#همسرداری
#خانومها_بخوانند
نمیدونم چرا بعضی خانم ها عادت دارند که مدام خودشون رو با دیگران #مقایسه کنند و همش از خودشون عیب و ایراد بگیرن، یعنی مدام دیگران رو از خودشون بهتر و سَر میدونن
من نمیگم #مغرور باشید ها
هرگز !! غرور صفت زشتی هست.
من میگم #خودتون رو دوست داشته باشین . همین! کسی که خودشو دوست داره، آرامش داره، دلش آروم هست. دنبال تمسخر دیگران نیست. دنبال اثبات خودش به همه نیست. دنبال عمل های زیبایی و آرایش های عجیب نیست.
#یه_نکته_دیگه_هم_درگوشی_بهتون_میگم : خانم هایی که به جای #ظاهر، بیشترین توجهشون به باطن هست و دنبال آموزش دیدن و افزایش علم و مهارت اند #اعتماد به نفس بیشتری دارن.
یه قانون رو همیشه یادمون باشه:
ما اجازه نداریم خودمون رو مقابل کسی تحقیر کنیم و اجازه نداریم کسی رو نزد خودمون یا دیگران #تحقیر یا تمسخر کنیم.
این ها ویژگی های یک خانم فهیم و #باشخصیت هست. سعی کنیم، مسیرمون ، رسیدن به این جایگاه باشه ...❤️🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_193 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_194
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سیلی فرهاد تعادلم را برهم زد روی زمین افتادم.
دستم را روی صورتم گذاشتم و با گریه گفتم
_مگه من از ماشین پیاده شدم؟ مگه موهامو کسی دید؟
فرهاد مرا از موهایم بلند کرد دستم را به انتهای موهایم گرفتم تا از شدت کشیده شدنش بکاهم.
با فریاد گفت
_بهت نگفتم حق نداری اینها رو بپوشی؟
من ساکت بودم.
_خفه خون نگیر عسل جواب بده
خود را رهانیدم وگفتم
_جوابی ندارم
خیره به من گفت
_گریه میکنی؟
ملتمسانه گفتم
_میشه تمومش کنی؟
_تمومش کنم؟ واسه خودت سرخود راه افتادی رفتی شمال، هر غلطی دلت بخواد میکنی ، دروغ میگی ، الان تمومش کنم؟
_مرجان اصرار کرد، بهش گفتم من نمیام، گفتم اگر فرهاد بفهمه زندگیم خراب میشه، اینقدر اصرار کرد من و راضی کرد
فرهاد با حالت دلسوزی و تمسخر گفت
_تو بیخود کردی راضی شدی، طرف حساب زندگی من تویی نه مرجان.
سرم را پایین انداختم وگفتم
_معذرت میخوام.
_فایده نداره
_خوب الان میگی چی کار کنم؟
چشمان فرهاد گردشدوگفت
_توخیلی پررویی عسل. هر غلطی دلت خواسته کردی اونوقت خیلی راحت میگی الان چیکارکنم؟
سرم را پایین انداختم
فرهاد از مقابلم گذشت چند قدم دور شددلگدی به چمدان زدو روی کاناپه لمیدو سیگارش را روشن کرد.
مانتویم را در اوردم کتفم از شدت ضربه کمربند فرهاد میسوخت.
ساعد دست راستم سرخ ومتورم بود. اماخدا را شکر صورتم فقط کمی سرخ شده بود.
بلیز استین کوتاه سفیدم را به همراه شلوارک زیر زانو زرد پوشیدم .
موهایم را بافتم و از اتاق خارج شدم.
فرهاد پشتش به من بود.
به اشپزخانه رفتم و ماکارانی گذاشتم ، غذایم که اماده شد با احتیاط گفتم
_فرهاد؟ غذا اماده س
برخاست وارد اشپزخانه شد سراپای مرا ورانداز کردو سر میز نشست.
غذارا مقابلش نهادم یک قاشق از غذارا خوردوگفت
_چرا غذات نمک نداره؟
لبم را گزیدم وگفتم
_ای وای یادم رفت
از داخل کابینت نمکدان را اوردم مقابلش نهادم .
نمکدان را تکان دادوگفت
_خالیه
سراسیمه نمکدان را برداشتم درش را باز کردم و داخلش نمک ریختم ، مقابلش نهادم.
فرهاد تاخواست نمکدان را تکان دهد تمام نمکدان در بشقابش خالی شد.
نمکدان را با خشم به دیوار کوباند ظرف غذای خودم را مقابلش نهادم از نمکدانهای کریستال برای مهمان مقابلش نهادم و نشستم
فرهاد نمکدان را تکان دادو گفت
_اینم که خالیه
دست و پایم را گم کرده بودم.فرهاد مشتی روی میز کوباند ، از انعکاس صدای ظروف روی میز ناخواسته جیغی کشیدم.
فرهاد رومیزی را کشید همه غذاها روی زمین ریخت برخاست و مقابلم ایستاد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی میگی ...؟!
چی می خوای ...؟!
به چه هزینه ای ...؟!
#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#تلنگر
#بخشش
از نظر روان شناسان، بخشش دیگران یعنی برداشتن بار سنگین کینه از دوش خودمان.
باری که اضطراب زا و آرامش زدا است.
👈با بخشش به خودمان رحم می کنیم.
✍به رودخانه گفتند چرا آنقدر زلالی ؟
گفت چون گذشتم .😊
❤️🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
_نزدیک نیا میخوای ییای جلو چی بگی؟ دل منو میشکنی بعد میخوای بیای جبران کنی؟
قدم هاش رو سریعتر کرد و منو در اغوش گرفت در گوشمزمزمه کرد
_یعنی تو دنبال اباد کردن این زندگیبودی؟ من فکر میکردم از اجبار پیش منی
من و از بغلش در اورد و خوب نگاهمکرد دوباره بغلم کرد
_پناه تو بهترینی اصلا هیچ وقت فکر نمیکردم یه دختر تا این حد برامدلبری کنه وعزیز باشه
بوسه ای روییشونیمزد وگفت....
https://eitaa.com/joinchat/970522708C83ac1b3f1e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گذشته، درگذشته ...!
من برای گذشته هیچ کاری
نمیتوانم بکنم.
اگر شما تمامِ علم و علمای
جهان را هم جمع کنید،
حتی نمیتوانید لباسی را که دیشب
در مهمانی پوشیده بودید را عوض کنید
و یک لباس دیگر بپوشید.
تمام شد و رفت؛ وقتی هیچ کس
نمیتواند هیچ کاری
برای گذشته بکند
چرا آدم باید در گذشته بماند؟
از گذشته باید آموخت،
نباید به آن آویخت،
گذشته برای آموزش است
نه برای سرزنش... !
🎙#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_194 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_195_196
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
دستم را مقابل دهانم گذاشتم و گفتم
_چرا اینجوری میکنی؟ الان بهت ....
کلامم با سیلی ایی که خوردم قطع شد پشت دستم را روی صورتم گذاشتم و با تنفر به فرهاد نگاه کردم، اخم هایش وجودم را لرزاند دستش برای سیلی دوم بالا امد من جیغی کشیدم و دستم را برای دفاع جلوی صورتم اوردم.
فرهاد ساعد دستم را محکم گرفت و گفت
_رفتی اون دهات لعنتیت چه غلطی بکنی؟
عاجزانه گفتم
_ببخشید فرهاد، من غلط کردم.
_جوابمو بده، دنبال کی رفتی اونجا؟
_با مرجان رفتم دیگه.
فرهاد دستم را پیچاند هواری زدم وگفتم
_دستم
فرهاد مرا به دیوار کوباند. دستم را توی شکمم جمع کردم چشمانم را از درد جمع کردم، اشکهایم سرازیر شد با سیلی دیگر فرهاد روی زمین افتادم
با فریاد گفت
_مگه بهت نگفتم حق نداری گریه کنی
لگد محکمی به ران پایم زدو گفت
_باتوأم کثافت حروم***زاده اونجا دنبال کی بودی؟
دست راستم از درد تکان نمیخورد با دست چپم اشکهایم را پاک کردم وگفتم
_اصلا من کسی و دارم که بخوام دنبالش برم؟
فرهاد مرا از کتفم بلند کردوگفت
_لابد داری من نمیدونم، از ادم دروغ گو هیچ چیز بعید نیست.
حرف فرهاد کمی به من برخوردو گفتم
_خوب اگر واقعا اینطوری فکر میکنی، برای چی من و تو خونه ات نگه داشتی؟ مجبور نیستی با من زندگی کنی.
چشمان فرهاد گرد شد صورتش رنگ تعجب گرفت و گفت
_اونوقت چیکارت کنم؟
سرم را پایین انداختم و سکوت کردم.
زیر چانه ام کوبیدو گفت
_باتوام؟ اگر با تو زندگی نکنم.....
حرفش را بریدم و حرفی که نباید می زدم را زدم
_طلاقم بده.
صورت فرهاد یکپارچه سرخ شدوبا فریاد گفت
_طلاقت بدم بری چه غلطی کنی. بی پدرو مادر توروی من وایسادی نگاه میکنی این چه ضریه که میزنی؟
سپی مرا از کتفم گرفت از اشپز خانه بیرون انداخت و زیر بار مشت و لگد گرفت.
دم دمای غروب بود کنار دیوار اشپزخانه مچاله شده بودم. تمام بدنم درد میکرد. ضعف و بی خوابی برایم سردرد را به ارمغان داشت.دست راستم به شدت درد میکرد.
فرهاد هم سرجای همیشگی اش پشت به من نشسته بود. از وقتی امدیم فکر میکنم یه پاکت سیگار را کشیده.
برخاست تمام وجودم را استرس گرفت به سمت من گام برداشت نگاهمان در هم متلاقی شد.
به اشپزخانه رفت صدای باز و بسته شدن در یخچال، باز شدن در قوطی و قل قل شیشه اب به من فهماند که ارامبخش میخورد.
از اشپزخانه بیرون امدو گفت
_از گرسنگی حالت تهوع دارم بلند شو تن لشتو جمع کن شام درست کن شب شده.
ارام و پر درد برخاستم ناله ایی کردم و به اپن تکیه دادم.
درد حرف فرهاد بیشتر از بدنم بود
_حقته. تو تا کتک نخوری درست زندگی نمیکنی. از این به بعد همینه لیاقت ازادی و مهربونی رو نداشتی حقته که مثل حیوون باهات برخورد شه
رویم را از فرهاد برگرداندم، با استرس از مقابلش گذشتم و وارد اشپزخانه شدم، دست راستم را نمیتوانستم تکان دهم.
به سمتش چرخیدم و خواهشانه گفتم
_میشه از بیرون شام بگیری؟
محکم و قاطع گفت
_نه، چشمت کور خودت درست کن
چای هم بزار
از اشپزخانه خارج شد.
یک بسته مرغ از فریزر در اوردم یکدستی غذا را بار گذاشتم، دست درد امانم را بریده بود در جعبه قرص را باز کردم مسکن نداشتم.
نالان ظروف شکسته اشپزخانه را جمع کردم و گوشه ایی نشستم.
صدای فرهاد امد
_کدوم گوری هستی؟
صدایش نزدیک شد
_عسل
وارد اشپزخانه شدو گفت
_بازلال مونی گرفتی؟
نگاهی به من انداخت و گفت
_چه مرگته؟
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_فرهاد دستم درد میکنه
باخونسردی گفت
_به جهنم
کمی مکث کردو گفت
_باز کتک میخوای؟ مگه بهت نگفتم گریه نکن
با کلافگی گفتم
_نمیتونم دستمو تکون بدم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹