ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_202 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_203
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
با صدای در به خودم امدم، لبهایم خشک شده بود برخاستم لای در اتاق خواب ایستادم ، فرهاد وارد شد.
نگاهی به من انداخت و متعجب گفت
_خوبی عسل؟
اخم کردم وگفتم
_بتو چه
فرهاد هم اخم کردوگفت
_چی گفتی؟
اشکهایم سرازیر شد.
خیره به او ماندم.
اری دوستش داشتم.
اما بشدت از او دلخور بودم.
تکرار کرد
_با توام چه ضری زدی؟
کیف و کتش را زمین انداخت نزدیکم امد تکان نخوردم ، در یک قدمی ام ایستاد ترس را در چهره اش دیدم وگفتم
_اول نهار میخوری یا اول منو میزنی؟
چشمان فرهاد متعجب شدو گفت
_عسل؟
چشمانم سیاهی میرفت پلک هایم را جمع کردم وگفتم
_اگر نهار میخوری رو میزه چیدم، اگرهم منو میزنی اماده م
فرهاد سکوت کرد، تن صدایم را پایین اوردم و ادامه دادم
_زدن من بدون بهانه برات لذت بخش نیست؟
یادت رفته، تو نبودی من رفته بودم شمال فرهاد، بدون اجازه، اونجا با مرجان خیلی خوش گذشت،جت اسکی سوارشدم، قایق سوار شدم ، شاتل سوار شدم، خندیدم، خوش گذروندم.
سکوت کردم و دوباره گفتم
اینهمه بهانه، بزن دیگه، اخه به من خوش گذشته.
قبل از شمال رفتم پیست دوچرخه سواری، اونجا هم خوش گذشت. میدونی من هیچ وقت دوچرخه نداشتم ، ارزوم بود سوار دوچرخه بشم، تو مدرسه یواشکی عمه کتی مال دوستامو سوار میشدم.
قلیون هم کشیدم فرهاد
کمی فکرکردم وگفتم
دیگه چیکار کردم؟
بعد از مدتی مکث گفتم
منتظر چی هستی فرهاد؟ یادت رفته؟ من لنگه اون مادر هرزه هرجاییم نشم؟
فرهاد پشتش را به من کرد بند ساعتش را باز نمودوگفت
من گرسنه م عسل بیا بریم نهار بخوریم.
تور موهایم را باز کردم ، موهایم گره خورده و نا منظم بود دور او چرخیدم وگفتم
_بکش دیگه، موهاموبگیر از این سر خونه من و .....
کلامم را قطع کردوگفت
_هیس، بیا غذاتو بخور.
به سمت اشپزخانه رفت، ساعتش را روی اپن گذاشت وگفت
_بیا دیگه. الان چرا منو نمیزنی؟ نترس فرهاد اگر زیر دستت بمیرم هم نهایت میخوای تو باغ دفنم کنی هیچ کس هم هیچی بهت نمیگه.
سپس خندیدم وگفتم
_میدونی چرا؟
بافریاد ادامه دادم
_چون هیچ کس نیست که متوجه شه ، عسل یا چه میدونم گلجان دیگه نیست، دیگه مرده.
فرهاد با لب گزیده به اپن تکیه کرد دست به سینه مرا نگاه میکرد.
نزدیکش رفتم و ارام گفتم
_مگه اونموقع که به من تجاوز کردی کسی بود که بهت بگه چرا اینکارو کردی؟
سرش را پایین انداخت و من ادامه دادم
_عموت هم اگر ناراحت بود به خاطر من ناراحت نبود، دلیلش چیز دیگه ایی بود.
وارد اشپزخانه شد از داخل جعبه قرصش یک عدد در اورد و با یک لیوان اب نزد من امدوگفت
_بیا این و بخور
نگاهم تار شد فرهاد نزدیک امد قرص را در دهانم گذاشتو اب را جلوی دهانم گرفت کمی اب نوشیدم گلویم تر شدقرص که پایین رفت سرم را پس کشیدم.
دستم را گرفت وگفت
_بیا نهار بخوریم بوی قیمه خونه رو برداشته
مرا سرمیز نشاندبرایم کمی غذا کشیدو گفت
_بخور
یک قاشق از غذارا خوردم فرهاد خودش مشغول شدو گفت
_بخوردیگه
سپس قاشقم را برداشت پر از غذا کردو در دهانم نهاد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_203 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_203
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بعد از صرف غذا مرا به اتاق خواب بردو گفت
_بیا یکم بخوابیم.
روی تخت دراز کشیدم فرهاد هم خوابیدوگفت
_دوست داری بیای نزدیک من؟
ابروهایم را به علامت نه بالا انداختم.
ارام گفت
_پس بخواب
چشمانم را بستم و خوابم رفت.
از زبان فرهاد
حال عسل مرا می ترساند، مثل جن زده ها شده بود، حرفهایش دلم را سوزاند، درسته عسل اشتباه کرده بود اما من هم زیاده روی کرده بودم، بدنبال گرفتم زهر چشم هر روز کتکش میزدم.
از روی تخت برخاستم
شماره شهرام را گرفتم
مدتی گذشت و پاسخ نداد.
شماره ریتا را گرفتم بلافاصله گفت
_جانم عمو
_سلام ریتاجان خوبی
_سلام عمو ، دلم برات یه ذره شده
منم همینطور
مکثی کردم وگفتم
_بابات کجاست؟
_خونه س داره کتاب میخونه
_گوشی و بهش میدی
_چشم
لحظاتی بعد صدای ریتا امد
_بابا بیا تلفن کارت داره
شهرام گفت
_کیه؟
_عمو فرهاد
_بگو بابام کارداره بعدأ زنگ بزن
ریتا گفت
_الو
با کلافگی گفتم
_بگو کار واجب دارم.
_بابا میگه کار واجب داره
مدتی گذشت شهرام گفت
_الو
_سلام
_سلام
_شهرام؟ میتونی بیای اینجا؟
_کجا؟
_خونه دیگه
_نه نمیام
ملتمسانه گفتم
_خواهش میکنم.
_نه فرهاد ، من تازه از دست تو راحت شدم، دست از سرم بردار
_عسل حالش خوب نیست.
با نگرانی گفت
_چشه؟
_نمیدونم چرت و پرت میگه، یه جوری شده.
_من تو زندگی تو دخالت نمیکنم.
اهی کشیدم وگفتم
_من ازت معذرت میخوام.
_خواهش میکنم کاری با من نداشته باش، خداحافظ
_قطع نکن
_بله بگو
_تو فکر کن من بیمارتم فک کن غریبه م کمکم کن
_باشه، پس یه کاری کن، فردا زنگ بزن مطب از منشی وقت بگیر.
ارتباطمان قطع شد.
سیگاری روشن کردم و به عسل خیره ماندم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_203 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_204
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
هر چه فکر کردم عقلم به جایی قد نداد دوباره شماره شهرام را گرفتم
شهرام ارتباط را وصل کردو گفت
_چیه فرهاد؟
ارام گفتم
_من که بجز تو کسی و ندارم شهرام
شهرام سکوت کردو گفتم
_بزرگتر من تویی
_یادته از تهران تا شمال هزار بار به من گفتی دخالت نکن؟
_حالا الان معذرت میخوام، من زنم حالش خوب نیست نمیدونم باید چیکار کنم؟
_یکم بزنش بهتر میشه.
_گوشی و بده به مرجان
_مرجان؟
_اره
_ما از شمال که برگشتیم، مرجان زندگیشو ول کرد رفت.
شکه شدم وگفتم
_کجا؟
_خونه مادرش
_چرا؟
_گفت توبه چه حقی جلوی عسل و فرهاد به من سیلی زدی؟ این خونه و زندگیت، اونم بچت .
با ناباوری گفتم
_خداوکیلی
_اره به جان ریتا، میگه من اینهمه درس نخوندم که حالا تو خونه نشینم کنی، با فرهاد گشتی اخلاق اون روت تاثیر گذاشته، تو فکرکردی منم عسلم؟ کتک بخورم ، بی احترامی و تحمل کنم و بازم بمونم، اون بی کس و کاره من که نیستم.
هردو ساکت شدیم ، شهرام ادامه داد
_کاری نداری؟
_نمیای اینجا؟
_نه
_پس من چه غلطی کنم؟
_نمیدونم.
اهی کشیدم وگفتم
_باشه، خداحافظ.
ارتباطمان قطع شد.
دم دمای غروب بود. روی کاناپه لمیده بودم عسل از اتاق خواب خارج شد.نگاهی به او انداختم. به اشپزخانه رفت ویک لیوان اب نوشید.
برخاستم و نزدیکش رفتم، لبخندی زدم وگفتم
_خوبی؟
سرمثبت تکان داد
دستی به موهایش کشیدم وگفتم
_برویه دوش بگیر موهاتو مرتب کن این چه وضعیه؟
با کلافگی گفت
_حوصله ندارم
خواست از کنارم بگذرد دستش را که گرفتم محکم جیغ کشیدو گفت
_چی از جونم میخوای؟
سریع رهایش کردم وگفتم
_کاری باهات ندارم.
به اتاق خواب رفت. مدتی صبرکردم و اهسته به دنبالش رفتم
مقابل اینه نشسته بود موهایش در یک دستش بودو قیچی در دست دیگرش.
شکه شدم هینی کشیدم.
با دیدن من در اینه جاخورد به سمتم چرخیدو گفت
_میخوام مرتبش کنم.
نزدیک رفتم ، قیچی را از دستش گرفتم و گفتم
_میخوای من موهاتو برس بکشم؟
برخاست و با کلافگی گفت
_نه
روی تخت نشست و گفت
_تنهام میزاری؟
کنارش نشستم و گفتم
_تو چرا اینجوری شدی عسل؟
دستانش را روی گوش هایش گذاشت و با جیغ گفت
_دست از سرم بردار. از این اتاق برو بیرون ، من حالم ازت بهم میخوره فرهاد.
برخاستم از اتاق خارج شدم.
روی کاناپه لمیدم و شماره مرجان را گرفتم ، لحظاتی بعد مرجان گفت
_الو
_سلام
ارام گفت
_سلام. چیزی شده؟
_تو هم با من قهری؟
_نه، من دلخور میشم اما قهر نمیکنم.
_یه خواهش ازت بکنم؟
_جانم
_میشه بیای خونه من
_واسه چی؟
_عسل حالش خوب نیست.
با نگرانی گفت
_چشه؟
_اعصابش بهم ریخته.
_چیکارش کردی؟
_میای یانه؟
مرجان فکری کردو گفت
_شهرام اونجاست؟
_شهرام رو هر کاری کردم ، حاضر نشد کمکم کنه.
_بخدا اگر بیام اونجا ببینم شهرام اونجاست.....
_بخدا اینجا نیست.
_میام اما بخاطر عسل
_زود باش فقط.
برخاستم. مخفیانه از لای در عسل را دیدم . سرجایش نشسته بود.
ارام وارد اتاق شدم وگفتم
_خوب شدی؟
سرش را بالا اورد . بغض کردو عاجزانه گفت
_چرا دست از سرم برنمیداری؟
اشکهایش روان شد نزدیک رفتم و گفتم
_من نگرانتم
سریع اشکهایش را پاک کردو گفت
_نگرانی چه اتفاقی برام بیفته؟
کمی فکر کردم وگفتم
_خوب احساس میکنم حالت خوب نیست.
برخاست و گفت
_اونموقع که منو میزنی نگران حالم نمیشی؟
کمی فکر کردو گفت
_ببینم ، اونموقع که موهای منو میگیری تو دستت من و اینور و اونور میکشی احساس میکنی من حالم خوبه؟
بلیزش را بالا زدو گفت
_وقتی با لگد میزدی تو پهلوی من، نگران نمیشی؟
اخم هایم در هم رفت و گفتم
_ میخواستی دروغ نگی کتک نخوری.
_راست و دروغ فرقی نداشت، من اگر راستشم میگفتم تو باز همون کارها رو میکردی
_میخواستی حرف گوش کنی ، مگه بهت نگفتم حق نداری از خونه بری بیرون؟
_برنامه هر روزت همینه؟ الان هشت روزه که هرروز همین حرفهارو تکرار میکنی و بعدش من و میزنی
با کلافگی گفتم
_اره میزنمت چون حقته. تو خیلی بیجا میکنی حرف من و گوش نمیکنی.
الان هم مسخره بازیتو تمومش کن برو دوش بگیر حال و هوات عوض شه.
از اتاق خارج شدم. اما دور نشدم، صدای شر شر اب که امد خیالم راحت شد، خواستم از در فاصله بگیرم صدای ریزی از عسل شنیدم، انگار که هینی کشید، به در حمام نگاه کردم، خواستم برگردم که صدای ایفن امد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_204 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_205
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
همچنان که به سمت ایفون میرفتم به این می اندیشیدم که عسل با لباس به حمام رفت، شاسی ایفن را زدم.
در را باز کردم و تا اواسط حیاط رفتم.
مرجان نزدیک امدو گفت
_سلام
سرم را پایین انداختم و گفتم
_سلام ، خوش اومدی
مرجان با لبخندگفت
_الان شرمنده ایی؟
پوزخندی زدم وگفتم
_توچی؟ من عسل و سپرده بودم به تو ، عجب امانت داری کردی
به سمت خانه حرکت کردو گفت
_زیاد سخت میگیری فرهاد، دنیا رو هم برای خودت تار کردی هم عسل.
_خیلی خوب حالا، جلو عسل خواهشا این حرفهارو نزن
_کجاست؟
_حموم
_دلم براش یه ذره شده، میدونه من دارم میام اینجا؟
مرجان وارد اتاق خواب شدو گفت
_زغال بزار فرهاد.میخوام قلیون .....
با صدای جیغ مرجان دوان دوان به سمت اتاق خواب رفتم
_عسل کف حمام افتاده بودو غرق خون بود.
پشت در اتاق عمل ایستاده بودم. مرجان با تنفر رو به من گفت
_خیالت راحت شد؟ تو باعثی
روی صندلی نشستم و سرم را لای دستانم گرفتم
با دیدن یک جفت کفش و یک جفت پوتین مقابل خودم سرم را بالا اوردم. تمام بدنم سرد شد
_همسر اون خانم شمایید؟
برخاستم و رو به پلیس گفتم
_بله
شهرام را دیدم که از ان دور میامد.
تشریف بیارید.
شهرام نزدیک شدوگفت
_چی شده؟
هاج و واج گفتم
_نمیدونم
پلیس گفت
_به گزارش پزشک معالج روی بدن این خانم اثار ضرب و شتمه....
شهرام کلام پلیس را قطع کردو گفت
_کار خودشه. این میزنش.
سپس با خشم یقه کتم را تکاند و ادامه داد
_این اقا مال دویست سال پیشه، زنشو میزنه.
اقای پلیس ادامه داد
_شما پدر خانم شهسواری هستید
_نه متاسفانه برادر این نفهمم، اینو بازداشتش کن.
پلیس رو به من گفت
_شما حق نداری از بیمارستان خارج شی. فعلا بازداشتت نمیکنم، اما حق خروج از بیمارستان رو نداری.
سپس رو به سربازش ادامه داد
_صمدی
_بله قربان
_مواظبش باش فرار نکنه
من ارام گفتم
_باور کنید خودکشی کرده، من ....
شهرام کلامم را قطع کردو گفت
_از ازار و اذیت های تو خودکشی کرده.
پلیس از مافاصله گرفت. با دلخوری شهرام را نگریستم و گفتم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
✍#حکایت
مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم...🖤❤️
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_205 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_206
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_تو مثلا برادر منی؟
شهرام روبه مرجان گفت
_سلام
مرجان اخم کرد رو برگرداند و گفت
_ریتا کجاست؟
شهرام پوزخندی زدو گفت
_دلت براش تنگ شده؟
در پی سکوت مرجان ادامه داد
_میتونی برگردی سرخونه زندگیت و پیش بچه ت
مرجان رو به شهرام چرخیدو گفت
_من اگر دلم برای بچه م تنگ شه هزار راه واسه دیدنش دارم.
سپس روی صندلی نشست.
شهرام هم نشست وگفت
_دلت تنگ نشده، چون اصلا حس مادری نداری. اصلا نگران بچه نیستی.
مرجان با کلافگی گفت
_چرا از طرف من حرف میزنی؟
شهرام با پوزخند گفت
_اگر نگران بچت بودی با یه الدنگ نمیفرستادیش سفر که خودت ازاد باشی.
نگاه مرجان مرموز شدو گفت
_چرا اریا الدنگه؟
_چون مشروب میخوره، سیگارمیکشه، مدام تو قهوه خونه ها پلاسه.
مرجان وزخندی زدو گفت
_این کارهارو که داداش خودتم میکنه.
_اولأ فرهاد خیلی وقته مشروب نمیخوره، دوما فرقی نداره ، فرهاد هم لنگه اون
_همچین خیلی وقت نیست هفت هشت ماهه
سکوت حاکم شدو مرجان ادامه داد
_یادته پارسال تابستون گفتم به برادرت بگو مشروبش رو نیاره خونه من بخوره ، من از اینکار بدم میاد، گفتم ما یه دختر بچه سیزده ساله تو خونمون داریم، فرهاد جوونه و مجرد. اینکار صلاح نیست.
میخواستی خودتو تیکه پاره کنی ، بعد هم رفتی به مامانت گفتی، اونم از انگلیس زنگ زد به من وگفت
_پسرهای من بی ناموس نیستند، فرهاد عموی ریتاست، محرمشه ، این حرفها به ما نمیچسبه؟
شهرام نگاهش عصبی شدو گفت
_خوب حالا که چی؟
_اینقدر پشت سر بچه خواهر من حرف نزن.
کمی مکث کردو گفت
_اگر بلایی که تو عالم مستی سر عسل اورد سر ریتا می اورد میخواستی چیکار کنی؟ ایراد تو اینه شهرام، تمام انگشتهای اتهامت سمت خانواده منه
شهرام برخاست و با کلافگی گفت
_اسمون ریسمون نباف
_اسمون ریسمون نیست حقیقته، چطور تو از مستی داداشت و دخترت نمیترسیدی، اما از بچه خواهر من میترسی؟
شهرام سکوت کردو مرجان ادامه داد
_من قبول دارم کارم اشتباه بوده ، اما نه در این حد که تو واسه خودت قانون بگذاری که ارایشگاه نرو ، مطب نرو، بیمارستان نرو. من اینهمه درس نخوندم که حالا تو واسم تصمیم بگیری. اون زندگیت، اونم بچه ت برو تربیت کن. برو مراقبت کن.
شهرام به دیوار تکیه کردو گفت
_خیلی پررویی...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون
شجاع ترین آدما کیان ؟
بهترین متن جایزه داره "
یکی نوشته بود:
غواص که بدون محافظ
تو اقیانوس با کوسه ها شنا میکننه !
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو
قبرستون بخوابن !
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل
از حیوونا نمیترسن و...
هر کی یه چیزی نوشته بود
اما این نوشته دست ودلشو لرزوند،
تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه
خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو
میبوسن، نه سنگ قبرشونو...!!! "
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.
به همراه زمزمه ای افسوس؛
من هم شجاع نبودم ...💔🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_206 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_207
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_پررو نیستم، مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پانیستم
برخاستم و گفتم
_میشه لطفا بس کنید، من الان استرس دارم زنم تو اتاق عمله شمادوتا اینجا مثل سگ وگربه افتادید به جون هم.
همه ساکت شدیم، لحظاتی بعد صدای گوشی مرجان بلند شد ، گوشی اش را در اورد سپس سایلنت کردو در کیفش انداخت، مدتی بعد صدا دوباره تکرار شد.
شهرام گفت
_میشه بپرسم کیه؟
_ریتاست
_چرا جواب بچمو نمیدی؟
_وقتی هیچ اختیاری روش ندارم، چه جوابی بدم؟ من دوروز فرستادمش سفر تو این قشقرق رو راه انداختی، همیشه حسادت هاشو میزدی تو سر من که تو نتونستی بچه تربیت کنی. منم دیگه کاری به ریتا ندارم.
_الان هم میگم اگر به فکر تربیت بچه ت بودی سعی میکردی جور دیگه من و راضی کنی هم سرکارت بری و هم تو زندگیت باشی.
مرجان پوزخندی زدو گفت
_تورو راضی کنم؟
در پی سکوت شهرام با قاطعیت گفت
_من نه احتیاج به پول تو دارم، نه زندگیت و نه اجازه ت ، یه بار دیگه هم بهت گفتم الان تکرار میکنم، من مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پا نیستم اگر میخوای با من زندگی کنی شرایط مثل قبله و باید بابت اون دوتا سیلی ایی که به من زدی عذر خواهی کنی.
من شاکیانه گفتم
_مرجان
_بله
_چرا میگی من مثل عسل بی کس و کار نیستم؟ مگه بی کس و کاری عسل چه ربطی .....
کلامم را قطع کردو گفت
_یک ماه از عقدت با ستاره گذشته بود . مست و پاتیل تو پارتی گرفتنش رفتی کلانتری زنتو اوردی از ترس باباش کلاهتو یه کم گذاشتی بالاتر و به همه گفتی
جشن فارغ التحصیلی دوستش بوده
اخم هایم در هم رفت و گفتم
_الان اون مسئله چه ربطی به تو داره؟
_ازت سوال دارم، چطوریه عسل باید به خاطر یه سفر بی اجازه رفتن اینقدر تنبیه بشه اما ستاره با اون کارهایی که میکرد ......
شهرام جلو امدوگفت
_میشه بس کنی؟
مرجان رو به من ادامه داد
_میدونی فرهاد تو از ترس بابای ستاره، جرأت نداشتی بهش بگی بالای چشمت ابروإ ، اما این بیچاره سر کوچکترین مسئله به بدترین نوع ممکن کتک میخوره صداشم در نمیاد.
سرم را پایین انداختم مرجان سرجایش نشست وگفت
_مگه ما چیکار کردیم؟ یه سفر رفتن که این .....
شهرام گفت
_بس کن دیگه مرجان.
مرجان با بغض گفت
_داشتند لباسهاشو در میاوردند ببرنش اتاق عمل بدنشو دیدم .....
سپس اشکهایش را پاک کردو گفت
_پرستاره به من گفت اینو از زیر دست داعش اوردید؟
سرجایم نشستم سرم را لای دستانم گرفتم مرجان ادامه داد
_اخه بی انصاف ادم با دشمنش هم اونکارها رو نمیکنه.
در باز شد پرستار از اتاق خارج شد وگفت
_همراهان خانم شهسواری؟
فرهاد برخاست و سراسیمه گفت
_بله
_خدارو شکر حال بیمارتون خوبه، الان تو ریکاوری بهوش اومده منتقل میشه به مراقبت های ویژه
فرهاد گفت
_میشه من ببینمش؟
_شما همسرشون هستید؟
_بله
_شمارو نمیخواد ببینه سپس روبه مرجان گفت
_خانم دکتر فتوحی شما میتونید بیایید بالای سرش
مرجان داخل اتاق شدو در رابست...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_207 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_208
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ان شب من و مرجان در بیمارستان ماندیم عسل را از پشت پنجره میدیدم.
با بهوش امدن عسل از زیر نظر پلیس تاحدودی خارج شده بودم.
روز بعد عسل را به بخش منتقل کردند، تمام این مدت مرجان دوشادوش من بود. از زهر کلامش که بگذریم مرجان مثل یک خواهر پشتم بود.
عسل را به اتاق خصوصی اش بردند. وارد اتاق که شدم با دیدم من رویش را برگرداند.
نزدیکش رفتم و ارام گفتم
_عسل
اشک از چشمانش روان شدو گفت
_بله
_من و ببین
سرش را به سمتم چرخاندو گفت
_کی من و رسوند بیمارستان؟
_من و مرجان
_برای چی من و نجات دادی؟ من تصمیموگرفتم. میخوام بمیرم راحت شم. تا کوچکترین فرصتی پیدا کنم دوباره خودمو میکشم مطمئن باش.
لبخندی زدم و ارام گفتم
_مگه من میزارم تو بلایی سرخودت بیاری
پوزخندی زدو گفت
_نه همه بلاها رو خودت سرم میاری
شهرام وارد اتاق شدو گفت
_سلام
همه پاسخش را دادیم .
شهرام گفت
_خوبی عسل؟
با بغض گفتم
_نه خوب نیستم
از شدت شرم و خجالت از جمع فاصله گرفتم. ومقابل پنجره ایستادم .
با ورود پلیس به اتاق تنم لرزید
سلام کرد
پوشه دستش را روی میز مقابل عسل نهاد و گفت
_حالتون بهتره خانم شهسواری؟
عسل ارام گفت
_بله
_طبق گزارش پزشک معالجتون اثار کبودی رو بدنتون بوده، ایا همسرتون شمارو مورد ضرب و شتم قرار داده؟
به چشمان من خیره شدو گفت
_بله
_ شما خودتون اقدام به خودکشی کردید؟
سرش را پایین انداخت و گفت
_بله
_از جانب همسرتون اجباری در کار نبود؟
_نخیر ، من وقتی رگمو زدم تو حموم تنها بودم.
_به خاطر اینکه مورد ازار و اذیت و شکنجه قرار گرفتید از همسرتون شکایتی ندارید؟
عسل همچنان خیره به من ساکت بود .
پلیس مدتی سکوت کردو گفت
_لازم نیست از چیزی بترسید.
سرش را پایین انداخت و گفت
_نه من شکایتی ندارم.
پلیس نگاهی به من انداخت و رو به عسل گفت
_اگر شکایتی دارید من همین الان همسرتون رو بازداشت میکنم.
_نخیر اقا من شکایت ندارم.
_پس اینجارو امضا کنید
عسل برگه را امضا کردو پلیس رفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁