eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
519 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ فرقی نمیکنه ! "چه مرد باشی چه زن" ؟ ! 🎙🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🔴با ازدواج با همسرم تو تله بدی افتادم سلام دوستان لطفا پاسخ منم بدید من ۳۱ سالمه که بعد از دوستی با همسرم و وقتی دیدم اونقدر پاکه که توی دوستی نمیذاره دستم به دستش بخوره اعتماد کردم و باهاش ازدواج کردم تو دوران عقد هم مدام مراقب بود تا اینکه بعد از ازدواج وقتی تنها شدیم در نهایت تعجب از چیزی که دیدم شوکه شدم و .... https://eitaa.com/joinchat/925958166C9fca1c8822 میخواد زنشو چند روز بعد ازدواج طلاق بده😱😱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ کیفم را برداشتم گوشی ام را در اوردم و دراز کشیدم، موهایم رااز بافت ازاد نمودم تلگرامم را باز کردم. مرجان پیام داده بود _عسل نگرانتم، انلاین شدی جوابمو بده. بلافاصله تایپ کردم _من خوبم. گوشی از دستم کشیده شد هینی کشیدم. فرهاد گفت _خوابت میاد اره؟ _میخواستم بخوابم _داری با گوشیت بازی میکنی _همین الان برداشتم فرهاد گوشی ام را چک کردو گفت _میبینی، دو دفعه تاحالا سر گوشیت با کمربند کتک خوردی الان هیچی توش نیست. نگاهم را از روی فرهاد برداشتم و به جهت مخالف نگاه کردم. فرهاد ادامه داد _سیستمت اینطوریه، یه کتک مفصل امروزخوردی ، البته مشابهشو چند بار دیگه هم میخوری، این برای کاری که کردی کافی نبود ، اما در عوض از این به بعد کره ماه هم که برم پاتو کج نمیزاری. گوشی ام را روی عسلی سمت خودش گذاشت و گفت _از این به بعد میبینی چه بلاهایی سرت میارم. روی تخت دراز کشید موهایم را سمت خودم جمع کردم پتو را روی خودش کشیدو گفت _من احمق و بگو چقدر دلم واسه توی نکبت تنگ شده بود. چقدر سوغاتی برات خریدم بی لیاقت. پتو را روی خودم کشیدم وپشتم را به فرهاد کردم محکم به بازویم کوبید ناله ایی کردم و گفتم _نزن، دستم درد میکنه ها _دارم باهات حرف میزنم پشتتو میکنی به من؟ خودرا رهانیدم و به پشتم خوابیدم دستم روی شکمم بود و دردش کم شده بود چشمانم را بستم و خوابم برد . 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_197 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم #
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ اشپزخانه را مرتب کردم ، فرهاد تحویلم نمیگرفت.احساس کردم پوشید ان لباس و رسیدگی به وضع ظاهرم غرورم را خدشه دار کرده. برای شام قرمه سبزی بار گذاشتم از اتمام کار در اشپزخانه هراس داشتم. غرورم اجازه نمیداد کنارش بنشینم، جرأت رفتن به اتاق خواب را هم نداشتم، باز بهانه میکرد که مگر نگفتم حق تنها نشستن نداری. وارد اشپزخانه شد با دیدنش ناخواسته هینی کشیدم. اخم کردو گفت _چته؟ جن دیدی؟ به یخچال تکیه دادم زغال هایش را برداشت و گفت _چای بیار یک عدد چای ریختم و در سینی نهادم، نزدیکش رفتم چای را روی میز گذاشتم خواستم بروم دستم را گرفت وگفت _بشین کارت دارم. استرس سراسر وجودم را گرفت با یک کاناپه فاصله از او نشستم. کامی از قلیانش گرفت وگفت _من نبودم چه خبر بود؟ دستم را به علامت ندانستن تکان دادم وگفتم _بیدار شدم، نهار درست کردم، خونه رو تمیز کردم، تو اومدی اخم هایش را در هم کشیدو گفت _من چین بودم چه خبر؟ احساس کردم فرهاد ترس را در چهره من دید، ابرویی بالا انداخت و گفت _کتکی که دیروز خوردی را یادته؟ سرم را پایین انداختم کامی از قلیانش گرفت و گفت _از حالا به بعد با کوچکترین دروغی که ازت بشنوم صد مرتبه بدتر از دیروز کتک میخوری. کف دستم از استرس عرق کرده بود، کمی فکر کردم، راست و دروغ فرقی نداشت هر دو مسیر مرا به سمت شکنجه سوق میداد. آمرانه گفت _بلند شو ارام برخاستم به کنار خودش اشاره کردو گفت _بشین اینجا عاجزانه و با لب گزیده، خواستم سرجایم بنشینم، فریاد کشید _اینجا چشمانم را از ترس بستم. عصبانیت در نگاهش موج میزد، احساس میکردم تمام بدنم میلرزد، این تنبیه از کتک خوردن بدتر بود. گوشه ایی ترین جای کاناپه نشستم، خیره به من قلیان میکشید. با انگشتانم بازی میکردم، مدتی به سکوت گذشت و به ارامی گفت _حلقه ت کو؟ نگاهی به انگشتم انداختم با احتیاط به فرهاد نگاه کردم با اخم سرش را به دنبال جوابش تکان دادو گفت _کو عسل؟ اب دهانم را قورت دادم وگفتم _خونه عمه م جاموند. نفس پر صدایی کشیدو گفت _چند بار بهت گفتم حلقتو از دستت در نیار؟ سکوت کردم، با چوب سرقلیانش نسبتا محکم به ران پایم کوبید وگفت _چند بار گفتم؟ ارام رانم را ماساژ دادم و گفتم _زیاد گفتی _پس چرا درش اوردی؟ _با انگشتر نمیتونم ظرف بشورم در اوردم بعد یادم رفت بندازم دستم اهی کشید وگفت _نگفتی، من چین بودم چه خبر؟ پر استرس گفتم _هیچی _یعنی تویی که جرأت کردی تا شمال بری.تو تهران هیچ جا نرفتی؟ حرف مرجان یادم امد اینها راجع به روزهای قبل هیچی نمیدونن، فقط همینو گردن بگیر. سریع گفتم _نه نگاهش رنگ تهدید گرفتو گفت _یه بار دیگه بهت فرصت میدم راستشو بگی. دلم لرزید، شک داشتم ، نکند راست بگویم اوضاع بدترشود؟ که مطمئنا میشد. یا برعکس، برسر دروغم پافشاری نکنم اما فرهاد اطلاع داشته باشد. با در ماندگی مسیر دروغ را انتخاب کردم وگفتم _راستشو گفتم _خیلی خوب سپس گوشی اش را برداشت و گفت _بیا نزدیک تر بی چون و چرا اطاعت کردم، برنامه تلگرامش را باز کرد. یکی از پوشه هایش را باز کرد با دیدن عکس خوودم سوار بر دوچرخه... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
به راحتی از یکدیگرگذر نکنید قضاوت بیجا نکنید به سادگی آب خوردن، بردیگری تهمت ناروا نبندید با حرفهای دروغ آبروی کسی را نبریم به غم کسی نخندیم دنیادوروز است هوای دل یکدیگر را داشته باشیم❤️🖤 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_199 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ اشپزخانه را مرتب کردم ، فرهاد تحویلم نمیگرفت.احساس کردم پوشید ان لباس و رسیدگی به وضع ظاهرم غرورم را خدشه دار کرده. برای شام قرمه سبزی بار گذاشتم از اتمام کار در اشپزخانه هراس داشتم. غرورم اجازه نمیداد کنارش بنشینم، جرأت رفتن به اتاق خواب را هم نداشتم، باز بهانه میکرد که مگر نگفتم حق تنها نشستن نداری. وارد اشپزخانه شد با دیدنش ناخواسته هینی کشیدم. اخم کردو گفت _چته؟ جن دیدی؟ به یخچال تکیه دادم زغال هایش را برداشت و گفت _چای بیار یک عدد چای ریختم و در سینی نهادم، نزدیکش رفتم چای را روی میز گذاشتم خواستم بروم دستم را گرفت وگفت _بشین کارت دارم. استرس سراسر وجودم را گرفت با یک کاناپه فاصله از او نشستم. کامی از قلیانش گرفت وگفت _من نبودم چه خبر بود؟ دستم را به علامت ندانستن تکان دادم وگفتم _بیدار شدم، نهار درست کردم، خونه رو تمیز کردم، تو اومدی اخم هایش را در هم کشیدو گفت _من چین بودم چه خبر؟ احساس کردم فرهاد ترس را در چهره من دید، ابرویی بالا انداخت و گفت _کتکی که دیروز خوردی را یادته؟ سرم را پایین انداختم کامی از قلیانش گرفت و گفت _از حالا به بعد با کوچکترین دروغی که ازت بشنوم صد مرتبه بدتر از دیروز کتک میخوری. کف دستم از استرس عرق کرده بود، کمی فکر کردم، راست و دروغ فرقی نداشت هر دو مسیر مرا به سمت شکنجه سوق میداد. آمرانه گفت _بلند شو ارام برخاستم به کنار خودش اشاره کردو گفت _بشین اینجا عاجزانه و با لب گزیده، خواستم سرجایم بنشینم، فریاد کشید _اینجا چشمانم را از ترس بستم. عصبانیت در نگاهش موج میزد، احساس میکردم تمام بدنم میلرزد، این تنبیه از کتک خوردن بدتر بود. گوشه ایی ترین جای کاناپه نشستم، خیره به من قلیان میکشید. با انگشتانم بازی میکردم، مدتی به سکوت گذشت و به ارامی گفت _حلقه ت کو؟ نگاهی به انگشتم انداختم با احتیاط به فرهاد نگاه کردم با اخم سرش را به دنبال جوابش تکان دادو گفت _کو عسل؟ اب دهانم را قورت دادم وگفتم _خونه عمه م جاموند. نفس پر صدایی کشیدو گفت _چند بار بهت گفتم حلقتو از دستت در نیار؟ سکوت کردم، با چوب سرقلیانش نسبتا محکم به ران پایم کوبید وگفت _چند بار گفتم؟ ارام رانم را ماساژ دادم و گفتم _زیاد گفتی _پس چرا درش اوردی؟ _با انگشتر نمیتونم ظرف بشورم در اوردم بعد یادم رفت بندازم دستم اهی کشید وگفت _نگفتی، من چین بودم چه خبر؟ پر استرس گفتم _هیچی _یعنی تویی که جرأت کردی تا شمال بری.تو تهران هیچ جا نرفتی؟ حرف مرجان یادم امد اینها راجع به روزهای قبل هیچی نمیدونن، فقط همینو گردن بگیر. سریع گفتم _نه نگاهش رنگ تهدید گرفتو گفت _یه بار دیگه بهت فرصت میدم راستشو بگی. دلم لرزید، شک داشتم ، نکند راست بگویم اوضاع بدترشود؟ که مطمئنا میشد. یا برعکس، برسر دروغم پافشاری نکنم اما فرهاد اطلاع داشته باشد. با در ماندگی مسیر دروغ را انتخاب کردم وگفتم _راستشو گفتم _خیلی خوب سپس گوشی اش را برداشت و گفت _بیا نزدیک تر بی چون و چرا اطاعت کردم، برنامه تلگرامش را باز کرد. یکی از پوشه هایش را باز کرد با دیدن عکس خوودم سوار بر دوچرخه... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_199 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ با دیدن عکس خودم سوار بر دوچرخه شکه شدم، انگار سطل اب سردی روی سرم ریختند. نگاهی به بالای صفحه انداختم با دیدن عکس ستاره ترسم تشدید شدوبا صدای لرزان گفتم _بخدا با مرجان بودم سرم را بالا گرفتم بند بند وجودم از نگاه فرهاد لرزید به عنوان اخرین دفاعیه گفتم _ببخشید فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت _دروغ پشت دروغ ، داری حالم و از خودت بهم میزنی حرف فرهاد ترس دربدری به جانم انداخت، نگاهی به او و خانه اش انداختم اگر مرا هم مثل ستاره طلاق میداد باید به روستا باز میگشتم. اشک در چشمانم جمع شد یاد لحظه های خوشی که با او بودم افتادم، یاد محبت هایش، یاد قربان صدقه هایی که به من میرفت. خانه عمه مقابل چشمم امد ، تنهایی در به دری ، ارباب بهجت. فریادش تنم را لرزاند _مگه بهت نگفتم گریه نکن با پشت دست به صورتم کوبید و گفت _گریه نکن اشکهایم را پاک کردم حاضر بودم کتک بخورم اما مرا از خانه اش بیرون نکند. بغض داشتم. پر استرس نگاهی به او انداختم و گفتم _منو نمیبخشی؟ با فریاد گفت _نه نمیبخشم. با دلخوری نگاهش کردم. صورتم میسوخت، پلک زدم قطرات فراری اشکم را سریع پاک کردم فرهادقلیان میکشید. شلنگ قلیانش راروی میز گذاشت و گفت _برو یدونه از قرص هامو بیار. برخاستم گفته اش را اطاعت کردم و بازگشتم. قرص را خوردو برخاست با ترس چند قدم عقب رفتم، از کنارم رد شدو گفت _خوبه اینقدر میترسی و اینکارهارو میکنی. از داخل گاو صندوق اتاق پدر و مادرش گوشی تلفن خانه را اورد وصل کرد ، چرخید و رو به من گفت _از صبح تو استرسم، نکنه اتفاقی برات بیفته نتونی به من خبر بدی، گوشی تلفن خانه رامیگذارم سرجاش ، اما وای به حالت اگر به شهرام و مرجان زنگ بزنی سرم را پایین انداختم و گفتم _چشم _از اون چشم همیشگی هات؟ با شرمندگی گفتم _ زنگ نمیزنم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_200 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم ب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ از روی کاناپه بلند شد نزدیک امد خواستم عقب بروم پایم به عسلی خوردتعادلم را از دست دادم و افتادم، دستش را بر کمرش زدو گفت _بلند شو ارام برخاستم ساعد دستم را گرفت بلند ناله ایی کردم وگفتم _ای دستم دستم را رها کردو گفت _ببینم؟ اتل دستت کو؟ _بازش کردم با اخم گفت _چرا؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم _الان میرم میبندم دست دیگرم را گرفت و گفت _بیا مرا به اتاق پدر مادرش برد چمدانها انجابود در چمدان را باز کرد محتویات داخلش را با خشم روی زمین خالی کردو بلندگفت _اینها مال تو بی لیاقته ارام ارام از او فاصله گرفتم به دیوار که رسیدم به سمتم چرخید نزدیکم امدو گفت _چرا حرفمو گوش ندادی؟ سرم را پایین انداختم سیلی فرهاد مرا به کنسول کنارم کوباند دست چپم را مقابل صورتم گرفتم احساس کردم گوشم سنگین شده. دستم را از مقابل صورتم پایین اوردو گفت _جواب بده چرا حرف گوش نکردی؟ سعی در رها سازی دستم داشتم، فرهاد دستش را بالا بردخودم را جمع کردم وگفتم _غلط کردم فرهاد ببخشید _اون که سرجای خودشه، خفه خون نگیر چرا حرف من و گوش ندادی؟ نفسم را حبس کردم وگفتم _اشتباه کردم الان جوابی ندارم. نگاه فرهاد رنگ تهدید گرفت و گفت _پوستتو میکنم عسل. نمیزارم لنگه مادرت بشی اشک از چشمانم جاری شدو گفتم _با مادرم چی کار داری؟ مرا رهاکرد از اتاق خارج شدو با فریادگفت _تو لیاقتت اینه که تو خونه حبس بشی، تو لیاقتت اینه که هر روز کتک بخوری. اشکهایم را پاک کردم پوست صورتم به شدت میسوخت در اینه نگاهی به خودم انداختم یک طرف صورتم سرخ بود. سوغاتی هایم را نگاه کردم اما جرات دست زدن نداشتم. روی زمین نشستم با فریاد گفت _گمشو بیا بیرون برخاستم از اتاق خارج شدم وسط خانه ایستاده بود، خواستم ارام از کنارش رد شوم و به اشپزخانه بروم سد راهم شد گوشی اش را مقابلم گرفت و گفت _ببین، هردقیقه داره عکس هاتو واسه من میفرسته. نگاهی به گوشی اش انداختم عکس های سفره خانه را دیدم . فرهاد روی عکس زوم کردو گفت _روسریت از جلو تا فرق سرت عقبه سپس مشت محکمی به کمرم کوبید تعادلم برهم خورد و روی زمین افتادم لگدی به پهلویم زد نفسم بند امد دستم را به پهلویم گرفتم از درد چشمانم را بستم وگفتم _ولم کن فرهاد فرهاد یکی از مو خرگوشی هایم را گرفت جیغی کشیدم و با زجه گفتم _ولم کن دیگه، من یه اشتباهی کردم الان دارم میگم غلط کردم گ*ه خوردم ببخشید، دست از سرم بردار دیگه بلندم کرد موهایم را رها کردو گفت _هر غلطی دلت بخواد میکنی بعدهم ببخشید دست به پهلویم گرفتم درد امانم را بریده بود با گریه گفتم _با ببخش یا از خونه ت بندازم بیرون مشت فرهاد به دهانم خورد محکم به دیوار کوبیده شدم خون در دستم پر شد با دیدن خون از ترس ساکت شدم احساس کردم دندانهایم لق شده فرهاد نزدیکم امدو گفت _من از اینجا بندازمت بیرون بری مثل مادرت شی. خیره به چشمان فرهاد ساکت ماندم فرهاد ادامه داد _از دیروز تاحالا این بار دومته که داری اسم طلاق و جدایی رو میاری، خبریه؟ کسی و پیدا کردی؟ چشمانم گرد شدو گفتم _من؟ _اره تو میخوای از اینجا کجا بری؟ سکوت کردم فشار دستش زیر گلویم بیشتر شدو گفت _جواب بده بخدا میکشمت عسل، _خانه عمه م گردنم را رهاکرد دستش را بالابردسیلی اش را بادست راستم مهار کردم درد عجیبی مرا فراگرفت روی زمین افتادم و از درد فریاد میزدم، لگدی به ران پایم کوبیدو گفت _خفه شو صدا ازت نیاد حروم*زاده. کمی از من فاصله گرفت و گفت _به فکر این افتادی طلاق بگیری بری دنباله روی کارهای عقب مونده ننت شی ؟ کور خوندی یا ادم میشی یا میمیری، این که من بزارم عین مادرت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_201 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم #
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _اینکه من بزارم عین مادرت هر لحظه با یکی باشی و اخرش هم بچه یکی دیگه رو بندازی گردن یکی دیگه رو کور خوندی. از حرفهای فرهاد هیچ چیز متوجه نمیشدم. سیگاری روشن کردو گفت _ادمت میکنم.از این به بعد هر روز میزنمت. کتک زدن تورو میزارم تو برنامه روزانه م اینقدر میزنمت تاحس کنم ادم شدی. یک هفته گذشت، فرهاد به وعده ش عمل کرد هر روز مسئله ایی را بهانه میکردو به جانم می افتاد. تمام جانم کبود بود و درد میکرد باهر نفسی که میکشیدم درد پهلویم تشدید میشد. بی تفاوت شده بودم، مثل سابق از فرهاد نمیترسیدم، حوصله خودم را نداشتم ، چند روز بود که موهایم را داخل تور جمع کرده بودم و حتی شانه هم نزده بودم، مقابل اینه ایستادم . چند دقیقه به خودم خیره ماندم. گوشه لب پایینم پاره شده بودو زخم بود هر دو گونه ام کبود بود و به علت کم اشتهایی رنگ و رویم زرد شده بود. سر تاسفی برای خودم تکان دادم از اینه رو برگرداندم. گذشته م را مرور کردم. پدری که در کودکی مرده بود . عمه سخت گیری که مرا دوست نداشت و بخاطر حرف مردم و از سر اجبار نگهم داشته بود. فرهاد و تجاوز و کتک هایش. ارباب و اجبار برای ازدواج با من. مادری که همان بدو تولدم مرد. حرفهایی که فرهاد پشت سرش میزد. و از همه بدتر ، خودم بودم که کودکی ام سوخت و همیشه حبس بودم ، فرهاد زمان کوتاهی با من مهربان بود. خودم خرابش کردم . مرجان هم رفت که رفت. دوباره در اینه نگاهی به خودم انداختم این زندگی به چه درد من میخورد؟ بلند گفتم _منتظر چی هستی عسل؟ کمی فکر کردم و گفتم _عسل؟ یا گل جان؟ منتظری اینقدر کتک بخوری تا زیر دست یه متجاوز ستمگر بمیری؟ خوب بکش خودتو. این دنیا از اول هم تورو نمیخواست، اگر میخواستت مادرتو ازت نمیگرفت کمی فکر کردم و گفتم _ پدرتو نمیگرفت. تا کی میخوای خودتو به دیگران تحمیل کنی؟ بغض کردم اما سریع قورتش دادم و گفتم _بسه، خووتو جمع کن، اینهمه گریه کردی چی شد؟ ده سال روسر عمه کتی خراب شدی. منت گذاشت و پول خرجت کرد. منت گذاشت و برات خرید کرد.کتکت زدو بزرگت کرد. بعد خراب شدی سرخاتون. نقشه کشیدو ازت در رفت. بهت تجاوز کردند، کتکت زدند، تحقیرت کردند، الان هم خراب شدی روسر فرهاد؟ زندگی ستاره راهم خراب کردی بسه دیگه خودتو بکش . با مرگت هم خودت راحت میشی هم فرهاد. میخوای زنده بمونی چیکار کنی؟ کتک بخوری؟... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_202 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ با صدای در به خودم امدم، لبهایم خشک شده بود برخاستم لای در اتاق خواب ایستادم ، فرهاد وارد شد. نگاهی به من انداخت و متعجب گفت _خوبی عسل؟ اخم کردم وگفتم _بتو چه فرهاد هم اخم کردوگفت _چی گفتی؟ اشکهایم سرازیر شد. خیره به او ماندم. اری دوستش داشتم. اما بشدت از او دلخور بودم. تکرار کرد _با توام چه ضری زدی؟ کیف و کتش را زمین انداخت نزدیکم امد تکان نخوردم ، در یک قدمی ام ایستاد ترس را در چهره اش دیدم وگفتم _اول نهار میخوری یا اول منو میزنی؟ چشمان فرهاد متعجب شدو گفت _عسل؟ چشمانم سیاهی میرفت پلک هایم را جمع کردم وگفتم _اگر نهار میخوری رو میزه چیدم، اگرهم منو میزنی اماده م فرهاد سکوت کرد، تن صدایم را پایین اوردم و ادامه دادم _زدن من بدون بهانه برات لذت بخش نیست؟ یادت رفته، تو نبودی من رفته بودم شمال فرهاد، بدون اجازه، اونجا با مرجان خیلی خوش گذشت،جت اسکی سوارشدم، قایق سوار شدم ، شاتل سوار شدم، خندیدم، خوش گذروندم. سکوت کردم و دوباره گفتم اینهمه بهانه، بزن دیگه، اخه به من خوش گذشته. قبل از شمال رفتم پیست دوچرخه سواری، اونجا هم خوش گذشت. میدونی من هیچ وقت دوچرخه نداشتم ، ارزوم بود سوار دوچرخه بشم، تو مدرسه یواشکی عمه کتی مال دوستامو سوار میشدم. قلیون هم کشیدم فرهاد کمی فکرکردم وگفتم دیگه چیکار کردم؟ بعد از مدتی مکث گفتم منتظر چی هستی فرهاد؟ یادت رفته؟ من لنگه اون مادر هرزه هرجاییم نشم؟ فرهاد پشتش را به من کرد بند ساعتش را باز نمودوگفت من گرسنه م عسل بیا بریم نهار بخوریم. تور موهایم را باز کردم ، موهایم گره خورده و نا منظم بود دور او چرخیدم وگفتم _بکش دیگه، موهاموبگیر از این سر خونه من و ..... کلامم را قطع کردوگفت _هیس، بیا غذاتو بخور. به سمت اشپزخانه رفت، ساعتش را روی اپن گذاشت وگفت _بیا دیگه. الان چرا منو نمیزنی؟ نترس فرهاد اگر زیر دستت بمیرم هم نهایت میخوای تو باغ دفنم کنی هیچ کس هم هیچی بهت نمیگه. سپس خندیدم وگفتم _میدونی چرا؟ بافریاد ادامه دادم _چون هیچ کس نیست که متوجه شه ، عسل یا چه میدونم گلجان دیگه نیست، دیگه مرده. فرهاد با لب گزیده به اپن تکیه کرد دست به سینه مرا نگاه میکرد. نزدیکش رفتم و ارام گفتم _مگه اونموقع که به من تجاوز کردی کسی بود که بهت بگه چرا اینکارو کردی؟ سرش را پایین انداخت و من ادامه دادم _عموت هم اگر ناراحت بود به خاطر من ناراحت نبود، دلیلش چیز دیگه ایی بود. وارد اشپزخانه شد از داخل جعبه قرصش یک عدد در اورد و با یک لیوان اب نزد من امدوگفت _بیا این و بخور نگاهم تار شد فرهاد نزدیک امد قرص را در دهانم گذاشتو اب را جلوی دهانم گرفت کمی اب نوشیدم گلویم تر شدقرص که پایین رفت سرم را پس کشیدم. دستم را گرفت وگفت _بیا نهار بخوریم بوی قیمه خونه رو برداشته مرا سرمیز نشاندبرایم کمی غذا کشیدو گفت _بخور یک قاشق از غذارا خوردم فرهاد خودش مشغول شدو گفت _بخوردیگه سپس قاشقم را برداشت پر از غذا کردو در دهانم نهاد... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_203 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ بعد از صرف غذا مرا به اتاق خواب بردو گفت _بیا یکم بخوابیم. روی تخت دراز کشیدم فرهاد هم خوابیدوگفت _دوست داری بیای نزدیک من؟ ابروهایم را به علامت نه بالا انداختم. ارام گفت _پس بخواب چشمانم را بستم و خوابم رفت. از زبان فرهاد حال عسل مرا می ترساند، مثل جن زده ها شده بود، حرفهایش دلم را سوزاند، درسته عسل اشتباه کرده بود اما من هم زیاده روی کرده بودم، بدنبال گرفتم زهر چشم هر روز کتکش میزدم. از روی تخت برخاستم شماره شهرام را گرفتم مدتی گذشت و پاسخ نداد. شماره ریتا را گرفتم بلافاصله گفت _جانم عمو _سلام ریتاجان خوبی _سلام عمو ، دلم برات یه ذره شده منم همینطور مکثی کردم وگفتم _بابات کجاست؟ _خونه س داره کتاب میخونه _گوشی و بهش میدی _چشم لحظاتی بعد صدای ریتا امد _بابا بیا تلفن کارت داره شهرام گفت _کیه؟ _عمو فرهاد _بگو بابام کارداره بعدأ زنگ بزن ریتا گفت _الو با کلافگی گفتم _بگو کار واجب دارم. _بابا میگه کار واجب داره مدتی گذشت شهرام گفت _الو _سلام _سلام _شهرام؟ میتونی بیای اینجا؟ _کجا؟ _خونه دیگه _نه نمیام ملتمسانه گفتم _خواهش میکنم. _نه فرهاد ، من تازه از دست تو راحت شدم، دست از سرم بردار _عسل حالش خوب نیست. با نگرانی گفت _چشه؟ _نمیدونم چرت و پرت میگه، یه جوری شده. _من تو زندگی تو دخالت نمیکنم. اهی کشیدم وگفتم _من ازت معذرت میخوام. _خواهش میکنم کاری با من نداشته باش، خداحافظ _قطع نکن _بله بگو _تو فکر کن من بیمارتم فک کن غریبه م کمکم کن _باشه، پس یه کاری کن، فردا زنگ بزن مطب از منشی وقت بگیر. ارتباطمان قطع شد. سیگاری روشن کردم و به عسل خیره ماندم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_203 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ هر چه فکر کردم عقلم به جایی قد نداد دوباره شماره شهرام را گرفتم شهرام ارتباط را وصل کردو گفت _چیه فرهاد؟ ارام گفتم _من که بجز تو کسی و ندارم شهرام شهرام سکوت کردو گفتم _بزرگتر من تویی _یادته از تهران تا شمال هزار بار به من گفتی دخالت نکن؟ _حالا الان معذرت میخوام، من زنم حالش خوب نیست نمیدونم باید چیکار کنم؟ _یکم بزنش بهتر میشه. _گوشی و بده به مرجان _مرجان؟ _اره _ما از شمال که برگشتیم، مرجان زندگیشو ول کرد رفت. شکه شدم وگفتم _کجا؟ _خونه مادرش _چرا؟ _گفت توبه چه حقی جلوی عسل و فرهاد به من سیلی زدی؟ این خونه و زندگیت، اونم بچت . با ناباوری گفتم _خداوکیلی _اره به جان ریتا، میگه من اینهمه درس نخوندم که حالا تو خونه نشینم کنی، با فرهاد گشتی اخلاق اون روت تاثیر گذاشته، تو فکرکردی منم عسلم؟ کتک بخورم ، بی احترامی و تحمل کنم و بازم بمونم، اون بی کس و کاره من که نیستم. هردو ساکت شدیم ، شهرام ادامه داد _کاری نداری؟ _نمیای اینجا؟ _نه _پس من چه غلطی کنم؟ _نمیدونم. اهی کشیدم وگفتم _باشه، خداحافظ. ارتباطمان قطع شد. دم دمای غروب بود. روی کاناپه لمیده بودم عسل از اتاق خواب خارج شد.نگاهی به او انداختم. به اشپزخانه رفت ویک لیوان اب نوشید. برخاستم و نزدیکش رفتم، لبخندی زدم وگفتم _خوبی؟ سرمثبت تکان داد دستی به موهایش کشیدم وگفتم _برویه دوش بگیر موهاتو مرتب کن این چه وضعیه؟ با کلافگی گفت _حوصله ندارم خواست از کنارم بگذرد دستش را که گرفتم محکم جیغ کشیدو گفت _چی از جونم میخوای؟ سریع رهایش کردم وگفتم _کاری باهات ندارم. به اتاق خواب رفت. مدتی صبرکردم و اهسته به دنبالش رفتم مقابل اینه نشسته بود موهایش در یک دستش بودو قیچی در دست دیگرش. شکه شدم هینی کشیدم. با دیدن من در اینه جاخورد به سمتم چرخیدو گفت _میخوام مرتبش کنم. نزدیک رفتم ، قیچی را از دستش گرفتم و گفتم _میخوای من موهاتو برس بکشم؟ برخاست و با کلافگی گفت _نه روی تخت نشست و گفت _تنهام میزاری؟ کنارش نشستم و گفتم _تو چرا اینجوری شدی عسل؟ دستانش را روی گوش هایش گذاشت و با جیغ گفت _دست از سرم بردار. از این اتاق برو بیرون ، من حالم ازت بهم میخوره فرهاد. برخاستم از اتاق خارج شدم. روی کاناپه لمیدم و شماره مرجان را گرفتم ، لحظاتی بعد مرجان گفت _الو _سلام ارام گفت _سلام. چیزی شده؟ _تو هم با من قهری؟ _نه، من دلخور میشم اما قهر نمیکنم. _یه خواهش ازت بکنم؟ _جانم _میشه بیای خونه من _واسه چی؟ _عسل حالش خوب نیست. با نگرانی گفت _چشه؟ _اعصابش بهم ریخته. _چیکارش کردی؟ _میای یانه؟ مرجان فکری کردو گفت _شهرام اونجاست؟ _شهرام رو هر کاری کردم ، حاضر نشد کمکم کنه. _بخدا اگر بیام اونجا ببینم شهرام اونجاست..... _بخدا اینجا نیست. _میام اما بخاطر عسل _زود باش فقط. برخاستم. مخفیانه از لای در عسل را دیدم . سرجایش نشسته بود. ارام وارد اتاق شدم وگفتم _خوب شدی؟ سرش را بالا اورد . بغض کردو عاجزانه گفت _چرا دست از سرم برنمیداری؟ اشکهایش روان شد نزدیک رفتم و گفتم _من نگرانتم سریع اشکهایش را پاک کردو گفت _نگرانی چه اتفاقی برام بیفته؟ کمی فکر کردم وگفتم _خوب احساس میکنم حالت خوب نیست. برخاست و گفت _اونموقع که منو میزنی نگران حالم نمیشی؟ کمی فکر کردو گفت _ببینم ، اونموقع که موهای منو میگیری تو دستت من و اینور و اونور میکشی احساس میکنی من حالم خوبه؟ بلیزش را بالا زدو گفت _وقتی با لگد میزدی تو پهلوی من، نگران نمیشی؟ اخم هایم در هم رفت و گفتم _ میخواستی دروغ نگی کتک نخوری. _راست و دروغ فرقی نداشت، من اگر راستشم میگفتم تو باز همون کارها رو میکردی _میخواستی حرف گوش کنی ، مگه بهت نگفتم حق نداری از خونه بری بیرون؟ _برنامه هر روزت همینه؟ الان هشت روزه که هرروز همین حرفهارو تکرار میکنی و بعدش من و میزنی با کلافگی گفتم _اره میزنمت چون حقته. تو خیلی بیجا میکنی حرف من و گوش نمیکنی. الان هم مسخره بازیتو تمومش کن برو دوش بگیر حال و هوات عوض شه. از اتاق خارج شدم. اما دور نشدم، صدای شر شر اب که امد خیالم راحت شد، خواستم از در فاصله بگیرم صدای ریزی از عسل شنیدم، انگار که هینی کشید، به در حمام نگاه کردم، خواستم برگردم که صدای ایفن امد... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_204 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ همچنان که به سمت ایفون میرفتم به این می اندیشیدم که عسل با لباس به حمام رفت، شاسی ایفن را زدم. در را باز کردم و تا اواسط حیاط رفتم. مرجان نزدیک امدو گفت _سلام سرم را پایین انداختم و گفتم _سلام ، خوش اومدی مرجان با لبخندگفت _الان شرمنده ایی؟ پوزخندی زدم وگفتم _توچی؟ من عسل و سپرده بودم به تو ، عجب امانت داری کردی به سمت خانه حرکت کردو گفت _زیاد سخت میگیری فرهاد، دنیا رو هم برای خودت تار کردی هم عسل. _خیلی خوب حالا، جلو عسل خواهشا این حرفهارو نزن _کجاست؟ _حموم _دلم براش یه ذره شده، میدونه من دارم میام اینجا؟ مرجان وارد اتاق خواب شدو گفت _زغال بزار فرهاد.میخوام قلیون ..... با صدای جیغ مرجان دوان دوان به سمت اتاق خواب رفتم _عسل کف حمام افتاده بودو غرق خون بود. پشت در اتاق عمل ایستاده بودم. مرجان با تنفر رو به من گفت _خیالت راحت شد؟ تو باعثی روی صندلی نشستم و سرم را لای دستانم گرفتم با دیدن یک جفت کفش و یک جفت پوتین مقابل خودم سرم را بالا اوردم. تمام بدنم سرد شد _همسر اون خانم شمایید؟ برخاستم و رو به پلیس گفتم _بله شهرام را دیدم که از ان دور میامد. تشریف بیارید. شهرام نزدیک شدوگفت _چی شده؟ هاج و واج گفتم _نمیدونم پلیس گفت _به گزارش پزشک معالج روی بدن این خانم اثار ضرب و شتمه.... شهرام کلام پلیس را قطع کردو گفت _کار خودشه. این میزنش. سپس با خشم یقه کتم را تکاند و ادامه داد _این اقا مال دویست سال پیشه، زنشو میزنه. اقای پلیس ادامه داد _شما پدر خانم شهسواری هستید _نه متاسفانه برادر این نفهمم، اینو بازداشتش کن. پلیس رو به من گفت _شما حق نداری از بیمارستان خارج شی. فعلا بازداشتت نمیکنم، اما حق خروج از بیمارستان رو نداری. سپس رو به سربازش ادامه داد _صمدی _بله قربان _مواظبش باش فرار نکنه من ارام گفتم _باور کنید خودکشی کرده، من .... شهرام کلامم را قطع کردو گفت _از ازار و اذیت های تو خودکشی کرده. پلیس از مافاصله گرفت. با دلخوری شهرام را نگریستم و گفتم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟ مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید! کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد! مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟ کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟ مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟ کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم...🖤❤️ 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_205 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _تو مثلا برادر منی؟ شهرام روبه مرجان گفت _سلام مرجان اخم کرد رو برگرداند و گفت _ریتا کجاست؟ شهرام پوزخندی زدو گفت _دلت براش تنگ شده؟ در پی سکوت مرجان ادامه داد _میتونی برگردی سرخونه زندگیت و پیش بچه ت مرجان رو به شهرام چرخیدو گفت _من اگر دلم برای بچه م تنگ شه هزار راه واسه دیدنش دارم. سپس روی صندلی نشست. شهرام هم نشست وگفت _دلت تنگ نشده، چون اصلا حس مادری نداری. اصلا نگران بچه نیستی. مرجان با کلافگی گفت _چرا از طرف من حرف میزنی؟ شهرام با پوزخند گفت _اگر نگران بچت بودی با یه الدنگ نمیفرستادیش سفر که خودت ازاد باشی. نگاه مرجان مرموز شدو گفت _چرا اریا الدنگه؟ _چون مشروب میخوره، سیگارمیکشه، مدام تو قهوه خونه ها پلاسه. مرجان وزخندی زدو گفت _این کارهارو که داداش خودتم میکنه. _اولأ فرهاد خیلی وقته مشروب نمیخوره، دوما فرقی نداره ، فرهاد هم لنگه اون _همچین خیلی وقت نیست هفت هشت ماهه سکوت حاکم شدو مرجان ادامه داد _یادته پارسال تابستون گفتم به برادرت بگو مشروبش رو نیاره خونه من بخوره ، من از اینکار بدم میاد، گفتم ما یه دختر بچه سیزده ساله تو خونمون داریم، فرهاد جوونه و مجرد. اینکار صلاح نیست. میخواستی خودتو تیکه پاره کنی ، بعد هم رفتی به مامانت گفتی، اونم از انگلیس زنگ زد به من وگفت _پسرهای من بی ناموس نیستند، فرهاد عموی ریتاست، محرمشه ، این حرفها به ما نمیچسبه؟ شهرام نگاهش عصبی شدو گفت _خوب حالا که چی؟ _اینقدر پشت سر بچه خواهر من حرف نزن. کمی مکث کردو گفت _اگر بلایی که تو عالم مستی سر عسل اورد سر ریتا می اورد میخواستی چیکار کنی؟ ایراد تو اینه شهرام، تمام انگشتهای اتهامت سمت خانواده منه شهرام برخاست و با کلافگی گفت _اسمون ریسمون نباف _اسمون ریسمون نیست حقیقته، چطور تو از مستی داداشت و دخترت نمیترسیدی، اما از بچه خواهر من میترسی؟ شهرام سکوت کردو مرجان ادامه داد _من قبول دارم کارم اشتباه بوده ، اما نه در این حد که تو واسه خودت قانون بگذاری که ارایشگاه نرو ، مطب نرو، بیمارستان نرو. من اینهمه درس نخوندم که حالا تو واسم تصمیم بگیری. اون زندگیت، اونم بچه ت برو تربیت کن. برو مراقبت کن. شهرام به دیوار تکیه کردو گفت _خیلی پررویی... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟ معلم به بچه ها گفت : " تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ بهترین متن جایزه داره " یکی نوشته بود: غواص که بدون محافظ تو اقیانوس با کوسه ها شنا میکننه ! یه نفر نوشته بود : اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن ! یکی دیگه نوشته بود : اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن و... هر کی یه چیزی نوشته بود اما این نوشته دست ودلشو لرزوند، تو کاغذ نوشته شده بود : " شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن، نه سنگ قبرشونو...!!! " قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید. به همراه زمزمه ای افسوس؛ من هم شجاع نبودم ...💔🖤 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_206 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _پررو نیستم، مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پانیستم برخاستم و گفتم _میشه لطفا بس کنید، من الان استرس دارم زنم تو اتاق عمله شمادوتا اینجا مثل سگ وگربه افتادید به جون هم. همه ساکت شدیم، لحظاتی بعد صدای گوشی مرجان بلند شد ، گوشی اش را در اورد سپس سایلنت کردو در کیفش انداخت، مدتی بعد صدا دوباره تکرار شد. شهرام گفت _میشه بپرسم کیه؟ _ریتاست _چرا جواب بچمو نمیدی؟ _وقتی هیچ اختیاری روش ندارم، چه جوابی بدم؟ من دوروز فرستادمش سفر تو این قشقرق رو راه انداختی، همیشه حسادت هاشو میزدی تو سر من که تو نتونستی بچه تربیت کنی. منم دیگه کاری به ریتا ندارم. _الان هم میگم اگر به فکر تربیت بچه ت بودی سعی میکردی جور دیگه من و راضی کنی هم سرکارت بری و هم تو زندگیت باشی. مرجان پوزخندی زدو گفت _تورو راضی کنم؟ در پی سکوت شهرام با قاطعیت گفت _من نه احتیاج به پول تو دارم، نه زندگیت و نه اجازه ت ، یه بار دیگه هم بهت گفتم الان تکرار میکنم، من مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پا نیستم اگر میخوای با من زندگی کنی شرایط مثل قبله و باید بابت اون دوتا سیلی ایی که به من زدی عذر خواهی کنی. من شاکیانه گفتم _مرجان _بله _چرا میگی من مثل عسل بی کس و کار نیستم؟ مگه بی کس و کاری عسل چه ربطی ..... کلامم را قطع کردو گفت _یک ماه از عقدت با ستاره گذشته بود . مست و پاتیل تو پارتی گرفتنش رفتی کلانتری زنتو اوردی از ترس باباش کلاهتو یه کم گذاشتی بالاتر و به همه گفتی جشن فارغ التحصیلی دوستش بوده اخم هایم در هم رفت و گفتم _الان اون مسئله چه ربطی به تو داره؟ _ازت سوال دارم، چطوریه عسل باید به خاطر یه سفر بی اجازه رفتن اینقدر تنبیه بشه اما ستاره با اون کارهایی که میکرد ...... شهرام جلو امدوگفت _میشه بس کنی؟ مرجان رو به من ادامه داد _میدونی فرهاد تو از ترس بابای ستاره، جرأت نداشتی بهش بگی بالای چشمت ابروإ ، اما این بیچاره سر کوچکترین مسئله به بدترین نوع ممکن کتک میخوره صداشم در نمیاد. سرم را پایین انداختم مرجان سرجایش نشست وگفت _مگه ما چیکار کردیم؟ یه سفر رفتن که این ..... شهرام گفت _بس کن دیگه مرجان. مرجان با بغض گفت _داشتند لباسهاشو در میاوردند ببرنش اتاق عمل بدنشو دیدم ..... سپس اشکهایش را پاک کردو گفت _پرستاره به من گفت اینو از زیر دست داعش اوردید؟ سرجایم نشستم سرم را لای دستانم گرفتم مرجان ادامه داد _اخه بی انصاف ادم با دشمنش هم اونکارها رو نمیکنه. در باز شد پرستار از اتاق خارج شد وگفت _همراهان خانم شهسواری؟ فرهاد برخاست و سراسیمه گفت _بله _خدارو شکر حال بیمارتون خوبه، الان تو ریکاوری بهوش اومده منتقل میشه به مراقبت های ویژه فرهاد گفت _میشه من ببینمش؟ _شما همسرشون هستید؟ _بله _شمارو نمیخواد ببینه سپس روبه مرجان گفت _خانم دکتر فتوحی شما میتونید بیایید بالای سرش مرجان داخل اتاق شدو در رابست... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_207 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ان شب من و مرجان در بیمارستان ماندیم عسل را از پشت پنجره میدیدم. با بهوش امدن عسل از زیر نظر پلیس تاحدودی خارج شده بودم. روز بعد عسل را به بخش منتقل کردند، تمام این مدت مرجان دوشادوش من بود. از زهر کلامش که بگذریم مرجان مثل یک خواهر پشتم بود. عسل را به اتاق خصوصی اش بردند. وارد اتاق که شدم با دیدم من رویش را برگرداند. نزدیکش رفتم و ارام گفتم _عسل اشک از چشمانش روان شدو گفت _بله _من و ببین سرش را به سمتم چرخاندو گفت _کی من و رسوند بیمارستان؟ _من و مرجان _برای چی من و نجات دادی؟ من تصمیموگرفتم. میخوام بمیرم راحت شم. تا کوچکترین فرصتی پیدا کنم دوباره خودمو میکشم مطمئن باش. لبخندی زدم و ارام گفتم _مگه من میزارم تو بلایی سرخودت بیاری پوزخندی زدو گفت _نه همه بلاها رو خودت سرم میاری شهرام وارد اتاق شدو گفت _سلام همه پاسخش را دادیم . شهرام گفت _خوبی عسل؟ با بغض گفتم _نه خوب نیستم از شدت شرم و خجالت از جمع فاصله گرفتم. ومقابل پنجره ایستادم . با ورود پلیس به اتاق تنم لرزید سلام کرد پوشه دستش را روی میز مقابل عسل نهاد و گفت _حالتون بهتره خانم شهسواری؟ عسل ارام گفت _بله _طبق گزارش پزشک معالجتون اثار کبودی رو بدنتون بوده، ایا همسرتون شمارو مورد ضرب و شتم قرار داده؟ به چشمان من خیره شدو گفت _بله _ شما خودتون اقدام به خودکشی کردید؟ سرش را پایین انداخت و گفت _بله _از جانب همسرتون اجباری در کار نبود؟ _نخیر ، من وقتی رگمو زدم تو حموم تنها بودم. _به خاطر اینکه مورد ازار و اذیت و شکنجه قرار گرفتید از همسرتون شکایتی ندارید؟ عسل همچنان خیره به من ساکت بود . پلیس مدتی سکوت کردو گفت _لازم نیست از چیزی بترسید. سرش را پایین انداخت و گفت _نه من شکایتی ندارم. پلیس نگاهی به من انداخت و رو به عسل گفت _اگر شکایتی دارید من همین الان همسرتون رو بازداشت میکنم. _نخیر اقا من شکایت ندارم. _پس اینجارو امضا کنید عسل برگه را امضا کردو پلیس رفت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
قهر کردن در رابطه با همسر تنها فاصله ها رو زیاد میکنه وقتی ناراحت هستید سنگینتر برخوردکنید،کمتربخندید ولی قهر ولجبازی نه! اینطوری راه آشتی رو بازمیذارید🖤❤️ 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_208 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ همه ساکت بودند ، مرجان ارام در گوش عسل چیزی را زمزمه کردو عسل سرش را به علامت نه بالا انداخت. سکوت را شکستم وگفتم _دکترت گفت فردا مرخص میشی با اشمئزاز به من نگاه کردو گفت _من بازم خودمو میکشم. اخم کردم وگفتم _می دونم از من ناراحتی عسل، اما خودت باعثی _چرا خودم باعثم مگه من چیکار کردم؟ کارم بد بود ولی نه در این حد که هشت روز شکنجه بشم. _حرف گوش کن کتک نخوری _من اگه نخوام با تو زندگی کنم باید چیکار کنم؟ حرف عسل کمی به من برخورد و گفتم _ببین الان خودت داری شروع میکنی. بهت گفتم به طلاق و جدایی فکر نکن، من تورو طلاق نمیدم. این حرفت منو جریح میکنه بزنم تودهنت. عسل سکوت کرد من ادامه دادم _میخوای طلاق بگیری چه غلطی بکنی سرش را بالا گرفت وگفت _بتوچه؟ نگاهم رنگ تهدید گرفت و گفتم _این دفعه دومه که این ضرو زدیها فک نکن چون حال نداری هر غلطی دلت بخواد میتونی بکنی، میام اونجا یدونه میزنم تو دهنت دندونهات بشکنه. شهرام نزدیکم امد و گفت _میشه از اینجا بری صدایم را بالا بردم وگفتم _نه عسل اهی کشیدوگفت _منم خودمو میکشم. سرم را پایین انداختم عسل ادامه داد _تو همش به من بی احترامی میکنی فرهاد سپس با بغض گفت _مدام به من میگه تو میخوای لنگه مادر هرزه هرجاییت شی. تو از مادر من چی میدونی که به من نمیگی؟ اگر واقعا من دختر یه زن بدکاره م خوب طلاقم بده خواستم به سمت او بروم که شهرام مانعم شد با خشم گفتم _طلاق بگیری بعد چیکار کنی بگو؟ _میرم خانه عمه م و میفروشم یه جای دیگه که کسی من و نشناسه زندگی میکنم. میرم سراغ خاتون و کیانوش اونها تو رو تو دامن من گذاشتند، میرم ابروشونو میبرم. بعد هم واسه خودم زندگی میکنم، عمه م برام یه پولی گذاشته که بشه باهاش زندگی کرد، هرجا هم پول کم اوردم میرم مدل میشم. حرفهای عسل مرا از کوره در برد خواستم به سمت او حمله ور شدم شهرام دودستی مرا نگه داشت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁