ریحانه 🌱
#پارت_61 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم بیتا دست بر کمرش زدو گفت عمو عرفان پرنیا کجاست؟
#پارت_62
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
تو زحمت میفته. مرتضی هرگز اجازه حساب کردن فیش غذا را به من نمیداد. به ناچار گفتم
من نهار خوردم.
اهل قلیون که نیستی ، بیا بریم یه چای بخوریم.
وارد باغچه شدم. احساس میکردم
دنیا برام تنگ تار شده. اون از پوریا که بخاطر من گوشه بیمارستان افتاده. اینم از مرتضی که به خاطر من در بدر کاسبی اش شد. بغض راه نفسم را بسته بود. چرا کسی که اینقدر دوستش داشتم به جرم نداری همه با او مخالفند؟
روی یک تخت نشستم اطرافش پر از گل و گیاه بود. مرتضی رفت که سفارش بدهد. سری چرخاندم و با دیدن امیر که وارد باغچه شد. چشمانم گرد شدو انگار تمام تنم کوره اتش شد.
دستانم شروع به لرزیدن کرد. به ناچار گوشی ام را در اوردم و سریع شماره مرتضی را گرفتم
مدتی بعد گفت
چرا به من زنگ میزنی تو که میدونی گوشیت
تندو دستپاچه گفتم
مرتضی فرار کن. امیر اومده تو رستوران
تیز گفت
چی؟
فرار کن.
پس تو چی ؟ اگر من برم میگه نامرد بود و در رفت
هیچی نگو مرتضی فقط فرار کن. خواهش میکنم. التماست میکنم برو
ارتباط را قطع کرد. نگاهم به دنبال امیر بود که برسر تخت ها بدنبال من میگشت. به سمت مخالف من که رفت دوان دوان از رستوران خارج شدم و سوار ماشینم شدم. نگاهی به اطراف انداختم اتومبیل مرتضی هم نبود و این یعنی خوشبختانه از انجا رفته.
دوباره شماره اش را گرفتم وگفتم
کجایی؟
از در پشتی رستوران رفتم. تو کجایی؟
منم فرار کردم. ۷
سپس نفس راحتی کشیدم وگفتم
خیلی حواسم بود که تعقیبم نکنه. نمیدونم چطوری پیدام کرد.
شاید به ماشینت جی پی اس بسته.
متعجب گفتم
یعنی چی؟
مکان یاب بسته که اینقدر راحت گیرت اورد دیگه
خوب پس چرا اونشب که رفته بود خونه نامزدش من اومدم فروشگاه نیومد بالای سرمون؟
چون اونشب حواسش به تو نبود.
الان من باید چیکار کنم؟ جی پی اس کجای ماشینه ؟
هرجایی میتونه باشه. من میتونم گیرش بیارم. اما زمان لازم داره. هرجایی هم وایسی من بیام میاد بالاسرمون دیگه. از این به بعدخ خواستی بیای پیش من یا بگو من بیام یا با اژانس بیا.
باشه. اومد پشت خطم خداحافظ.
ارتباط را وصل کردم وگفتم
بله
کدوم قبرستونی هستی؟
۶۷
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_61 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_62
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_بچه نیست مرجان، من و خر فرض کردید ؟
عسل را هل دادم کنار هم قرارشان دادم و گفتم
_چه فرقی باهم دارن؟ هم قد و هم هیکل
همه ساکت شدند مرجان به چشمان من خیره ماندو گفت
_یه فرقی هست که من نمیخوام جلوی ریتا بگم.
ریتا با جیغ گفت
_چه فرقی؟
شهرام مداخله کردو گفت
_صداتو بیار پایین، مردم دارن نگاهمون میکنند
از سفره خانه خارج شدیم مرجان بدنبال من امد کنار ماشین روبه عسل گفت
_تو برو پیش شهرام
سپس نفسی کشیدو گفت
_عسل و ریتا باهم قابل مقایسه نیستند فرهاد، عسل خیلی زیباتره و این مسئله باعث شده ریتا شدیدا بهش حسودی کنه مدام از من میخواد موهاشو رنگ کنم،گله میکنه میگه اگر تو موهای منو نزده بودی منم الان موهام بلند بود، منو ببر اکستنشن کن ، برام لنز ابی بخر ، ریتا بچه س تو وارد بازی کودکانشون نشو
_من با ریتا کاری ندارم
_پس چته؟ عسل داره از ترس سکته میکنه
_هزار بار بهش گفتم موهاشو اینطوری نریزه بیرون
_زیاد داری سخت گیری میکنی
_چه سختگیری کردم؟ اونهمه موی رنگی رو ریخته روی مانتوی مشکیش که خودنمایی کنه ، که به من بفهمونه خواهان داره، من بچه نیستم که
سپس سیگاری روشن کردم و گفتم
_الان میبرمش خونه موهاشو اندازه موی بقیه میکنم ، اینطوری دیگه ناراحتی پیش نمیاد ، یاد میگیره حرف گوش کنه.
_زنته روش حساسی اره؟
_بی غیرت نیستم که جلوی روی من بیان قربون صدقه ش برن
_تو درست میگی فقط نمیدونم ستاره زنت نبود با اون وضعیت میگشت؟
خشمم فریاد شدو گفتم
_گور بابای ستاره
سپس از مرجان فاصله گرفتم و گفتم
_عسل، بیا بریم
مرجان در ماشین را باز کردو گفت
_منم باهاتون میام
کارهای مرجان کلافه ام کرده بود کامی از سیگارم گرفتم نگاهی به عسل که هنوز ایستاده بود انداختم و به سمتش رفتم شهرام مقابلم ایستادو گفت
_چه مرگته فرهاد ؟ شبمونو زهر مار کردی. چه غلطی کردم اومدیم اینجا. همین بیرون تا ماشینتو دیدم باید راهمو کج میکردم میرفتم .
سیگارم را زیر پایم له کردم وگفتم
_میشه تو زندگی من دخالت نکنید
شهرام فکری کردو گفت
_نه نمیشه، تو با مرجان برو خونتون منم عسل و میارم .
با اخم رو به عسل گفتم
_اگر همین الان نری سوارماشین بشی اون روی سگمو میبینی
عسل کیفش را از روی ماشین برداشت و و از سمت مخالف من به سمت ماشین رفت و روی صندلی عقب نشست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اعضا خوب کانال ریحانه سلام❤️
عزیزان مشکی برای کانال های رمان بوجود اومده که انجمن رمان تصمیم گرفت برای حال این مشکل پارت گذاری کانال ها رو به شب موکول کنه
متاسفانه این مشکل حل نشده و باز ما مجبوریم اقدام دیگه ای انجام بدیم.
از امروز به مدت یک هفته پارت گذاری رمان فقط روز های فرد ساعت ده شب انجام میشه. نگراننباشید هر ۴ پارت یکجا در اختیارتون قرار میگیره
امیدوارم ما رو درککنید و توی حل مشکل ما رو یاری کنید.💖❣