ریحانه 🌱
#پارت_117 #عشق_بی_رنگ به قلم #فریده_علیکرم خواهش میکنم ادامه نده بگذار این جریان تموم شه. اخم ه
#پارت_118
#عشق_بی_رنگ
به قلم #فریده_علیکرم
یه ذره ادب و احترام هم خیلی خوبه ها
امیر به سمت او یورش برد و من بی وقفه جیغ میزدم.
امیر مرتضی را هل داد محکم به ماشینش که خورد جلوی امیر ایستادم وگفتم
بخدا زشته تو همسایه ها.
به سمت مرتضی چرخیدم وگفتم
خواهش میکنم از اینجا برو
مرتضی سوار اتومبیلش شدو از کوچه خارج شد.
نگاهی به امیر انداختم از خشمش ترسیدم. گام به گام به عقب رفتم
نگاه امیر سرشار از تهدید شدو گفت
دوسش داری اره؟
به در حیاط که خوردم دوان دوان به سمت خانه رفتم و امیر هم بدنبالم میدوید. سراسیمه وارد خانه شدم. مامان مقابل تلویزیون نشسته بود و بابا هم چرت میزد.
با دیدن من هراسان گفت
چی شده؟
به سمت اتاق خوابم که رفتم. امیر وارد خانه شدو گفت
مگر دستم بهت نرسه بی شرف کثافت.
در اتاق را بستم و قفل نمودم نفس نفس میزدم و مثل بید به خودم میلرزیدم.
امیر با لگد به در کوبیدوگفت
به خواسته دلت میرسونمت عاطفه
صدای مامان امد که میگفت
چی شده امیرم ؟
امیر گفت
این بی شرف کثافت تو روی من وایساده به اون پسره بی همه چیز میگه دوستت دارم. امیر چرا نمیزاری من به خواسته دلم برسم.
صدا ها قطع شد گوشم را به در چسباندم صدای پچ پچ نا واضح امیر و مامان می امد.
لحظاتی بعد امیر بلند گفت
عاطفه تا کی میخوای اون تو بمونی؟بالاخره که باید بیای بیرون
سپس دستگیره را بالا و پایین کردو گفت.
درو باز کن کارت دارم
ارام گفتم
چیکارم داری ؟ بگو میشنوم
۱۱۸
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_117 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_118
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
لبخندی زدم و گفتم
_نه شما باید ببخشید ، برخاستم لباسهایم را عوض کردم و اماده رفتن شدم، مرجان گفت
_کجا؟
_فرهاد داره میاد دنبالم
مرجان متعجب گفت
_چی؟
_بهش زنگ زدم بیاد دنبالم
_چرا اینکارو کردی؟ باید صبر میکردی بیاد دنبالت ، اینطوری که نمیشه بزنه نابودت کنه بعدم تو پاشی بری
لبخند زدم و گفتم
_مزاحم شما نمیشم
_چه مزاحمتی عسل؟
_نه دیگه چهار روزه شما از کارت موندی _به خاطر من
مرجان فکری کرد و گفت
_حرف ریتا ناراحتت کرد؟
اشک روی گونه ام غلطید و گفتم
_نه، باید برم .
با صدای زنگ ایفن مرجان را بوسیدم وگفتم
_یه روز محبتهاتو جبران میکنم.
از خانه خارج شدم سوار ماشین فرهاد شدم و ارام گفتم
_سلام
پاسخ سلامم را نداد مستقیم به خانه رفتیم در این چهار روز فرهاد خانه را حسابی بهم ریخته بود مشغول نظافت شدم ، چای گذاشتم و برای فرهاد یک لیوان بردم اخم هایش در هم بود و تلویزیون میدیدعصر بود روی کاناپه خوابش برده بود به سراغ اتاق کارم رفتم هیچ چیز داخلش نبود
خدایا نقاشیامو چی کار کرده؟ انداخته دور؟
داخل کتابخانه م اثری از کتاب هایم نبود
جمله شهرام در ذهنم تداعی شد
(فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، خیلی اشتباه کردی باید به حرفش گوش میکردی)
اهی کشیدم اشک از چشمانم جاری شد مونا خدا الهی لعنتت کنه.
کمی فکر کردم و گفتم
خدا خودمو لعنت کنه ، کاش حرفشو گوش داده بودم، حالا درس که نمیزاره بخونم هیچ، شد فرهاد هفته اول .
با صدای فرهاد قلبم تیر کشید
_چه غلطی میکنی؟
به سمت صدا چرخیدم صورت اشکی ام را که دید گفت
_خون هم گریه کنی فایده نداره، نقاشی بی نقاشی ، بتمرگ خونه داری کن لیاقت درس و دانشگاه نداری
حرفهایش ازارم میداد،از ترس سکوت کرده بودم .نزدیکم شد بازویم را گرفت ، ناله ایی از درد کشیدم فرهاد از اتاق بیرونم کردو گفت
_من اعصاب درست حسابی ندارم عسل، سر به سرم نزار
با بهت گفتم
_من اصلا حرفی زدم؟
_تو با چشمهات هزار چی به من میگی.
سرم را زیر انداختم و به سمت اشپز خانه رفتم، بدنبالم امد و گفت
_رفتم حسابشو رسیدم . تا اون باشه چشمش دنبال ناموس مردم نره.
سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم
_کی و میگی؟
اخم هایش را در هم کشیدو گفت
_کی و میگم؟
چه اشتباهی کردم، نباید پاسخش را میدادم ، فرهاد بدنبال بهانه بذای از سر گرفتن دعوا بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_118
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
برگشتم اتاق خاله رو صدا زدم
خاله جان خاله جان
چشمهاش را باز کرد
جانم خاله
ببخشید میاید بریم اتاق مادرشوهرم اونجا صبحانه بخوریم؟
باشه خاله جون چه عیبی داره این ها اینقدر خوب و مهربون هستن که آدم احساس غریبی نمی کنه
دست و صورتش رو شست اومدیم با هم از اتاق بریم بیرون، هم زمان احمدرضا در رو باز کرد، با سگرمههای تو هم، وارد خونه شد
خاله گفت:
من میرم شما خودتون بیایید
_باشه خاله جان برید ما هم الان میایم
خاله رفت در اتاقم بست
رو کردم به احمد رضا چرا اینقدر چهرهات گرفته است؟
_ دیشب با خاله چی پچ پچ میکردین؟
_آخی، الهی، برای این ناراحتی؟
خودم میخواستم صبح برات بگم، اصلاً موضوعی هست که باید بهت بگم
کنجکاو، پرسید
چی هست ؟ بگو
بیا بشینیم برات بگم
هر دو نشستیم روی مبل، گفتم
_مامان من یک مقدار طلا داده بوده به خاله کبری برام نگه داره، گفته وقتی مریم ازدواج کرد، مطمئن شدی که شوهرش آدم خوبیه، این طلاها رو بده به مریم، خاله گفت خانواده شوهر تو خیلی خوبن و همین طور شوهرتم خیلی خوبه، با شوهرت بیا کنگاور امانت تون رو بگیرید.
من خودم میخواستم بهت بگم اگر می دونستم ناراحتی، همون دیشب یا صبح قبل از اینکه بری نون بگیری بهت میگفتم. چرا خودت رو اذیت کردی، زودتر ازو میپرسیدی
نفس بلندی کشید
من فکر کردم در مورد من صحبت میکردید
در مورد تو مثلا چی میگفتیم؟
این که نمی تونی در کنار من بچه دار بشی
ببین مریم، قبلا گفتم، الان هم میگم، با وجودی که جونم به جون تو بسته است اما این که توی این شرایط، داری با من زندگی می کنی اعصابم خورده
ناراحت گفتم
احمدرضا دوباره شروع نکن دیگه، آخه چرا نمیزاری خودم برای خودم تصمیم بگیرم، من دوستت دارم از زندگیم راضی هستم، خیلی خوشحال و خوشبخت هستم، حالا تو هر چند وقت یکبار این بحث را بکش وسط، تازه یه چیزی رو یادت رفت بگی
کنجکاو گفت
چی رو؟
اینکه، تو حقته که مادر بشی
خوب مگه اشتباه میگم
بله حقم هست مادر بشم، ولی به شرطی اینکه پدر بچه تو باشی، تازه من یک فکر دیگه کردم
چه فکری؟
بچه دار نشدیم میریم بهزیستی یه دختر یا یه پسر تپل، مپل، خوشگل مشگل میاریم، بزرگش می کنیم، خیلی هم ثواب کردیم، هم اون بچه، به یه خونواده میرسه.
هم ما به بچه میرسم، خواهش می کنم احمدرضا اخمهات رو باز کن، بلند شو بریم املت یخ میکنه از دهن میوفته...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾