤"
تازه فهمیدم که قضیه چیه...
برنج نذری گرفته بود...
با تعجب پرسیدم...
"حالا چرا سه تا دونه…؟!"
با لبخند قشنگی گفت...
"تبرّكی میدادن تو حرم...
منم ۴ تا دونه گرفتم...
یکیشو خودم خوردم...
سه تاشم آوردم واسه شما...❤
پیش خودم گفتم...
بیشتر نگیرم که برسه به کسایی که مثه ما دنبال نذری بودن..."
گفتم:
"حالا چرا اینقد کم...؟!"
خندید و گفت:
"ای بابا…مهم نیّته خانوم ...💕
کم و زیادش فرقی نداره...
نذری گرفتن یعنی همین...
نه اینکه اونقد بخوری که سیر شی..."
به بیان : همسر شهید مهدی خراسانی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
#شهید_حاج_رضا_رستمی_مقدم
شهیدی که با وجود 50 درصد جانبازی یادگار جبهه و جنگ، رخت جهاد در راه دفاع حرم پوشید و با چهار فرزند و همسرش برای همیشه وداع کرد.💔
حاج رضا به موذنی شهره بود و مردم دوستی، نوع دوستی اش را همه تحسین می کردند و بی قراریش در دفاع از حریم حرم را.☝️
عملیات های بسیاری از جمله والفجرهای مقدماتی و 8، کربلای 4 و 5، خیبر و بیت المقدس را تجربه کرد و سال 93 با 50 درصد زخم شیرین جبهه و با درجه سرداری بازنشسته شد.✅
اما بازنشستگی و دست روی دست گذاشتن با روحیه اش عجین نبود، از همان اول بی قرار حرم بی بی شد و چشمش را به زن و زندگی بست، تا در جایی دور اما نزدیک برای آرامش همسر و فرزندان و هم میهنانش سینه سپر کند✌️.
حاج رضایی که به نیکی و نماز اول وقت، به مردم داری و نوع دوستی و به مهربانی و مهرورزی شهره بود این بار جنگ در جبهه فرهنگی را با جبهه دفاع از حرم، اسلام، ایران و انسانیت پیوند زد و سوریه را به عنوان خط اول این جبهه انتخاب کرد.👌
کوله بار تجربه اش در بلاد شام بر زمین گذاشته نشد و همچنان با فرماندهی گردان حضرت قاسم فاطمیون، 2 دوره 45 روزه به دفاع از حریم اسلام پرداخت و درنهایت 14 خرداد 95، دل داد و سر سپرد تا احمد، امین، علی و امیرحسین بمانند و غم دوری از پدر و شاید دلتنگی هایی از دست زمانه.💔
شهید مدافع حرم حاج رضا رستمی🌹
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_امام #امام_خامنه_ای
#ببینید
نمازِ شب، گنج تمام نشدنی..
اگر دنیا میخواهید،
اگر آخرت میخواهید؛
این #درس_اخلاق_آقا را از دست ندهید!!
🌺 هرچه جوانتر باشید،
از این تغذیه سود بیشتری میبرید.. 👌🏻
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۱۵ خرداد #سالروز دستگیری و زندانی نمودن حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به دست مأموران رژیم ستمشاهى پهلوی، بخاطر سخنرانی عصر عاشورا در مدرسه فیضیه قم (۱۳۴۲ ه.ش.) و #قیام_خونین_پانزده_خرداد برای اعتراض به دستگیری حضرت امام ،وشهادت جمع زیادی از مردم بخصوص در شهرهای قم، تهران و ورامین به دست دژخیمان پهلوی (۱۳۴۲ ه.ش.) تسلیت باد .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
◾️#قیام_15_خرداد
🔹دستگيری امام خمينی (ره )
در سحرگاه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، عوامل رژیم شاه به خانه ساده و بیآلایش حضرت امام در قم یورش بردند و امام خمینی (ره) که روز پیش از آن در روز عاشورای حسینی در مدرسه فیضیه قم، طی سخنان کوبندهای پرده از جنایات شاه و اربابان آمریکایی و اسرائیلی او برداشته بودند، دستگیر و به زندانی در تهران منتقل شدند.
🔹قيام پانزدهم خرداد قم
پس از انتشار خبر دستگيری امام (ره ) در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، بسياری از مردم قم، به منزل ايشان رفتند و به اتفاق فرزندشان، حاج آقا مصطفی ، در حدود ساعت شش بامداد، به سمت حرم مطهر حضرت معصومه (س) حرکت کردند. پس از مدتی، صحن مطهر و خيابان های اطراف، لبريز از جمعيتي شد که شعار "يامرگ يا خمينی" را با هيجان شديدی تکرار می کردند. در همان زمان، علما و مراجع وقت هم با صدور بيانيه هايی، خواستار آزادی فوری حضرت امام (ره )شدند.
در حدود ساعت ده صبح، با ورود نيروهای مسلّح برای تقويت نيروهای شهربانی قم، تيراندازی و رگبار مسلسل ها شروع شد و تعداد زيادی از مردم زخمی شده يا به شهادت رسيدند. شدّت تيراندازی به حدّی بود که امکان انتقال زخمی ها و اجساد شهيدان نبود و اين کشتار، تا ساعت پنج عصر ادامه يافت.
🔹حمام خون درتهران
درپانزدهم خرداد ۱۳۴۲، مردم تهران هم چون ساير شهرها، در اعتراض به دستگيری امام خمينی (ره ) به خيابان ها ريختند و قيام خونين خويش را آغاز کردند. سيل خروشان کشاورزان غيور و کفن پوش ورامين، دهقانان کن و نيز مردم جماران به سوی تهران سرازير شد. انبوه جمعيت بازاری، بار فروش، دانشگاهی و اقشار مختلف مردم، با فريادهای رعد آسای "يا مرگ يا خمينی" و "مرگ برشاه" تهران را به لرزه درآورد. شاه که در برابر قيام قهر آلود ملٌت، تاج و تخت خود را درحال زوال می ديد، با رگبار مسلسل به جنگ ملٌت مظلوم رفت و تهران را در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، به کشتارگاه مخوف و حمام خون تبديل ساخت.
🔹راه پيمايی در ساير شهرها
در روز پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، در بيشتر شهرها، درگيری، راه پيمايی، برگزاری جلسات و نيز سخنرانی بر ضد رژيم و اعتراض به دستگيری امام صورت گرفت. در بعضی از شهرها مانند شيراز، تبريز و مشهد، اعتراض از شدٌت و گشتردگی بيشتری برخوردار بود که در اثر اين حوادث، تعداد زيادی کشته، مجروج يا زندانی شدند.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قیام تاریخی ۱۵ خرداد حرکتی خودجوش از دل یک ملت
🔹۵۷ سال پیش، قیام ۱۵ خرداد در سال ۴۲ با حرکت کفن پوشان پیشوایی و ورامینی آغاز شد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🇮🇷آمار شهدای 15 خرداد در قم و تهران
در آن زمان معروف بود که در قیام 15 خرداد در قم حدود چهارصد نفر به شهادت رسیده اند و همان طوری که گفته می شد در تهران پانزده هزار نفر کشته شدند ولی بعد از انقلاب و به دنبال شناسایی خانواده های شهدای آن روز معلوم شد که در قم تقریباً بیست نفر و در تهران آنطور که شنیده شد، نزدیک به دو هزار نفر به شهادت رسیده اند.
👌کتاب خاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)
🌷شادی ارواح طیبه شهدای ۱۵ خرداد ۴۲ سه صلوات🌷
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️از ۱۵ خرداد تابه حالا که آمدیم.........
من هم هیچ #حقی ندارم⁉️
شما ها #خون دادید⁉️
شما ها به میدان رفتید ،شما هامبارزه کردید.....
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سالروز_شهادت
#شهید_شمس_الله_فرجی
#متولد ۱۳۳۷/۷/۱۰ تنکابن
#شهادت ۱۳۶۱/۳/۱۵ رامسر
در دهم مهر ماه سال ۱۳۳۷ ،مصادف با نیمه شعبان در یک خانواده ی مذهبی و روستایی ،فرزند پسری در خرم آباد تنکابن پا به عرصه گیتی نهاد که او را شمس الله نامیدند
در مقطع دبیرستان بود که با افکار و اندیشه های حضرت امام آشنا شد و در راهپیمایی ها و فعالیت های انقلابی حضوری مستمر داشت . پس از پیروزی انقلاب به علت وجود ناامنی در سطح شهرها ، در محافظت از شهر همت گماشت . مخالف سر سخت منافقین بود و در مبارزه با آنان شرکت فعال داشت. جزو اولین نفراتی بود که در شکل گیری سپاه تنکابن نقش داشت و در ۲۱ آبان ماه سال ۵۸ عضو رسمی سپاه شد
و تا تاریخ چهارم خرداد سال ۶۱ به عنوان فرمانده عملیات سپاه تنکابن و هم چنین قائم مقام و فرمانده عملیات رامسر خدمت کرد.
نحوه #شهادت
سرانجام در پانزدهم خرداد ۶۱ به همراه تعدادی از یارانش برای سرکوب منافقین به جنگل های هریس رامسر عزیمت کرد تا منطقه را از لوث وجود منافقین پاک کند، اما در پی حیله ای ناجوانمردانه در کمین منافقین قرار گرفتند و به همراه تعدادی از یاران وفادارش ندای حق را لبیک گفتند و به شهادت رسیدند.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
✅ حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) 🌺 در یک نگاه 👇
نام:سید روح الله
نام خانوادگی: مصطفوی
سلسله نسب:موسوی خمینی
نام پدر:سیدمصطفی
نام مادر:هاجر
🗓ولادت: ۱ مهرماه ۱۲۸۱، خمین
🗓ازدواج:۱۳۰۸ در ۲۷ سالگی
همسر:بانوخدیجه-دختر آیت الله میرزامحمد ثقفی
♦️فرزندان:۲پسر-۵دختر (مصطفی.صدیقه.فریده.سعیده.لطیفه.فهیمه.احمد)
تحصیلات حوزوی: اجتهاد
تخصص:فقه و اصول. فلسفه. عرفان.اخلاق. کلام.سیاست.
مشاغل:مدرس حوزه علمیه قم و نجف.مرجع تقلید.رهبر انقلاب اسلامی، ولی مسلمین و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران
♦️قیام خونین ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲: ۶۱ سالگی
تبعیدبه ترکیه ۱۳۴۳: به دلیل مخالفت با کاپیتولاسیون
مهاجرت به نجف ۱۳۴۴: سیزده سال در نجف
🌷شهادت فرزندش سیدمصطفی ۱۳۵۶: سرآغاز حرکت های جدید
مهاجرت به کویت ۱۳۵۷: کویت اجازه ورود نداد
مهاجرت به فرانسه مهرماه ۱۳۵۷: حدود ۴ماه
🗓بازگشت به ایران:۱۲ بهمن ۵۷ بعد از ۱۵ سال تبعید
🗓۲۲ بهمن ۱۳۵۷: پیروزی انقلاب اسلامی
رهبری حکیمانه انقلاب و نظام: ۱۰ سال و ۴ ماه
📝نگارش وصیتنامه و ارایه یک نسخه به خبرگان: ۲۶ بهمن ۶۱
بازنگری وصیتنامه ۲۹ آذر ۶۶👈یک نسخه در آستان قدس و یک نسخه نزد خبرگان
خوانش وصیتنامه ۱۵ خرداد ۱۳۶۸: یک روز پس از عروج ملکوتی
🗓تشییع ۱۷ خرداد ۱۳۶۸: بزرگ ترین رخداد تاریخ معاصر
🗓رحلت: ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ / ۸۷ سالگی
📍مزار: تهران- بهشت زهرا
📚 آثار علمی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی
📗 حدود ۳۰ جلد کتاب در زمینه های فقه، اصول، عرفان و شعر
📗 صحیفه امام 👈 ۲۲ جلد
📝 وصیتنامه سیاسی الهی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
ا ❁﷽❁
میثاق خمینـے را
باخامنـهاے بستیم💚
تالحظه جان دادن
باخامنهاے هستیم🌹
هیهات از این موضع
ڪوتاه نمی آییم
با قـوم ولـے نشناس
ما راه نمیآییم
تا آمدیم بزرگ شویم، امام نبود و #روح_خدا به خدا پیوسته بود. به ما گفتند #خامنهای_خمینی_دیگر_است
و ما آن روز پذیرفتیم.
بعدها بزرگ و بزرگتر شدیم و آنچه را که آن روز پذیرفتیم، #تاییدش را به #چشم دیدیم.
دیدیم که #خمینی، #خمینی دیگری تربیت کرده و اینگونه #نهضت_نیمهی_خردادش ادامه یافت...
💐سالروز آغاز زعامت و ولایت مقام معظم رهبری مبارکباد.
#لبیک_یا_خامنهاے
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani