eitaa logo
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
161 دنبال‌کننده
389 عکس
137 ویدیو
7 فایل
دور پرچم امام حسین علیه السلام می گردیم💚 . جهاد ما امروز جهاد محبت و تبیین است؛ جهادی بالذات زنانه و بالفعل زینب گونه... . گروه ریحانة الحسین بنیاد علمی فرهنگی حیات . 📩 @z_mirghasemi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با مادرش آمده بود. مادر و دختر هردو با اشتیاق میز را می کاویدند. انگار آمده اند به بزمی که از قبل دعوت شده بودند! پرچم را زیارت کردند و دخترک آمد برای انتخاب گیره روسری. گفتم: این گیره های خوشگل هدیه امام حسین به شماست! با ذوق یکی را برداشت و به دستم داد. مادر محجبه و با وقاری داشت که با نگاه خیسش قربان صدقه دخترش میرفت و حال خوبی داشت.. موقع بستن گیره با دخترک هم صحبت شدم. از سنش پرسیدم. گفت: نه سالمه! گفتم: خب پس به مامان بگو دیگه باید برام چادر بگیری. با هیجان گفت: آره! الان اومدیم که چادر بخرم! مادرش اضافه کرد: چند جا رفتیم برای چادر. قسمت بود بیایم این مغازه تا پرچم امام حسین رو زیارت کنیم. وقتی دور شدند خادم دعوت گفت: این دخترمون امروزو تا همیشه یادش میمونه... یادش میمونه که وقتی رفت چادر بخره، مشرف به زیارت پرچم امام حسین (ع) هم شد... ➿➿➿➿➿➿➿➿ یاد چند شب قبل خودم تو مراسم فاطمیه افتادم. وقتی که سر کار غرفه خسته و مستاصل شده بودم و اومدم تو مجلس روضه. یه دفعه سر بلند کردم دیدم همین پرچمو خادما آوردن از رو سرمون رد کردن تا همه زیارت کنن... و من مثل یه دختر کوچولو زیر عبای" پدر" آروم گرفتم‌. به خودم اومده بودم دخترک که حالا با هدیه امام حسین روسری اش را بسته بود؛ داشت جلوی ویترین به چادرها نگاه می کرد. معرفت همیشگی اش به قلبم باریدن گرفت. زیر لب گفتم: ای سایه ات فتاده به روی سرم حسین معنای واقعی اصول الکرم حسین لطفی که تو کرده ای به من مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین🕊 ↪️ @reyhana_alhosain
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالَم ِقدس ذکر خیر تو بو‍‌د حاصل تسبیح مَلَک ♥️ #گزارش_تصویری چهارشنبه ۱۳
ورودی حیاط مسجد مشغول دعوت بودم که دو دختر نزدیک شدند. ترکیب جالبی بودند. یکی از آنها چادر داشت و دیگری کلاه.. با لبخند سلام کردم و گفتم: پرچم از حرم امام حسین اومده بفرمایید مهمونمون باشید. دختر چادری با نگاه نظر دوستش را جویا شد اما با مخالفت دوستش رو به من گفت: عجله داریم ممنون. با لبخند گفتم: باشه عزیزم هرطور راحتید. به دعوت بقیه عابران پیاده ادامه دادم. مدتی گذشت دیدم همان دو دختر دارند برمی‌گردند. فرصت را غنیمت شمردم و مجدد با لبخند سلام کردم‌ و گفتم: مهمونمون نمیشید؟! پرچم از حرم اومده ها! دیگه ممکنه همچین فرصتی پیش نیاد.. دختر چادری لبخند زد و گفت: چرا من میام؛ ولی دوستم عجله داره میخواد بره. دخترک عزم رفتن کرد. موقع خداحافظی همدیگر را تنگ در آغوش گرفتند انگار قرار بود مدت زیادی همدیگر را نبینند. صمیمیت خواهرانه‌شان به دلم نشست و فکر کردم شاید برای لحظه‌ای بتوانم نفر سوم این خواهرانهٔ پرمهر باشم. پس با خنده و به مزاح دختر کلاه‌دار را به سمت خودم فراخواندم و برای خداحافظی به آغوش کشیدم. حیفم آمد که زیارت پرچم را یادآور نشوم؛ در حیاط مسجد، گرمای وجود کسی باریدن گرفته بود که از هر رفاقتی گرمتر و صمیمی‌تر بود.. گفتم: عجله داری میدونم! ولی دوثانیه هم شد زیارت رو از دست نده! به دوستش نگاه کرد و گفت: باشه بریم داخل.. بعد از زیارت از مسجد خارج شد، با روسری سورمه ای که از امام حسین(ع) هدیه گرفته بود.. شان نزول آیه را دراین لحظه یافتم. آنجا که می فرماید: انَّمَا الْمُوْمِنُونَ اخْوَةُ (حجرات؛ آیه ۱۰) ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالَم ِقدس ذکر خیر تو بو‍‌د حاصل تسبیح مَلَک ♥️ #گزارش_تصویری چهارشنبه ۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اواسط برنامه زوج جوانی برای زیارت پرچم آمدند. خانم دستی به پرچم کشیدو با مهر بر صورت همسرش زد. نزدیک ما شدند. خانم گیره‌روسری برداشت و روز عید را تبریک‌گفت. به او گفتم: ا‌گر دوست داشته باشید ما با این هدیه‌ای که از طرف حضرت زهراست یه مدل جدیدی شال شما رو ببندیم که واکنش همسرتون به این قضیه رو ببینین. با لبخند دلنشینی پذیرفت. موقع بستن روسری با او همکلام شدم و گفتم: چه قدر خوب میشه که شما از زیباییتون محافظت کنید چون هرکسی لایق دیدنش نیست و... از دور متوجه اشتیاق همسرش شده بودم که خانم جوان گفت: همسرم خیلی دوست داره ولی من نمیتونم و حس خفگی بهم دست‌میده.. تشکر کردو گیره رو باز کرد. در ادامه گفتم: مطمئن باش خدایی که من و شما رو آفریده صلاح مارو میدونه و اصلاً نمیخواد ما اذیت بشیم. خیلی بیشتر از خودمون مارو دوست داره و انسان ها عادت میکنن به شرایط مختلف.. کمی بعد همسرش با ذوق بسیاری آمد و گفت: چرا درآوردی خیلی خوب بود! و رو به من گفت: جسارتا میشه لطفا دوباره ببندید؟ من که از اشتیاق توام با غیرت مردجوان خوشحال بودم گفتم: چراکه نه! اگه خودشون دوست‌دارن حتماً. خانم با لبخند ملیحی پذیرفت. موقع بستن روسری برایش گفتم از روزگاری که غیرت در آن نایاب شده و همسرش واقعاً با غیرت است و دوست دارد تمام زیبایی‌ و عشق او برای خودش باشد. زوج‌جوان با حال خوبی از ما تشکر کردندو برای عاقبت به خیری شان دعا کردم. پیامبر(ص): بدانيد كه خدا حرام را ممنوع فرموده و حدود را مشخص كرده و كسى غيرتمندتر از خدا نيست و از غيرت اوست كه زشت كاريها را حرام فرموده است. ↪️ @reyhana_alhosain
قسمت دعوت ایستاده بودم، خانواده جوانی را دیدم. پدر و مادر نسبتاً مقید به نظر می‌آمدند اما دختر نوجوانشان حجاب را انتخاب نکرده بود.. با لبخند و تبریک عید مبعث، خبر ِآمدن پرچم متبرک از حرم آقا امام حسین علیه‌السلام را دادم و دعوت کردم به زیارت.. مادر و دختر وارد حیاط مسجد شدند، پدر معذب بود؛ گفتم: «شما هم میتونید داخل تشریف ببرید». گفت: «ممنون همینجا خوبه». بعد از مکثی درخواست کرد: «میشه خواهش کنم به دخترم بگید حیفه تو نیست که حجاب نمیکنی؟!» حقیقتا جا خوردم! ادامه 👇 ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
قسمت دعوت ایستاده بودم، خانواده جوانی را دیدم. پدر و مادر نسبتاً مقید به نظر می آمدند، اما دختر نوجوانشان حجاب را انتخاب نکرده بود.. با لبخند و تبریک عید مبعث، خبر ِآمدن پرچم متبرک از حرم آقا امام حسین علیه‌السلام را دادم و دعوت کردم به زیارت.. مادر و دختر وارد حیاط مسجد شدند، پدر معذب بود؛ گفتم: «شما هم میتونید داخل تشریف ببرید». گفت: «ممنون همینجا خوبه». بعد از مکثی درخواست کرد: «میشه خواهش کنم به دخترم بگید حیفه تو نیست که حجاب نمیکنی؟!» حقیقتا جا خوردم و این غیرت پدرانه مرا به وجد آورده بود. درجواب گفتم : «اتفاقا دوستانمون داخل تشریف دارند، حتماً باهاشون صحبت میکنند» حس کردم کامل خاطر جمع نشد؛ گفتم: «ولی چشم بهشون ویژه سفارش میکنم..» تشکر کردند و مسیر کوتاهی را قدم می‌زدند و برمی‌گشتند.. نگاه منتظر پدرانه برای دیدن برگزیدن روسری از جانب جگرگوشه اش دلم را پر از دغدغه و شور کرد که نکند از این در ناامید برگردد. بین دعوت از عابران، هر فرصت کوتاهی را غنیمت میشمردم و از داخل جمعیت محوطه حیاط به دنبال دخترش می‌گشتم.. بالاخره لحظه گذاشتن روسری را دیدم و خوشحال شدم که پدر نا امید از این در خارج نشد.. به سرعت برگشتم و با شوق زیاد گفتم: «روسری سَر کرده!» آنقدر پدر خوشحال شد و از ته دل خندید که عمیقاً فکر میکردم این خوشحالی به اندازه همان خوشحالی ِلحظه به دنیا آمدن ِ دخترش بوده.. مادر و دختر با لبخند بیرون آمدند. پدر به استقبال رفت و دخترش را در آغوش کشید. دستی به شانه دختر کشیدم و گفتم: «مبارکت باشه عزیزم، خوش اومدی، ان شاءالله همیشه همینطوری باشی» به مادر هم خوش‌آمد گفتم و خداحافظی کردیم. تا جایی که چشمم میدید پدر مدام دست بر شانه دختر حلقه می‌زد و در آغوش می‌فشرد. شکر بی پایان از نگاه خدا و اهل بیت علیهم السلام که در این راه قدم گذاشته ایم. الهی تقبل منا❤️ ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
گفتم حسین و میل پریدن شروع شد در سینه ام، دوباره تپیدن شروع شد واژه به حد وصف تو شرمنده ام که نیست
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ورودی مسجد برای دعوت عابران ایستاده بودم.. دو دختر خانم جوان که حجاب کاملی داشتند نزدیک شدند. با اشتیاقی که در وجودم موج میزد گفتم: بفرمایید! پرچم از حرم امام حسین اومده!!.. بُهت زده گفتند: واقعاااا؟! گفتم: آره عزیزم! از خود حرم آوردن.. یکیشون بغضش ترکید و دیگری نگاه به پارچه ای که همراهش بود کرد، پارچه سبز رنگ. پرسیدم: چیزی شده؟! گفت: «ما چند وقته میخوایم یه پرچم تو حسینیه مون بزنیم. دلمون میخواست بریم کربلا، همونجا پارچه بخریم متبرک کنیم و بیاریم نصب کنیم ولی قسمت نشد. امروز دیگه ناامید شدیم، اومدیم پارچه خریدیم بریم همینو بزنیم. تو مسیر خیلی دلمون شکسته بود داشتیم با امام حسین حرف می‌زدیم..» دلم لرزید... دست رفاقت به شونه هاشون کشیدم و گفتم: امام حسین به دلتون نگاه کرد که الان از این مسیر گذشتید، برید به همین پرچم متبرکش کنید. لطف حسین ما را تنها نمی‌گذارد گر خَلق وا گذارند ، او وا نمی‌گذارد 🗓 غرفه ۸ اسفند۱۴۰۲ (ایام نیمه شعبان) ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
دلم می سوزد و کاری ز دستم، بر نمی آید… تقدیم به خادم‌الرضا #سید_شهدای_خدمت #رئیسی_عزیز_خستگی‌ناپذیر
بار دیگر توفیق حاصل شد تا در ایستگاه صلواتی ریحانةالحسین، اما اینبار به نیت شهدای خدمت؛ شهید رئیسی و همراهانش خادم شوم. خدا می‌داند در این جایگاهی که قرار میگیریم، چقدر توانسته‌ایم موجبات رضایت خداوند تبارک و تعالی را فراهم کنیم.. مثل همیشه آماده پذیرایی شدیم. مدت کوتاهی گذشت. در حال ریختن چای بودم که یکی از خادمان به مادر و دختری که گوشه ی حیاط روی صندلی نشسته بودند اشاره کرد. پیش رفتم. مادر با یک نگاه بغض آلود، که توأم با خوشحالی و رضایت از برنامه های غرفه بود گفت: خوشحالم که بار دیگر روزی ما شد تا به اینجا بیایم. دخترش نیز با چهره ای آرام و مملو از شادی و احساس رضایت گفت: بار دیگر دعوت شدیم. من و مادرم سال گذشته در مسیر بازار به این مسجد و محل برگزاری غرفه آمدیم. او به یاد آورد که با دیدن پرچم آقا امام حسین (ع) دلش شکست. می گفت آنچنان حلاوت و شیرینی این زیارت به من چسبید که با تمام وجودم هنگام زیارت آرزو کردم زیارت حرم ارباب قسمتم شود. گفت: کربلا نرفته بودم و آرزو داشتم قسمتم شود.. ادامه داد: بالاخره قسمتش شد و این زیارت را حاصل همان زیارت پرچم می‌داند. با شنیدن این جملات خدا را شکر کردم که بنده ای از بندگان خدا زیارت کربلا روزیش شد.. الحمدلله تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست در جوابم این چنین گفت و گریست لیلی و مجنون فقط افسانه اند عشق در دست حسین ابن علیست اللهم ارزقنا حلاوه زیارتک و زیارت اولیائک ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
برای ساخت پاکت های رزق شهدا، در بنیاد حیات حضور داشتیم. با خانم‌هایی که تابحال جهت دریافت هدیه قرعه کشی (تربت آقا امام حسین علیه‌السلام) مراجعه نکردند هم هماهنگی صورت گرفت تا در این فرصت برای دریافت هدیه حضور یابند. هدیه یکی از خانم‌ها از آبان ماه مانده بود که متوجه شدیم پیام‌های مکرر مسئول قرعه کشی را به خیال تبلیغاتی بودن نخوانده حذف میکرد... جعبه هدیه که تقدیم شد خواستم اگر اشکالی ندارد عکسی بگیرم و برای مسئول عتبات شمال کشور ارسال کنم تا بدانند تقدیم حضور شده است.. خواست از دخترشان عکس بگیرم. جعبه را باز کرد و به دخترک داد. دخترک همانند مادرش محجبه بود.‌ با دیدن تربت از عشق به امام حسین و آرزوی زیارتش گفت و در حین صحبت یاد خوابش افتاد گفت: «خیلی دوست دارم کربلا برم، همیشه به همسرم میگم که آدم باید سالی یکبار حتما بره..اتفافا چند وقت پیش خواب دیدم رو به گنبد آقا امام حسین ایستاده‌ام، خود امام حسین آمدند به من گفتند: "اگه نتونستی کربلا بیای، یه جایی هست که اگه بیای اونجا میتونی هرروز منو ببینی!" بعدش هرچی فکر کردم نمی‌دونستم کجا باید برم. الان که تربت رو گرفتم تعبیر خوابم رو فهمیدم..» اشک ریزان گفت : «هرروز رو میبینم و زیارت میکنم». بعد از چنددقیقه صحبت، خداحافظی کردیم و وارد فضای مهد شدم کمی که مشغول شدم چشمانم به پرچمی که از حرم آقا امام حسین آمده بود افتاد، خشکم زد چون آن روز خیلی اتفاقی پرچم هم آنجا بود و معمولا فقط برای خود برنامه پرچم می‌آمد و بعد برنامه می‌رفت. سراغ اسامی منتخبین قرعه کشی رفتم شماره خانم را پیدا کردم و تماس گرفتم و حضور پرچم متبرک را یادآور شدم تا اگر دوست دارند برگردند و زیارتی کنند. مشتاقانه پذیرفتند و آمدند، اشک ریزان پرچم را سفت در آغوش کشیدند و بوسیدند و رفتند. و‌ آغوش‌ است‌ درمان‌ِ‌ دلی‌ که‌‌ گاه‌ می‌گیرد پناه‌ِ آخر‌ قلبم‌ تویی‌، هرگاه‌ می‌گیرد... ❤️ ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
همیشه‌ حس زیارت حرم نمی خواهد که گاه عرض ارادت به رفت و آمد نیست "دعای سوته دلان مستجاب خواهد شد" د
خانم مسنی برای دریافت هدیه تربت آقا امام حسین علیه‌السلام آمده بود. توان طی کردن مسیر پله را نداشت، خدمت رسیدم و بعد سلام و احوالپرسی و اطمینان از تطابق اطلاعات تربت را به ایشان تقدیم کردم. بر روی پله اتاق گفتمان نشست خواستم صندلی بیاورم نگذاشت و با بغض در گلو خواست یک حقیقتی را به ایشان بگویم که آیا واقعا اسم‌شان افتاد؟ چگونه؟ در قسمت اسامی منتخبین قرعه‌کشی تاریخ دقیق نام‌نویسی ایشان را که به ۱۴۰۲.۰۹.۰۸ برمیگشت عرض کردم و یادآور شدم که از آن زمان مسئول قرعه‌کشی پیگیر بوده و اینبار خواستم از آنهایی که نیامدند جویا شده و تکلیف را روشن کند،که اگر نمی‌خواهند اطلاع بدهند که به فرد دیگر بدهیم، بالاخره اینها هدیه‌ای از طرف امام حسین است و امانت است..» بغضش شکست و ماجرای آن روز را تعریف کرد؛«آن روز پرسیدند آرزویت چیست؟ گفتم آرزویم رفتن به کربلاست اما توانش را ندارم. خانمی کنارم بود، گفت اسمت را می‌نویسم شاید افتاد. پسرم قبلاً گفت بیایم اما دیر گفت جوانهای الان را که خوب میشناسی. الآنم خدا شاهد است از خواب بیدار شدم به من گفت سریعتر بیایم چراکه تابحال چندبار تماس گرفتید. به پسرم گفتم من فکر میکنم اسمم کربلا افتاد ولی اینها میخواهند به من بدهند!» بر روی پله کنارش نشستم و گفتم: «حاج خانم باور کنید اگر بانی داشتیم حتما زیارت کربلا هم بخشی از برنامه بود،خیلی‌ها در وهله اول فکر می‌کنند قرعه کشی کربلاست و خادم آن قسمت توضیح میدهد، حقیقت امر؛ بضاعت مالی‌ ما ناچیز است و برنامه هم هزینه‌های خود را دارد، توانمان در همین حد است.» 🪴 @reyhana_alhosain ادامه روایت👇
رِیْحانَةُ ال‍حُسَینْ🌱
قسمت ورودی حیاط مسجد شهدا برای دعوت از عابران پیاده ایستاده بودم، از اونجایی که دو سه برنامه قبل حضور نداشتم، این برنامه خیلی بهم انرژی داده بود چون فکر میکردم با توجه به تغییراتی که در نوع پوشش افراد ایجاد شده خصوصا در این دوماه اخیر، استقبال خوبی از دعوتم نکنند ولی برخلاف تصوراتم افرادی که پوشش مناسبی نداشتند و حتی به سمت برهنگی بودند خیلی استقبال کردند و یک خاطره قشنگ هم اینکه: دختر خانم نوجوانی از مسیر پیاده‌رو در حال عبور بود، دعوتم از یک سری افراد رو دیده بود، پوزخندی زد و داشت رد می شد، در همین لحظه نگاهمون به هم گره خورد، فرصت رو غنیمت دونستم و گفتم: «بفرمایید داخل». گفت: «چی؟!» گفتم: «یه پرچم از حرم آقا امام حسین آوردیم، شما دعوت شدید اگه دوست دارید بفرمایید داخل.» گفت: « عاا نهه من میرم برگردم.» با لبخندی گفتم: «بابا من می‌دونم میری برنمیگردی، برو خدا پشت و پناهت.» تهش که داشت میرفت گفتم: « ولی روزیِ خودتو لگد زدی! » بعد از چند دقیقه که مشغول دعوت چند نفر دیگه بودم دیدم داره وارد حیاط مسجد میشه و برگشت به حالتی که خودشو به من نشون بده دستی به حالت سلام تکون داد و رفت داخل. خیلی هم طول کشید فکر‌کنم بیست، بیست‌و‌پنج دقیقه ای داخل بود. اومد بیرون، گریه گریه.. ادامه مطلب 👉 ضربه بزنید ↪️ @reyhana_alhosain 🌸🍃