20.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
#حماسه
#تشییع_شهدا
25 آبان سال 61 در اصفهان چه گذشت؟
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسب تشییع بی نظیر پیکر ۳۷۰ شهید عملیات محرم در شهر اصفهان
حماسهای که در تاریخ این کشور ثبت شد!
#حماسه_ایثار_اصفهان #۲۵آبان
#استوری
#کلام_امام
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۲۵ آبانماه ، #سالروز_شهادت #فرمانده ناحیه انتظامی استان سیستان و بلوچستان #شهید_جواد_حاجخداکرم گرامی باد .🥀
ولادت : ۱۳۳۴/۹/۱۱ تهران
شهادت : ۱۳۷۶/۸/۲۵ نوارمرزی تاسوکی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#زندگینامه
#شهید_جواد_حاجخداکرم
شهید حاجخداکرم در سال ۱۳۳۴ در یکی ازنقطه های جنوب شهر تهران به دنیا آمد. از همان دوران طفولیت ضمن تحصیل با برادر شهیدش ابراهیم حاج خداکرم مبارزات را به شکل تهیه و پخش اطلاعیه های حضرت امام شروع کردند. از همان ابتدای انقلاب در کمیته انقلاب اسلامی مشغول خدمت شد. مدتی را در کردستان فعالیت کرد و بعد با شروع جنگ تحمیلی به جبهه خرمشهرآمد و در آغاز به عنوان معاون گردان در خدمت برادر شهیدش که در آن زمان فرمانده گردان میثم بود به صف عراقی ها زدند که سردار شهید ابراهیم حاج خداکرم به شهادت می رسد. بعد از آن به سمت معاونت فرماندهی آموزش لشکر روح الله منصوب می گردد. بعد از قبول قطعنامه ایشان به مدت دو سال و اندی در ارومیه و کردستان مشعول خدمت می شود و بعد به قم رفته و حدود و سال را هم در قم خدمت می کند. به لحاظ اینکه منطقه سیستان و بلوچستان نیاز به فرمانده ای مقتدر داشت به ایشان پیشنهاد دادند که به آن منطقه برود و ایشان هم چون دستور ولایت فقیه بود پذیرفت و وارد کار شد.
این شهید بزرگ و قهرمان ملی پس ازسال ها مبارزه و دفاع از ایران، در را ه مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر در منطقه ای به نام شیلر در شهرستان زابل 1376/8/25 به شهادت رسید.
شهید حاج خداکرم در دوران عمر پربارش مسئولیت های زیادی داشت از جمله: فرمانده کمیته انقلاب اسلامی مسجد علی ابن ابیطالب (ع)- عضو شوراب فرماندهی ستاد 6 منطقه 10 تهران – فرمانده ستاد چهار منطقه 10 تهران – فرمانده ستاد 2 کمیته 2 کمیته انقلاب اسلامی تهران – فرمانده ستاد امر به معروف و نهی از منکر کمیته انقلاب اسلامی استان تهران – فرمانده اداره مرز گلوگاه های کشور و فرمانده دژبان کل کمیته انقلاب اسلامی کشور – فرمانده پادگان قوامین و معاونت لشکر28 روح الله (ره) – فرمانده عملیات کمیته انقلاب اسلامی آذربایجان غربی و کردستان – بعد از ادغام نیروها معاونت هماهنگ کننده استان تهران و فرمانده نیروی انتظامی کرج- فرمانده منطقه انتظامی شهرستان قم تا سال 74- جانشین ناحیه سیستان و بلوچستان سال 74 فرمانده ناحیه انتظامی استان سیستان و بلوچستان از سال 75 تا تاریخ شهادت در آبان ماه سال 76
خاطره ای از شهید
آقا جواد در محله شان حامی مستضعفین وضعیفان بودند و از آنها حمایت می کرد. یک روز از مدرسه آمده بودم. اول سال بود، کتاب هاب جدیدی گرفته بودم. کتاب ها را گفت: بیاورید. از اول کتاب عکس شاه، فرح و ولیعهد را برید و گفت: این عکس ها حواس شما را پرت می کند و نمی توانید درس بخوانید.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطرات_شهدا
دخترانه ی لطیف در کلام دختر شهید حاج خدا کرم
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#سیره_شهدا
🔰در کارش بینهایت جدی بود، در عین مهربانی در کار با احدی شوخی نداشت، وقتی ما ایشان را در حال کار و یا در محل کارش میدیدیم با تعجب میگفتیم: واقعاً این پدر خانواده ما است.
🔰ایشان مصداق بارز آیه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» بود، هرکس مخالف دین، شرع و قانون بود، به او رحم نمیکرد اما وقتی در جمع صمیمی خانوادگی و مهمانیهای دورهای حضور مییافت باورمان نمیشد این همان شخصی است که در سرکار بود..
#شهید_جواد_حاج_خداکرم🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#خاطرات_شهدا
🔸احساسی به من میگفت همسرم به شهادت میرسد، رفتم توی اتاق خواب دیدم حاجی خوابیده است، با خودم میگفتم نکند یک روز به من بگویند این قد و بالا به زیر خاک میرود، نکند به شهادت برسد، همینطوری که نگاهش میکردم گریهام گرفت.
🔹اشک چشمانم را پاک کردم، چشمم را که باز کردم دیدم جواد بیدار شده است و مرا نگاه میکند، گفت «چیه؟ چرا داری گریه میکنی؟ مشکل پیش آمده؟ چیزی شنیدی؟»
🔸گفتم نه، میترسم، استرس دارم، میترسم تو از در که بیرون میروی دیگر... گفت «بیا اینجا بنشین، بیا با من حرف بزن، ببین تا خدا نخواهد یک برگ از درخت نمیافتد، اما اگر خدا خواست تا من شهید شوم دلم میخواهد شجاعانه زندگی من را ادامه بدهی،
🔹دوست دارم یک جا ننشینی و گریه کنی، دوست دارم بچههایمان را به طور احسن بزرگ کنی، مردن حق است چرا میترسی؟ من هرکاری که کرده باشم، هر ثوابی کسب کرده باشم نصفش برای شما است، مگر ما چند سال دیگر با هم زندگی میکنیم، مگر ما چند سال زندهایم، بالأخره آخر زندگی همه مرگ است.»
🔸با من صحبت کرد و حلالیت طلبید و گفت «من مردی نبودم که وقتم آزاد باشد، مسئولیتی را که خدا به من داده است تا به خانوادهام برسم نتوانستم ادا کنم، اگر برای من اتفاقی پیش آمد و یا شهید شدم تو مرا ببخش، اگر من رفتم از حقت بگذر، حلالم کن»
🔹جمعه بود که برای حاجی میهمان آمد، سردار انصاری، آقای علمالهدی و رحمانی در مهمانسرا بودند؛ نیروهای حاججواد به دستور ایشان در بعضی از مناطقی که اشرار عبور میکرد خندق کنده و سیمخاردار کشیده بودند، معمولاً خودشان برای سرکشی به آن مناطق میرفتند. وقتی به منزل برگشت از خانه به سرهنگ رشیدی فرمانده زابل زنگ زد و گفت «شنیدم قسمتی از خندق را پر کردهاند و تردد قاچاقچیها سهل شده است، شما چیکار میکنید که من در اینجا شنیدم از آن مکان عبور میکنند»، حاجی هیچ وقت نمیگفت چه زمانی میخواهد برای سرکشی به آنجا برود معمولاً سرزده میرفت، بعد از کمی صحبت با سرهنگ رشیدی گفت «من میهمانهایم شنبه میروند و یکشنبه آنجا خواهم بود.»
🔸روز شنبه مهمانهای حاجی رفتند و روز یکشنبه در حالی که خیلی استرس داشت و ناراحت بود برای سرکشی رفت، همیشه صبح زود ما را بیدار میکرد تا بلند شویم بعد میرفت، اما آن روز ما را برای نماز بیدار کرد، اما منتظر نماند تا بیدار شویم، آخرین صحنهای که دیدم پشتش به من بود و از در رفت بیرون...
🔹دوستانش برای من اینگونه تعریف کردند: همهجا را بازدید کرده بود، در مسیر زابل بر سر دو راهی بودند که به نیروهای همراه گفت شما برگردید، بعد از اینکه نیروها برمیگردند به پیشنهاد یکی از همراهان برای بازدید از محلی که خندق آن توسط اشرار پر شده بود رفتند، با توجه به اینکه دیر وقت بوده است محافظ همراه حاج جواد اول مخالفت کرد، اما جواد گفته بود که برویم.
🔸حاج جواد در طی مسیر، خط تردد ماشینها را که روی ماسهها نقش بسته بود را میبیند و میپرسد: این رد ماشینها برای کیست، نکند قاچاقچیان باشند؟ پاسخ میدهند نه، این برای ماشینهای خودمان است. وقتی جلوتر میروند احساس خطر میکنند و حاجی دستور میدهد تا برگردند، هنگامیکه دور میزنند لاستیکهای ماشین جلویی را به رگبار میبندند و حاجی را با تیر دو زمانه مورد اصابت مستقیم گلوله قرار میدهند و تیر به چشم حاجی اصابت میکند.
🔹میگویند هر شهیدی به هر کدام از اهلبیت (ع) ارادت داشته باشد شبیه به همان معصوم به شهادت میرسد، ایشان بینهایت غیرتی بود و به حضرت ابوالفضل (ع) ارادت خاصی داشت، ایشان مثل حضرت تیر به چشمشان خورد.
🔸افرادی که با ایشان بودند میبینند حاجی پیاده نشد، داخل ماشین را نگاه میکنند، زمانی که پیکرشان را برمیگردانند میبینند حاجی به شهادت رسیده است.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ انتظامی سیستان و بلوچستان
#شهید_جواد_حاج_خداکرم🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۲۵آبانماه، #سالروز_شهادت #مدافع_حرم #شهید_محمدجواد_قربانی گرامی باد .🥀
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
💠محمدجواد تک پسر بود و اگر میخواست میتوانست نرود، اما او بیتاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمیخواست بهجز من، به کس دیگری بگوید که میخواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.
💠وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یکشب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «میخواهی مأموریت بروی؟ و حتماً میخواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمیتوانم و نمیخواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار میکنم.»
💠مهمترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیتالمال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یکبار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغهاش پایگاه بسیج محله بود و میگفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمعکردن بچهها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و میگفت این حضور باعث دلگرمی بچهها میشود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمدجواد_قربانی🌷
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
📋 #اطلاع_نگاشت
💠سالروز شهادت
🌷 شهید مدافع حرم #محمدجواد_قربانی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani