هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
_نزدیک نیا میخوای ییای جلو چی بگی؟ دل منو میشکنی بعد میخوای بیای جبران کنی؟
قدم هاش رو سریعتر کرد و منو در اغوش گرفت در گوشمزمزمه کرد
_یعنی تو دنبال اباد کردن این زندگیبودی؟ من فکر میکردم از اجبار پیش منی
من و از بغلش در اورد و خوب نگاهمکرد دوباره بغلم کرد
_پناه تو بهترینی اصلا هیچ وقت فکر نمیکردم یه دختر تا این حد برامدلبری کنه وعزیز باشه
بوسه ای روییشونیمزد وگفت....
https://eitaa.com/joinchat/970522708C83ac1b3f1e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گذشته، درگذشته ...!
من برای گذشته هیچ کاری
نمیتوانم بکنم.
اگر شما تمامِ علم و علمای
جهان را هم جمع کنید،
حتی نمیتوانید لباسی را که دیشب
در مهمانی پوشیده بودید را عوض کنید
و یک لباس دیگر بپوشید.
تمام شد و رفت؛ وقتی هیچ کس
نمیتواند هیچ کاری
برای گذشته بکند
چرا آدم باید در گذشته بماند؟
از گذشته باید آموخت،
نباید به آن آویخت،
گذشته برای آموزش است
نه برای سرزنش... !
🎙#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_194 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_195_196
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
دستم را مقابل دهانم گذاشتم و گفتم
_چرا اینجوری میکنی؟ الان بهت ....
کلامم با سیلی ایی که خوردم قطع شد پشت دستم را روی صورتم گذاشتم و با تنفر به فرهاد نگاه کردم، اخم هایش وجودم را لرزاند دستش برای سیلی دوم بالا امد من جیغی کشیدم و دستم را برای دفاع جلوی صورتم اوردم.
فرهاد ساعد دستم را محکم گرفت و گفت
_رفتی اون دهات لعنتیت چه غلطی بکنی؟
عاجزانه گفتم
_ببخشید فرهاد، من غلط کردم.
_جوابمو بده، دنبال کی رفتی اونجا؟
_با مرجان رفتم دیگه.
فرهاد دستم را پیچاند هواری زدم وگفتم
_دستم
فرهاد مرا به دیوار کوباند. دستم را توی شکمم جمع کردم چشمانم را از درد جمع کردم، اشکهایم سرازیر شد با سیلی دیگر فرهاد روی زمین افتادم
با فریاد گفت
_مگه بهت نگفتم حق نداری گریه کنی
لگد محکمی به ران پایم زدو گفت
_باتوأم کثافت حروم***زاده اونجا دنبال کی بودی؟
دست راستم از درد تکان نمیخورد با دست چپم اشکهایم را پاک کردم وگفتم
_اصلا من کسی و دارم که بخوام دنبالش برم؟
فرهاد مرا از کتفم بلند کردوگفت
_لابد داری من نمیدونم، از ادم دروغ گو هیچ چیز بعید نیست.
حرف فرهاد کمی به من برخوردو گفتم
_خوب اگر واقعا اینطوری فکر میکنی، برای چی من و تو خونه ات نگه داشتی؟ مجبور نیستی با من زندگی کنی.
چشمان فرهاد گرد شد صورتش رنگ تعجب گرفت و گفت
_اونوقت چیکارت کنم؟
سرم را پایین انداختم و سکوت کردم.
زیر چانه ام کوبیدو گفت
_باتوام؟ اگر با تو زندگی نکنم.....
حرفش را بریدم و حرفی که نباید می زدم را زدم
_طلاقم بده.
صورت فرهاد یکپارچه سرخ شدوبا فریاد گفت
_طلاقت بدم بری چه غلطی کنی. بی پدرو مادر توروی من وایسادی نگاه میکنی این چه ضریه که میزنی؟
سپی مرا از کتفم گرفت از اشپز خانه بیرون انداخت و زیر بار مشت و لگد گرفت.
دم دمای غروب بود کنار دیوار اشپزخانه مچاله شده بودم. تمام بدنم درد میکرد. ضعف و بی خوابی برایم سردرد را به ارمغان داشت.دست راستم به شدت درد میکرد.
فرهاد هم سرجای همیشگی اش پشت به من نشسته بود. از وقتی امدیم فکر میکنم یه پاکت سیگار را کشیده.
برخاست تمام وجودم را استرس گرفت به سمت من گام برداشت نگاهمان در هم متلاقی شد.
به اشپزخانه رفت صدای باز و بسته شدن در یخچال، باز شدن در قوطی و قل قل شیشه اب به من فهماند که ارامبخش میخورد.
از اشپزخانه بیرون امدو گفت
_از گرسنگی حالت تهوع دارم بلند شو تن لشتو جمع کن شام درست کن شب شده.
ارام و پر درد برخاستم ناله ایی کردم و به اپن تکیه دادم.
درد حرف فرهاد بیشتر از بدنم بود
_حقته. تو تا کتک نخوری درست زندگی نمیکنی. از این به بعد همینه لیاقت ازادی و مهربونی رو نداشتی حقته که مثل حیوون باهات برخورد شه
رویم را از فرهاد برگرداندم، با استرس از مقابلش گذشتم و وارد اشپزخانه شدم، دست راستم را نمیتوانستم تکان دهم.
به سمتش چرخیدم و خواهشانه گفتم
_میشه از بیرون شام بگیری؟
محکم و قاطع گفت
_نه، چشمت کور خودت درست کن
چای هم بزار
از اشپزخانه خارج شد.
یک بسته مرغ از فریزر در اوردم یکدستی غذا را بار گذاشتم، دست درد امانم را بریده بود در جعبه قرص را باز کردم مسکن نداشتم.
نالان ظروف شکسته اشپزخانه را جمع کردم و گوشه ایی نشستم.
صدای فرهاد امد
_کدوم گوری هستی؟
صدایش نزدیک شد
_عسل
وارد اشپزخانه شدو گفت
_بازلال مونی گرفتی؟
نگاهی به من انداخت و گفت
_چه مرگته؟
اشکهایم سرازیر شدو گفتم
_فرهاد دستم درد میکنه
باخونسردی گفت
_به جهنم
کمی مکث کردو گفت
_باز کتک میخوای؟ مگه بهت نگفتم گریه نکن
با کلافگی گفتم
_نمیتونم دستمو تکون بدم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
عزیزان اگر پارت ها اشتباهی براتون اومده صبور باشید
پی وی نویسنده نردید، ایشون اطلاع ندارن
صبر کنید ادمین درست کنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ فرقی نمیکنه !
"چه مرد باشی چه زن" ؟ !
🎙#دکتر_انوشه🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🔴با ازدواج با همسرم تو تله بدی افتادم
سلام دوستان لطفا پاسخ منم بدید
من ۳۱ سالمه که بعد از دوستی با همسرم و وقتی دیدم اونقدر پاکه که توی دوستی نمیذاره دستم به دستش بخوره اعتماد کردم و باهاش ازدواج کردم تو دوران عقد هم مدام مراقب بود تا اینکه بعد از ازدواج وقتی تنها شدیم در نهایت تعجب از چیزی که دیدم شوکه شدم و ....
https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822
میخواد زنشو چند روز بعد ازدواج طلاق بده😱😱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_197
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
#پارت197
کیفم را برداشتم گوشی ام را در اوردم و دراز کشیدم، موهایم رااز بافت ازاد نمودم تلگرامم را باز کردم.
مرجان پیام داده بود
_عسل نگرانتم، انلاین شدی جوابمو بده.
بلافاصله تایپ کردم
_من خوبم.
گوشی از دستم کشیده شد هینی کشیدم.
فرهاد گفت
_خوابت میاد اره؟
_میخواستم بخوابم
_داری با گوشیت بازی میکنی
_همین الان برداشتم
فرهاد گوشی ام را چک کردو گفت
_میبینی، دو دفعه تاحالا سر گوشیت با کمربند کتک خوردی الان هیچی توش نیست.
نگاهم را از روی فرهاد برداشتم و به جهت مخالف نگاه کردم.
فرهاد ادامه داد
_سیستمت اینطوریه، یه کتک مفصل امروزخوردی ، البته مشابهشو چند بار دیگه هم میخوری، این برای کاری که کردی کافی نبود ، اما در عوض از این به بعد کره ماه هم که برم پاتو کج نمیزاری.
گوشی ام را روی عسلی سمت خودش گذاشت و گفت
_از این به بعد میبینی چه بلاهایی سرت میارم.
روی تخت دراز کشید موهایم را سمت خودم جمع کردم
پتو را روی خودش کشیدو گفت
_من احمق و بگو چقدر دلم واسه توی نکبت تنگ شده بود.
چقدر سوغاتی برات خریدم بی لیاقت.
پتو را روی خودم کشیدم وپشتم را به فرهاد کردم
محکم به بازویم کوبید ناله ایی کردم و گفتم
_نزن، دستم درد میکنه ها
_دارم باهات حرف میزنم پشتتو میکنی به من؟
خودرا رهانیدم و به پشتم خوابیدم دستم روی شکمم بود و دردش کم شده بود
چشمانم را بستم و خوابم برد .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁