eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
541 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔰 گنبد آهنین ناکام! 🔹 تصاویر کاملا مشخص از ناکامی گنبد آهنین و سرعت موشک‌های یمنی که دیشب به تل‌آویو رسیدند 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
شب میلاد زهرای بتول است ز يُمن او دعا امشب قبول است شب فیض و شب قرآن، شب نور شب اعطای کوثر بر رسول است 🌟🌷🎉🌸🎊🌺🎈🌹✨ سالروز ولادت ام‌ابیها، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را خدمت فرزند برومندشان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمامی دوستداران آن حضرت مخصوصاً بانوان بزرگوار تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔰افسر بازنشسته ارتش آمریکا: 🔸باید مراقب بود زیرا هر اقدامی علیه تاسیسات هسته‌ای ایران، عواقب وخیمی برای اسرائیل به دنبال خواهد داشت... 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
. نگاه زیبای دین به مقوله زنان 🌺🌺احادیثی پیرامون ارزش خانه داری زنان ... #روز_زن 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
حواست هست زندگی همین روزهاییه که داره میگذره‌‌...؟ ╭☆
♥️🍃 وقتى با ديدگاهى وسيع به نگاه كنيم ... درمى يابيم كه روزهاى سخت برابر است با هاى ارزشمند. رشد و تكامل روح مـا در گرو و بردبارى ماست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‌ ╭☆
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ببین میتونی پات رو تکون بدی؟ تلاش کرد پاش رو تکون بده که داداش بلند شد _نه بابا جون نمیتونم تکون بدم _احتمالا مچ پاتون در رفته، الان زنگ میزنم به اورژانش با آه و ناله گفت _نه بابا اورژانس نمیخواد، برو مش کریم رو بیار جا بندازه _مش کریم کیه بابا، اینها کارشون بگیر نگیر داره، زنگ میزنیم به اورژانس میان میبرنت بیمارستان یه عکس از پات میندازن، همون کاری که لازم باشه انجام میدن رو. کرد به علی رضا زود باش زنگ بزن در عرض چند دقیقه اورژانس اومد، پدر شوهرم رو بردن، ساعت دو نصف شب پدر شوهرم رو که پاشُ گچ گرفته بودن آوردن، مادر شوهرم رو کرد به من صبح زنگ بزن به خاله عذر خواهی کن، بگو پای پدر شوهرم این‌طوری شده، فعلا نمیتونیم بیایم باشه مامان زنگ میزنم، مامان میخوای من امشب پیش شما بخوابم اگر کاری داشتید کمکتون کنم _نه عزیزم کاری ندارم، برو بگیر بخواب، اگر کاری بود صدات میکنم با احمد رضا اومدیم توی اتاق خودمون، دراز کشیدیم روی تخت، احمد رضا فوری خوابش رفت، پشتم رو کردم به احمد رضا چقدر ناراحتم از اینکه اتفاقات یکی پس از دیگری دست به دست هم میدن تا من نتونم برم کنکاور خونه خاله کبری، چه برنامه ریزی کرده بودم که بین راه برم روستامون، الهه و فرزانه رو ببینم الانم معلوم نیست که پای پدر شوهرم کی خوب بشه، توی همین فکرها بودم خوابم رفت نگاهی به پدر شوهرم انداختم که بالاخره بعد از دو هفته گچ پاش رو باز کرده، ولی گفتن حتما باید استراحت کنی، احمد رضا هم حسابی چسبیده به پایگاه و هرشب بعد از نماز مغرب و عشا مراسم دارن، منم از فعالیتش توی پایگاه خیلی خوشحالم، احمد رضا رو کرد به من، جمعه پایگاه یه اردوی تفریحی بیرون شهری برای نوجوانان پایگاه گذاشته، یه دو نفر کمکی میخواست، علی رضا گفت بیا ما بریم، منم قبول کردم، برم تو ناراحت نمیشی؟ _ نه، برید، منم میرم نماز جمعه لبخندی زد ازت ممنونم، منم بهت قول میدم، با هم یه مسابرت بریم اصفهان ابرو دادم بالا چه عالی من عاشق اون سی و سه پل اصفهانم احمد رضا با علی رضا صبح زود رفتند پایگاه، که برن اردو، منم ساعت یازده و نیم، سجاده ام رو برداشتم، از مادر شوهرم خدا حافظی کردم رفتم، نماز جمعه، بین خطبه‌ها دلم هوای احمد رضا رو کرد، به خودم گفتم خوبه یه زنگ بهش بزنم، گوشی رو از توی کیفم در اوردم، شماره‌ش رو گرفتم بوق میخوره ولی برنمی داره، چند بار زنگ زدم برنداشت، دلشوره اومد سراغم شماره علی رضا رو گرفتم، عه اینم جواب نمیده، رفتم توی فکر، یعنی چیزی شده، چرا هر دوشون گوشیشون رو جواب نمیدن، حتما دارن فوتبالی چیزی بازی می کنند، نماز تموم شد، دوباره زنگ زدم، خدایا چرا برنمی داره، تعجب کردم ، احمد رضا هم به من زنگ نزده، استرس بدی اومده سراغم، پا تند کردم سمت خونه، پیچیدم توی کوچمون، چند تا آقا در خونمون ایستادند... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نزدیک شدم، چقدر گرفته و نارحتند، انگار آشنایند، آره یکیشون پسر عمه پری هست، دلم ریخت، یا فاطمه زهرا یعنی چی شده؟؟ با اضطراب و دلشوره رفتم جلو، از توی خونه سرو صدای، جیغ و گریه میاد. بغض گلوم رو گرفت، دیگه نتو نستم حرف بزنم وجیهه خانم دستم رو گرفت، گفت بسه دیگه فعلا یه کم استراحت کن، حالت جا اومد تعریف کن اشکهام از چشمم سرازیر شد، چند لحظه که گذشت، آروم گرفتم، رو. کردم به وجیهه خانم اعصابم نمیکشه جزئیاتش رو بگم آره نمیخواد بگی آهی کشیدم، ادامه دادم ماشینشون تصادف میکنه، سه نفر کشته میشن، یکیشون احمد رضا بوده. علی رضا هم مجروح میشه میبرنش بیمارستان وجیهه خانم، فقط خدا میدونه به من چی گذشت، اصلا نمیتونستم باور کنم، توی مراسماتش مرتب فشارم میفتاد، بی حال میشدم، گاهی هم از هوش میرفتم، اینقدر بهم سرم زده بودند که به سختی رگ پیدا میکردن، برادرم شب هفتش اومد، بهم گفت، بعد از چهلمش میام میبرمت، قدرت تصمیم گیری نداشتم، مات زده فقط نگاهش کردم، اخرین باری که بیهوش شدم، بردنم درمانگاه بهم سرم بزنن، مادر شوهرم اومد پیشم، حالم که جا اومد، نشست کنار تختم، دستم رو گرفت، با بغض گفت، انا لله و انا الیه راجعون، مریم جان همه ماها رفتنی هستیم، نمیر خداست، پیامبران، امامان، هم در سن بالا و پایین همه رفتن، دختر پیامبر ما در سن جوانی از دنیا رفت، بغض اجازه نداد که حرف بزنه، چند ثانیه ای لبش رو گاز گرفت، ادامه داد، پسر منم رفت، منم ناراحتم،غصه دارم، داغ دیدم اشک از چشمانش فرو ریخت، مکثی کرد، اشکهاش رو. پاک کرد ادامه داد منم گریه میکنم، ولی بیقراری بیش از حد، یه وقت ناشکری میاره، سعی کن به خودت مسلط بشی، به سختی گفتم نمی تونم دست خودم نیست چرا میتونی، براش قران بخون، احمد رضا بچه‌ام خیلی خوب بود، من مطئنم جاش خوبه گله مند گفتم مامان چرا نمیاد به خوابم چون زیاد گریه میکنی، مادر شهیدی میگفت من خیلی گریه میکردم و التماس میکردم که بچم بیاد به خوابم، اما نمی‌یومد، رفته بود به خواب یکی از خانم های فامیل‌مون، اون خانم به شهید گفته بود، مادرت خیلی دلتنگته بیا بریم ببینتت، گفته بود نه نمیام مادرم خیلی گریه میکنه من اذیت میشم، الانم تا تو اینقدر بی قراری میکنی اون به خوابت نمیاد دوباره بغض گلوم رو گرفت چیکار کنم مامان دست خودم نیست سجدهای طولانی انجام بده، سجده صبر انسان رو زیاد میکنه، نماز که میخونی ذکر سبحان ربی الاعلی و بحمده رو بیشتر بگو، مثلا هفت بار بگو، بعد از نمازت که میخوای سجده شکر بجا بیاری طولانیش کن نفس عمیقی کشیدم گفتم چشم دستم رو فشار داد آفرین دخترم، 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) سرمم تموم شد مادر شوهرم دستم رو. گرفت کمک کرد از تخت اومدم پایین، از درمانگاه خارج شدیم، اومدیم خونه، نگاهم افتاد به زن داداشم، تا اون لحظه اصلا متوجه حضورش تو مراسمات نشده بودم، به خیال اینکه، دیگه توی این شرایط گذشته رو فراموش کرده، رفتم جلو گفتم سلام زن داداش خیلی سرد و بی تفاوت به حال من جواب داد سلام یه حسی بهم گفت، حتما داداشم بهش گفته مریم رو میخوام بیارم، این داره بی میلی نشون میده که من نرم خونه پدریم، حال روحیم آشفته تر از اونی بود که رفتارهای زن داداشم برام مهم باشه، داداشم اومد جلوم حالت چطوره، بهتر شدی؟ نگاهم رو دادم بالا توی صورتش، لب زدم خدا رو شکر ما داریم میریم، مراسم چهلم که اومدیم اینجا، تو رو هم با خودمون میبریم اصلا قدرت تصمیم گیری ندارم گفتم باشه کاری نداری، ما داریم میریم؟ _نه، ممنون که اومدی دست دراز کرد سمتم، دستش رو گرفتم، این دست دادن چقدر دلم رو آروم کرد، باورم نمیشه داداشم خم شد با من رو بوسی کنه، اشک شوق از محبتی که این همه سال منتظرش بودم، از چشم‌هام روون شد، داداشم فکر کرد، این گریه من، به خاطر داغ احمد رضاست، صورتم رو بوسید، در گوشم زمزمه کرد خدا بهت صبر بده صورتش رو بوسیدم، چقدر دلم میخواست بهش بگم، این اشک شوق محبتی که تو بهم کردی، ولی زبونم نچرخید، گفتم ممنون داداش از هم جدا شدیم، مینا اومد روبه روم، از جواب سلام سردی که ازم گرفته بود، دستم و دلم نکشید که بهش دست بدم، یا رو بوسی کنم، گفت خدا حافظ منم جواب دادم خدا حافظ داداش و زن داداشم رفتن یه لحظه فکرم رفت پیش خاله کبری، با چشمم همه اتاق رو وارسی کردم، خاله کبری رو نمیبینم رو. کردم به مادر شوهرم خاله کبری کجاست؟ حقیقتش کسی بهش نگفته، خبر نداشته که بیاد، غم به دلم نشست، اگر میدونست حتما میومد مادر شوهرم که حالم رو دید، گفت مریم جان ببخشید، باور کن اصلا حواسم نبود، وگرنه به مهری میگفتم یه زنگ بهش بزنه درکش کردم، اونم حال و روزی بهتر از من نداشت گفتم اشکال نداره مامان، یه کم حالم بهتر بشه خودم بهش زنگ میزنم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) تلفن خونه زنگ خورد، مادر شوهرم گوشی رو برداشت الو بفرمایید توی محمد رضا جان خب خدا رو شکر بیارینش تماس رو قطع کرد، رو کرد به من محمد رضا، از بیمارستان زنگ زد، میگه علی رضا رو مرخص کردن، داره میارنش خونه _غیر از پاش، جای دیگه اش آسیب دیده _آره بچم، سرش بد جور شکسته نفس عمیقی کشیدم ایکاش احمد رضا هم دست و پاش میشکست ولی زنده میموند مادر شوهرم، زد زیر گریه، گفت دیگه تقدیرش این بوده، من برم یه سوپ بزارم برای علیرضا باشه برید، منم یکم قرآن بخونم برای احمد رضا دستش رو گذاشت روی شونه‌ام گفت بخون عزیزم، هم روح بچم شاد میشه هم خودت اروم میشی بلند شدم از توی کتابخونه قرآن رو برداشتم، سوره یاسین خوندم، کمی دلم اروم گرفت الرحمن و انعام هم براش خوندم، خیلی حالم بهتر شد، با خودم گفتم، قرآن رو براش ختم میکنم، سوره حمد رو خوندم، نصفه‌های سوره بقره بودم، سرو صدای باز کردن در حیاط و ماشین اومد، قرائت قرآن رو رسوندم سر آیه، قرآن رو بستم، از پنحره حیاط رو نگاه کردم، بله علیرضا رو اورددن، برگشتم، قران رو. گذاشتم سر جاش، رفتم توی حیاط، علی رضا مشغول گریه کردنه، ولی تا چشمش افتاد به من گریه‌اش شدت گرفت، منم اختیار از دست دادم، زدم زیر گریه، محمد رضا و پدر شوهرم کمک کردن علیرضا رو بردن توی خونه، رفتم جلو کنار تختش ایستادم، گفتم علیرضا چی شد؟... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
این چیزی بود که تو وجودم مونده بود. من ارتباطم رو با تینا حفظ کردم هر سه چهار ماه یکبار میومد و همدیگه را می دیدیم طی همون دیدارها من نیمه گمشده زندگیم رو پیدا کردم و عاشقش شدم دو سال طول کشید که ازش خواستم با من ازدواج کنه ولی تینا بهم گفت... https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
هدایت شده از ریحانه 🌱
💯 بعد ازدواج خواهر کوچیکم، تب مالت گرفتم و افتادم. مردم روستا فکر میکردن از حسودی مریض شدم وقتی عمه‌م برای پسرش که تازه از خارج اومده بوده و تا حالا اصلا ندیده بودمش اومد خواستگاریم، پدرم مجبورم کرد زنش بشم گفت اگر شوهر نکنی آبروی من میره. زن بهرام شدم ولی دقیقا هر شب شوهرم یه تحریک‌عمه‌م....😢 https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
. 🔺تصاویری از تست‌هایی که موساد در عملیات پیجر‌ها انجام داده 🔹مقدار دقیق مواد فوق انفجاری بار‌ها و بار‌ها آزمایش شده و دقیقا سنجیدند که آسیب‌ها چه خواهد بود و تا چه میزان خواهد بود. 🔹اثر مواد منفجره روی بدن را در فاصله‌های متفاوت در اینجا تست شده است. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
"تو" رانمیدانم،اما برای‌من‌هیچکس‌شبیه‌ "تو" نیست! "تو" چشم‌هایت،نگاه‌کردنت،حرف زدنت‌وازهمه‌مهم‌تر "آغوشت" باهمه‌ "تفاوت" دارد..!♥️🧿 ‍‌‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‍‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
مامانت امروز اومده بود خواستگاری من برای داداش رضات ولی انگار راضی نبو دو منم تحویل نگرفت ریحانه ناراحت سرشو انداخت پایین زهره جان من بهت میگم ولی خدایی بین خودمون بمونه‌ها باشه مطمئن باش به هیچ کسی نمیگم واقعیتش داداش رضام تو رو میخواد ولی... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
‌‌ 🤔 تو هم شکم و پهلوهات گُنده شده ⁉️ 📑 یـه ترکیب چربی سوز خیلـی قـوی🔥 بهت آمـوزش دادم ، کـه بـا ۵ تـا گیـاه دَم دَستی، دمنوشی تو خونه درست کنـی که چربی هات رو آب میکنـه😎💧 ‌‌😍 بزن روی لینک زیـر و عضـو شـو این نسخـه رو رایگـان یـاد بگیـر 🥳👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/42860758C0a33baec35 ‌‌ 🔴 راستی ۶ کیلو هم تو ماه لاغرت میکنه😌👆🏼 ‌‌
‌ ‼️ ۵ گیـاه مخصوصِ لاغـری که اسـاتیـد سنتی برای لاغری شکم توصیـه میکنن😳👇🏼 میگن سوخت و ساز بدن رو می‌بـره بالا🔝 بـدون رژیـم و ورزش هـم لاغـر میکنـه😃🔥 پست آخـر کـانـال زیـر رو حتمـاً ببینیـد 👀 این ۵ گیـاه بصورت رایگـان معرفی شده😍👇🏼👇👇 https://eitaa.com/joinchat/42860758C0a33baec35