eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
542 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
یادمون باشه‼️ 🌸 دین سبد میوه نیست ڪه مثلا زردآلو رو بردارے ولے سیب رو نه! 🌾 روزه بگیرے ولے نماز نه! 📿 نماز بخونی ولے حجاب نه! 📖قرآن بخونے، روزه بگیرے ولے آهنگ غیر مجازم گوش بدے!! 🏴برای علیه السلام عزادارے ڪنے اما نمازت قضا بشہ! 🔹چادر بپوشے ولے حیا نداشته باشے 🔸چادرے باشے ولے با آرایش 📗قرآن بخونے اما به پدر و مادرت احترام نگذارے! و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر رو ترڪ ڪنے! نه نمیشه ‍
۩ * ۩ * ۩ * ۩ * ۩ ۩ کلمات فرج ۩ 🌟امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل می کند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: آیا می خواهی «کلمات فرج» را به تو بیاموزم که هرگاه بخوانی، خداوند تو را بیامرزد؟ آن کلمات چنین است: «لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ الْحَلِيمُ‏ الْكَرِيمُ،‏ لَا إِلَهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ الْعَلِيُ‏ الْعَظِيمُ، سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ، وَ رَبِّ الْأَرَضِينَ السَّبْعِ، وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَا تَحْتَهُنَّ، وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين» 📚عوالي اللئالي، ج‏1، ص104
₪* ₪* ₪* ₪* ₪ ⚜ به كجا ميرويد؟ ⚜ 💠ألَا إِنَ‏ الْعِلْمَ‏ الَّذِي‏ هَبَطَ بِهِ‏ آدَمُ‏ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ جَمِيعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فِي عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ بَلْ أَيْنَ تَذْهَبُونَ!؟ 💫 «بدانيد آن علم كه آدم آن را از آسمان با خود به زمين فرو آورد و همه آنچه كه برترى پيامبران تا خاتم النّبيين ﷺ بدان بود يك جا در عترت خاتم پيامبران علیهم السّلام فراهم آمده است. ديگر به كدام سو خود را به هلاكت مى ‏افكنيد؟ به كجا ميرويد؟ 📚الإرشاد للمفید ج‏1 ص 232 ══════✾✾══════
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 خانم مطلبی به محض ورود، شروع به امتحان گرفتن کرد. زهره با این که درس نخونده بود زودتر از همه برگه‌اش رو داد و اجازه بیرون رفتن گرفت و همراه با کیفش از کلاس بیرون رفت. پشت سر زهره، دو تا از شاگردها هم بیرون رفتند. با اینکه همه من و زهره رو خواهر می‌دونن و از رابطه دختر خاله بودن ما خبر ندارن؛ اما رابطه من با شقایق، دختر همسایه روبروی خونمون، خیلی بهتر از زهره‌ است. تقریباً تمام سؤال‌ها رو جواب دادم. دیشب مطالعه کرده بودم و از قبل هم می‌دونستم. فکر می‌کنم نمره خوبی بیارم. خانم مطلبی برگه‌ها رو دونه دونه جمع کرد و چون زهره دیر کرده بود به نماینده کلاس گفت که بره دانش‌آموزهایی که بیرونن، صدا کنه. ناصری نماینده کلاس بیرون رفت و چند لحظه‌ی بعد تنها برگشت. _ خانم اجازه، پیش خانم مدیرن. خانم مدیر گفتن بهتون بگم تا اولیاشون بیان اونجا می‌مونند. متعجب نگاهش کردم. خانم مطلبی نگاهی به من انداخت و متأسف سرش رو تکون داد. احتمالاً به خاطر تفاوت اخلاقی من و زهره این حرکت رو کرد. زهره با این که خودش رو مظلوم نشون میده، برعکس دختر شوخ و پر دردسریه که توی مدرسه تمام معلم‌ها رو کلافه کرده. خانم مُطلبی، مَطلبی رو روی تخته نوشت. برگه کوچکی توسط شقایق جلوم گذاشته شد. فوری بازش کردم. معینی خواهرت گوشی آورده مدرسه، خانم مدیر دیده. خیره به برگه‌ی توی دستم بودم که صدای خانم مطلبی باعث شد سر بلند کنم. _ معینی! من با شما نیستم؟ شرمنده لبم رو به دندون گرفتم. _ خانم ببخشید. پشت چشمی نازک کرد. _ بیا برگت رو بگیر. تنها معلمی که تفاوتی بین دانش آموز درس خون و تنبل نمیذاره، خانم مطلبیه؛ با همه یه برخورد داره. جلو رفتم و برگه‌ای که چند لحظه پیش بهش داده بودم رو ازش گرفتم. _ من موندم دو تا خواهر چرا اینقدر تفاوت نمره! نمره‌های زهره اصلاً قابل قبول نیست. به مادرت بگو جلسه بعد نیومده باشه مدرسه، من دیگه زهره رو سر کلاس راه نمیدم. _ چشم خانم. تا امروز خاله برای درس نخوندن ما به مدرسه نیومده بود و این اُفت تحصیلی زهره برای خودِ منم جای تعجب داره! زنگ تفریح که بی‌صبرانه منتظرش بودم تا پیش زهره برم بالاخره به صدا در اومد، بعد از خروج خانم مطلبی به سرعت از کلاس به سمت دفتر خانم مدیر بیرون رفتم. با این که زهره همیشه با رفتارهاش اذیتم می‌کنه ولی دلم به حالش سوخت. پشت دَر دفتر ایستاده بود و سر به زیر با پاش روی زمین چیزی می‌نوشت. قدم‌هام با دیدنش سست شد اما از حرکت نایستاد؛ تو چند قدمیش ایستادم. سر بلند کرد و متوجه حضورم شد. چشم‌هاش پر از اشک شد و اسمم را بی‌صدا لب زد: _ رویا. نگاهی به اطراف انداختم، خبری از معاونین مدرسه نبود. جلوتر رفتم و دستش رو گرفتم. اشک روی گونه‌اش ریخت. _ بیچاره شدم رویا. _ برای چی آوردی؟ _ می‌خواستم یه عکس نشون میترا بدم. _ رضا چرا بی‌عقلی کرد گوشیش رو داد به تو! _ می‌خواست به خاطر پول تو جیبی از دلم در بیاره. دستم رو فشار داد و با التماس گفت: _ خانم رسولی میگه باید شماره علی رو بدم. رویا تو رو خدا یه کاری بکن، تو رو قبول داره. برو گوشی رو ازش بگیر. _ نمیده، مگه نمی شناسیش؟ _ تو می‌تونی رویا. دستم رو از دستش بیرون کشیدم. اینکه خانم رسولی تحت هیچ شرایطی گوشی رو به من نمیده برام مشخصه؛ اما باید تلاشم رو بکنم تا شاید بتونم از یه دعوای بزرگ توی خونه، جلوگیری کنم. _ بزار ببینم میده.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @baharstory ╚════💞🍀═╝ 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 سمت دفتر رفتم. از استرس تپش قلبم بالا رفت. چند ضربه به در زدم و با صدای بفرمایید گفتن خانم رسولی داخل رفتم. آخرین جمله‌ای که از زهره شنیدم این بود: «رویا تو رو به روح عمو یه کاری بکن». خانم رسولی با دیدنم اخم‌هاش تو هم رفت. _ در رو ببند. معینی الان می‌خواستم تو میکروفون صدات کنم که خودت اومدی. کاری که می‌خواست انجام دادم. در رو بستم و سمتش چرخیدم. خودکارش رو سمتم گرفت. _ بیا اینجا شماره برادرت رو بنویس. _ سلام خانم. نفسش رو پر صدا بیرون داد. _ علیک سلام. تو می‌دونستی خواهرت گوشی آورده مدرسه؟ سرم رو بالا دادم. _ نه خانم نمی‌دونستیم. _ شماره برادرت رو بنویس. _ خانم، الان که خونه نیستند. چشم غره‌ای بهم رفت. _ تو بنویس کاریت نباشه. _ ما که شماره‌اش رو حفظ نیستیم. از بهونه‌ایی که براش آوردم مشخص بود که به دلیل دفاع از زهره شماره رو بهش نمیدم. خودکارش رو روی میز انداخت. _ من این گوشی رو به هیچکس جز برادرت نمیدم. تلفن مدرسه رو برداشت. _ شماره خونتون رو بگو. _ خانم زهره دفعه اولشه، نمیشه ببخشید. بدون این که نگاهم کنه گفت: _ بار اولش باید بار آخرش باشه. شماره رو بگو. _ به خدا بار آخرشه. کلافه نگاهم کرد. _ معینی اگر همین الان شماره رو نگی، امروز دیگه نمیذارم بری سر کلاس؛ از نمره انضباطت هم دو نمره کم می‌کنم. درمونده نگاهش کردم. _ تو از دانش آموزان نمونه و موفق مدرسه ما هستی. فکر نکنم دلت بخواد نمره انضباطت، کارنامه‌ات رو خراب کنه! _ نه خانم نمی‌خوایم. _ پس شماره رو بگو. من الان می‌خوام به مادرت بگم جلوی اشتباهات بزرگ‌تر خواهرت رو بگیره و این به نفع خودشِ. شماره رو هم ندی از پرونده در میارم. کاش به دفترش نیومده بودم؛ مجبور به گفتن شماره شدم. شماره رو گرفت و قبل از اینکه با مامان حرف بزنه، دستوری گفت: _ برو بیرون. دست از پا درازتر بیرون رفتم. زهره دست‌هاش رو از استرس به هم فشار می‌داد. با دیدنم نگران قدمی به جلو برداشت. _ گرفتی گوشی رو؟ _ نداد. اول شماره علی رو خواست ندادم ولی مجبور شدم شماره خونه رو بگم. طلبکار نگاهم کرد. مثل همیشه که همه چیز رو گردن دیگران می‌انداخت گفت: _ خیلی نامردی! برای چی شماره‌ی خونه رو دادی؟ _ زهره جان من هم نمی‌دادم تو پرونده‌ بود. تهدیدم کرد گفت از نمره انضباطم کم می‌کنه. _ من رو به نمره انضباطت فروختی رویا خانوم؟ من می‌دونستم زهره همیشه طلبکارِ و هیچ وقت راضی نمیشه. اصلا از اول نباید پیشش می‌اومدم و برای کمک بهش تلاش می‌کردم. نگاهش رو با حرص ازم گرفت. _ دیگه کار خودت رو کردی، برو به زنگ تفریحت برس! من همین جا می‌مونم تا مامان بیاد؛ ولی بدون که یکی طلبت. _ تو چرا اینقدر طلبکاری! من کاری از دستم بر نمیاد. هر چی التماس کردم گفتم ببخشید، نبخشید. _ می‌تونستی شماره مامان رو ندی. _ من نمی‌دادم از پرونده بر می‌داشت. نمره انضباط منم کم می‌شد. _ باشه تو نمره انضباطت رو به من ترجیح دادی! من هم خیلی چیزهای دیگه رو به تو ترجیح میدم.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @baharstory ╚════💞🍀═╝ 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
『📗🌿』 ° ° خیلی‌ها‌میپرسن..؛ کی‌گفتہ،محجبہ‌هافرشتہ‌ان؟! امام‌علی‹ع›‌می‌فرمایند.؛ | همانا‌عفیف‌وپاکدامن،‌فرشتہ‌ای ازفرشتہ‌هاست🌚💙 | ° ° 🌱͜͡💚¦⇠
🍁 🍁 چشم بدت مباد، که با چشم نیمخواب بر خلق ناز دولت بیدار می‌کنی یک روز اگر کند ز تو آیینه رو نهان رحمی به حال تشنهٔ دیدار می‌کنی
🍁 🍁 کارم به جان رسید و به جانان نمی‌رسم دردم ز حد گذشت و به درمان نمی‌رسم راهیست بی‌کرانه غم عشقش و مرا چون پای صبر نیست به پایان نمی‌رسم
بعد تو دل بردن و عاشق شدن در کار نیست از غزل گفتن برای جنس زن، در کار نیست بی تو چیزی از من و قلبم نمی ماند بجا هرچه دارم می رود بعد از تو ، من در کار نیست ای دلیل شعرهای ناب بعد از رفتنت در سکوتم غرق خواهم شد ،سخن در کار نیست باغ سرسبز دلم ویرانه گردد بعد تو نغمه خوانی های بلبل در چمن در کار نیست غصه می گیرد سراپای من و شعر مرا شعر خواندن بعد تو در انجمن در کار نیست.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌💠💠⊰⃟𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
از کارهای شوهرم با خبر بودم ی شب که همه خونمون دعوت بودن صدای در بلند شد پدرشوهرم در و باز کرد سرو صدا و جیغ های زنی به گوشمون‌ رسید شوهرمو صدا میکرد و میگفت بیا تکلیف منو مشخص کن برادرهام‌به شوهرم حمله‌کردن و حسابی زدنش گفتن باید خواهرمون رو طلاق بدی اما پدرشوهرم‌ حرفی زد که همه خشکمون زد باورمون نمیشد که... https://eitaa.com/joinchat/1960640682C4ba40e21a9 ادامه داستان هیجان انگیز وعبرت آموز👆
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️💢⭕️ 🎥 دلیل خشم حامیان روحانی از رئیسی چیست؟ اقدامات دولت جدید یا لاپوشالی فضاخت های قبلی 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen