eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
438 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
📋 🕊شهدای عزیز روز ۱۶ آذر ماه را بیشتر بشناسیم... 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سالروز عروج ملکوتی شهید محرمعلی مراد خانی نام پدر : باقر نام مادر : کبری دلاوری تاریخ تولد :1345/02/14 تاریخ شهادت : 1394/09/16 محل شهادت : سوریه گلزار: تنکابن 🌷در پایان مأموریت اعزام اول، یعنی چهارم ارديبهشت 94 که برای عروسی برادرش به ایران بازگشت، اعضای خانواده، متوجه مجروحیتش شدند. بعد از کمی استراحت، پیگیری‌های خود را برای پیوستن دوباره به جبهه‌ی مقاومت آغاز کرد. با آغاز حرکت عظیم اربعین حسینی، همراه با دو پسرش براي پياده‌روي اربعين ثبت‌نام کرد اما شرایط به‌گونه‌ای شد که فرزندان، زودتر از پدر به پیاده‌روی اربعین عزیمت شدند اما پس از چند روز، در كاظمين به یکدیگر مُلحق شدند. یک روز پیش از اربعین، تماسی با او حاصل شد و از او برای پیوستن به جبهه مقاومت دعوت شد. با این­که در چند کیلومتری کربلا بود، بازگشت و در آذرماه 94، به سوریه شتافت. در جریان مقابله با جبهه‌ی تکفیری، از ناحیه‌ی گوش، هدف تیر قناسه­ی دشمن قرار گرفت و درحالی‌که روی خاک زانو زده بود و سر به سجـده داشت، در 25 صفر - مقارن با 16 آذرماه 1394 - به خیل شهیدان پیوست. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سالروز عروج ملکوتی شهید مصطفی شیخ الاسلامی نام پدر : زین العابدین نام مادر : صغری تاریخ تولد :1364/10/22 تاریخ شهادت : 1394/09/16 نحوه شهادت : درگیری با داعش-اصابت تیر قناسه به پهلو محل شهادت : سوریه- حلب گلزار: چالوس 🌷اینجانب مصطفی شیخ الاسلامی فرزند و سرباز کوچک حضرت زینب وظیفه خود دیدم که به کسانی که به حضرت زینب بی احترامی کردند، جواب دندان شکنی دهم و به جهادی که رهبر انقلاب اسلامی اعلام کرده اند لبیک گویم و برای دفاع از حرم به عنوان مدافع حرم به سوریه بروم. 🌹از شما مردم عزیز میخواهم که همیشه کنار رهبر انقلاب بوده و هیچوقت نگذارید تنها باشد و اجازه ندهید کسی به این انقلاب با چشمان بد نگاه اندازد. همیشه کنار دین و قرآن باشید و هرگز آن را ترک نکنید که تمام شیعیان امیدشان به خدا و ایمه اطهار می باشد. امیدوارم روزی برسد که تمام مستکبران نابود و اسلام پیروز شود. مصطفی شیخ الاسلامی94/8/22 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: لشکر جوانان مؤمن و انقلابی وارد میدان مطالبه آرمانهای انقلاب شوند ♦️رهبرمعظم انقلاب در دیدار دانشجویان: نیاز مبرم داریم که روی آرمان‌ها کار کنیم و مطالبه کنیم. ♦️اگر این تهاجم وسیع و پُرحجم ضد انقلاب به افکار عمومی، با روشنگری و مطالبه‌گری آرمان‌ها روبه‌رو نشود، قطعاً ویرانگر خواهد بود. ♦️لشکر جوانان مؤمن و انقلابی باید وارد میدان مطالبه‌ی دائم و هوشیارانه‌ی آرمان‌ها و کمک به تحقق اهداف انقلاب شود و در مقابل تخریب افکار عمومی و فضاهای نخبگانی و مدیریتی، سد ایجاد کند. ♦️احتیاج است به یادآوری آرمان‌ها، با همان زبان جوان مؤمن انقلابی که خصوصیتش صراحت و شجاعت در گفتار است. ♦️بایستی ارزش‌ها به‌صورت صحیح مطالبه شود. باید در افکار عمومی، اشرافی‌گری و وابستگی فکری، نفی و طرد شود. ۹۷/۳/۷ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۷ آذرماه ، حُر انقلاب گرامی باد . 🥀 🗓 ولادت : ۱ دی ۱۳۲۷(جنوب تهران) 👈 معروف به «حر انقلاب اسلامی» 👈 از همرزمان سردار شهید 👈 معاون فرمانده گروه جنگ های نامنظم در آبادان (فدائیان اسلام) 🗓 شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۵۹ 🔹 اصابت گلوله، مجروحیت شدید، اسارت و به نقلی بریدن سر توسط متجاوزان بعثی 🔹 منطقه :آبادان 📍 مزار : جاویدالاثر 📍 یادبود : تهران، گلزار شهدای بهشت زهرا (سلام الله علیها) 🌺 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سنگین‌وزن بود. از بلندقامت‌ ترین ها هم یک سر و گردن بلندتر می‌زد. لات‌ها با دیدنش قالب تهی می‌کردند. در هر گذر و معبری که صدای کشیده شدن کفش‌های پاشنه‌خوابیده شاهرخ می‌آمد آن‌هایی که زورشان به بقیه می‌چربید برای چندساعتی هم که شده دور سروصدا بلند کردن را قلم می‌گرفتند. خیلی زود جذب ورزش کشتی شد. به چشم بر هم زدنی فنون کشتی فرنگی را از برمی‌کرد. باهوش بود و کسی یارای تن‌به‌تن شدن با قد و قامت پرزورش را نداشت. همین شد که در جوانی قهرمان استان تهران شد وتا سال ۵۵ در تشک‌های کشتی خوش درخشید.   همه می گفتند شاهرخ کجا ؟امام زمان (عج ) کجا؟ چهار طرف تشک کشتی را که بوسید و ورزش را کنار گذاشت رفقای نااهل قدیمی دوباره دوره‌اش کردند. مدام آتش زیر خاکستر می‌شدند و توی گوشش می‌خواندند که اگر می‌خواهد حرفش برو داشته باشد باید صدایش را بلند کند و زورش را به رخ دروهمسایه بکشاند. شاهرخ آن روزها پای ثابت قشون‌کشی‌های محله‌ای و زدوخوردهای شبانه پای میزهای کاباره بود. چیزی به صبح نمانده با عربده‌کشی و دهانی که بوی زننده مشروب می‌داد به خانه می‌آمد. خوابش که سنگین می‌شد مادر پیرش با چادر پرگل نماز بالای سرش می‌رفت. کله عقب می‌کشید که بوی الکل به مشامش نرسد. همین‌طور که اشک می‌ریخت، امام زمان (عج) را صدا می‌کرد. دکمه‌های یکی در میان‌بسته پیراهنی که خون به آن شتک زده بود را آرام باز می‌کرد. پسر سنگین‌وزنش را به‌زور به طرفی یله می‌داد و لباس را از تنش درمی‌آورد. همین‌طور که در تشت پایین‌دست حیاط لباس شاهرخ را چنگ می‌زد اشک می‌ریخت. انگار دست آشوبی هم به دل او چنگ می‌زد.همسایه‌ها صدای گریه و نجواهایش را می‌شنیدند. زیر لب همین‌طور که طعم شور اشک‌ها را می‌چشید با امامش حرف  می‌زد و از او می‌خواست پسرش را سربه‌راه کند و او تبدیل به یکی از سربازانش شود. همسایه‌ها که این دعاها می‌شنیدند نیششان به خنده‌ای تمسخرآمیز باز می‌شد. از گیس‌سفید پیرزن خجالت میکشیدند که همان‌جا به رویش نمی‌آوردند پسرش گنده لات محله و پای ثابت کاباره و قائله‌های قمه‌کشی است. اما همه‌شان بی‌بروبرگرد زیر لب می‌گفتند شاهرخ کجا؟ آقا امام زمان کجا؟   از پای پیک تا پای منبر  دعای مادر سرانجام کارگر افتاد.بحبوحه انقلاب بود. آن روزها حتی قاب تلویزیون‌های ۱۴ اینچ کافه‌ها و کاباره‌ها هم مسّخر چهره و اخبار حضرت امام در نوفل‌لوشاتو شده بودند. رفقای شاهرخ می‌گویند اولین بار که صورت باصلابت امام خمینی (ره) را که دید پیک تازه لبالب شده‌اش را روی میز گذاشت. با آن قامت بلند و شانه‌های پهنش جلوی تلویزیون ایستاده به صحبت‌های آقا گوش کرد و از آن روزبه بعد به‌جای قمار کردن و قشون‌کشی از این محله به محله‌ای دیگر پای ثابت تظاهرات و منبر مساجد انقلابی‌ها شد.   تظاهرات در حلقه نوچه ها شاهرخی که کار یومیه‌اش شاخ‌وشانه کشیدن برای کوچک و بزرگ محله بود حالا مرید آقا خمینی شده بود. خیلی ساده هر چه پای منبر یاد می‌گرفت را به دوستان و نوچه‌هایش منتقل می‌کرد. تظاهرات که پا می‌گرفت جزو اولین کسانی بود که خودش را به خانه آیت‌الله طالقانی درگذر پیچ شمیران می‌رساند و با آن هیکل و قد و قامتش پیش پای آقای محله با تواضع و ادب راه می‌افتاد. آیت الله طالقانی برای همه جوان‌ها دعای خیر می‌کردند و بعد آن صدای شعار مرگ بر شاه همان جوان ها لرزه به زمین و زمان می‌انداخت.   السابقون السابقون ... طعم شیرین پیروزی انقلاب هنوز دردهان ملت بود که خبری تلخ‌کام پیر جماران را تلخ کرد. قائله جدایی کردستان کم زخمی نبود. مردم حاضر بودند جانشان را نثار شادی امام خمینی (ره) کنند. شاهرخ جزو اولین کسانی بود که مشق جنگ‌های تن‌به‌تن و چریکی کرد و بی‌مقدمه وارد میدان  شد. خودش را حرّ انقلاب می‌دانست. می‌گفت حر اولین کسی بود که در کربلا شهید شد و من هم باید جزو اولین‌ها باشم. روی بدنش جابجا خال‌کوبی‌های دوران جاهلی خودنمایی می‌کرد. در حضور کسی وضو نمی‌گرفت و دعای همیشگی‌اش این بود که درراه اسلام و امام زمان (عج) نیست و نابود شود و کسی جنازه‌اش را نبیند. خاطره دلاوری‌های او در جنگ‌های نامنظم مناطق عملیاتی شاه‌نشین، سقز و سنندج هنوز در ذهن محلی‌ها و هم‌رزمانش باقی‌مانده است. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران امام از جوانان دعوت کرد  به یاری پاسداران انقلاب در خط مقدم جبهه‌ها بروند. شاهرخ در چشم به هم زدنی هر چه از فنون نظامی و کار با اسلحه و تیراندازی می‌دانست را به جوان‌ترها آموزش می‌داد. می‌گویند به سیّدها که می‌رسید یکپارچه ادب و تواضع می‌شد. حتی اگر این سیّد پسری بود که تازه پشت لبش سبز شده بود به پایش می‌افتاد. بلند که می‌شد شانه‌اش را می‌بوسید و در گوشش التماس می‌کرد آن جوان از جده‌اش بخواهد شاهرخ که حالا نام ابوالفضل را برای خودش گذاشته بود شهید شود. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوتاه از زندگی شهید شاهرخ ضرغام ؛ کسی که محافظ کاباره میامی بود ولی تغییرش داد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب : ( ) موضوع : خاطرات مربوط به سردار شهید مفقود الاثر، شاهرخ ضرغام از شهدای فدائیان اسلام معروف به حر انقلاب اسلامی روایت ، از تحولی روحی و معنویِ شهید ضرغام در جریان حوادث قبل از انقلاب تا انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی حکایت می کند در این رابطه در مقدمه کتاب با اشاره به آیات آخر سوره فرقان آمده است: «شاهرخ را به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن(کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند که خدا بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند) معرفی کرد. چرا که او مدتی را در جهالت سپری کرد. اما خدا خواست که او برگردد. داستان زندگی او، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می کند.» صبح عاشورای 57 میاندار دسته بود، از همان‌روز با صحبت‌های حاج‌آقا تهرانی متحول شد، رفت مشهد و توبه کرد و روی سینه‌اش خالکوبی کرد: «خمینی فدایت شوم». تاریخ نهضت اسلامی ما بسیاری از این آزادمردان را به خود دیده است. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شاهرخ ضرغام.pdf
1.59M
🎋دانلود فایل کتاب « » 🌹حر انقلاب اسلامی ایران 🌹 ✅ به همه دوستان مخصوصا جوان، مطالعه این کتاب توصیه میشود. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فرازی از 📚کتاب شاهرخ حر انقلاب اسلامی 🔵چندنفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب کمیته کرده بود. 🔶یکی از آن­ها پرسید: « شاهرخ! اینکه می‌گن همه باید مطیع امام باشن رو تو قبول داری؟ آخه مگه می‌شه یه پیرمرد هشتادساله کشور رو اداره کنه؟» 🔷شاهرخ کمی فکر کرد و گفت: «ببین! شما قبل از انقلاب روی حرف من حرف نمی­زدید؛ درسته؟» 🔶آن­ها تأیید کردند. 🔷بعد ادامه داد: «هرجایی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه؛ کسی هم روی حرف اون حرف نزنه. این یه نفر تو مملکت ما عالم دین و بنده واقعی خداست؛ خدا هم پشت و پناه ایشونه.» 🔶بعد از کمی مکث گفت: «به نظر شما، غیر از خدا کسی می­تونست شاه رو از مملکت بیرون کنه؟ پس همین نشون می‌ده که پشتیبان ولایت فقیه خداست.» ✅این استدلال­های ساده او کار خودش را کرد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
✏️ شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد . در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می گرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و... اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ... ✏️پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده! زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. ضرغام آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد . بهمن ۵۷ بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره) ✏️وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد. همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی شناخت. حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان وخوزستان و... هنوز در خاطره ها باقی است. ✏️وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین ها باشم. ✏️همرزم شهید ضرغام می گوید:آخر شب بود. شاهرخ مرا صدا کرد وگفت: امشب برای شناسائی می ریم جاده ابوشانک. در میان نیروهای دشمن به یکی از روستاها رسیدیم. دو افسر عراقی داخل سنگر نشسته بودند. یکدفعه دیدم سرنیزه اش را برداشت و رفت سمت آنها، با تعجب گفتم: شاهرخ چیکار می کنی!! گفت: هیچی، فقط نگاه کن! مطمئن شد کسی آن اطراف نیست. خوب به آنها نزدیک شد. هر دوی آنها را به اسارت درآورد. کمی از روستا دور شدیم. شاهرخ گفت: اسیر گرفتن بی فایده است. باید اینها رو بترسونیم. بعد چاقوئی برداشت. لاله گوش آنها را برید و گذاشت کف دستشان و گفت: برید خونتون!! مات و مبهوت به شاهرخ نگاه می کردم. برگشت به سمت من و گفت: اینها افسرای بعثی بودند. کار دیگه ای به ذهنم نرسید! شبهای بعد هم این کار را تکرار کرد. اگر می دید اسیر، فرمانده یا افسر بعثی است قسمت نرم گوشش را می برید و رهایشان می کرد. این کار او دشمن را عجیب به وحشت انداخته بود تا اینکه از فرماندهی اعلام شد: نیروهای دشمن از یکی از روستاها عقب نشینی کردن ✏️در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد . شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید ؛ حتی پیکرش پیدا نشد. می گویند مفقود الاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است برجریده عالم دوام ما 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
۱۷ آذر ماه ، (خوزستان، شهرستان آغاجاری) (۱۳۹۴) (خوزستان، شهرستان امیدیه) (۱۳۹۴) (خوزستان) (۱۳۹۴) (سمنان ، شاهرود) ( ۱۳۹۴) گرامی باد . 🥀 💐شادی ارواح طیبه شهدا 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🌹رضا همرزم علی اکبر در سوریه بود. میگه اکبر علاقه شدیدی به خوردن قهوه داشت، و کلا جزء عادتاش بود که مرتب میخورد. چند روزی گیر عملیات پاکسازی بودیم، و گه گداری هم تکفیری ها باهامون درگیر میشدن و تو این مدت علی اکبر بدون قهوه مونده بود. 🌷در حین پاکسازی به خونه ای رسیدیم، که همه وسایل سرو چای و قهوه آماده بود و صاحب خونه وقت نکرده بود جمع کنه. با خوشحالی صدا زدم اکبر بدو بیا اینجا ببین خدا برات جور کرده، هوا هم خیلی سرد بود. 🌹وقتی اومد داخل اتاق، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که شهید با یه حالت خاصی گفت: آقا رضا! پتوهای مردم رو دست نزن شاید راضی نباشن، قهوه شونم بزار ان شاءالله خودشون برمیگردن و کنار هم نوش جون میکنن. من که از شدت سرما داشتم به خودم میلرزیدم مات و مبهوت نگاهش میکردم فقط. من و شما چقدر حق الناس رو رعایت میکنیم؟ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
✦⇠چندماه قبل از شهادتش، برا سفر کاری رفته بود ترکیه.نماز هاش رو تو هتل نمی خوند. میگفت معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردن. شاید نجس باشه. ✦⇠هتل دار بهش گفته بود اولین ایرانی هستی که میبینم برا نماز صبح هم میری مسجد. همه اون ساعت، مست از دیسکو ها بیرون میومدن! یه مسجد پیدا کرده بود. نماز هاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنن بود. با چند نفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود. با یه نفر از کشور هلند دوست شده بود و دعوتش کرده بود به سمت شیعه. بهش گفته بود برو سرچ کن نهج البلاغه رو پیدا کن بخون ببین علی چی گفته. بهش دعای کمیل رو نشون داده بود.... انسان وقتی آماده پرواز باشه فرق نمیکنه چند ماه آخر رو کجای این کره خاکی باشه...ایوب آماده بود...باند پرواز مهم نیست...ترکیه یا سوریه...... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه. ایوب فقط میخندید.  نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم. حالا بعد از شهادت پدرشون می گویند : دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن... ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم شهید میشوم؛ عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچه‌ها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.  روزهای آخر  صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم : ایوب جان وصیتنامه ننوشتی، گفت: نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم.  عکس های حضرت آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت : اینها تمام سرمایه من هستند، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم... و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد. راوی : همسر شهید 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
💠مادر : 🌷چند روز قبل از رفتن به سوریه ازم خواست که بزارم بره سوریه. باهاش مخالفت کردم و گفتم تو مال جنگ نیستی و من فقط یک پسر دارم اگر تو بری دیگر کسی را ندارم.... شب که خوابیدم حضرت زینب (س) را در خواب دیدم که پسرمو ازم خواست و گفت با رفتنش مخالفت نکنم. وقتی خبر شهادت محمد را شنیدم اصلا ناراحت نبودم چون حضرت زینب(س) محمد منو انتخاب کرده بود‌... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
📊 📆 ۱۷ آذر ( ۱۳۶۸ ) سالروز رژیم‌ بعث صدام 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا