ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_199 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_200
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
با دیدن عکس خودم سوار بر دوچرخه شکه شدم، انگار سطل اب سردی روی سرم ریختند.
نگاهی به بالای صفحه انداختم با دیدن عکس ستاره ترسم تشدید شدوبا صدای لرزان گفتم
_بخدا با مرجان بودم
سرم را بالا گرفتم بند بند وجودم از نگاه فرهاد لرزید به عنوان اخرین دفاعیه گفتم
_ببخشید
فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت
_دروغ پشت دروغ ، داری حالم و از خودت بهم میزنی
حرف فرهاد ترس دربدری به جانم انداخت، نگاهی به او و خانه اش انداختم اگر مرا هم مثل ستاره طلاق میداد باید به روستا باز میگشتم.
اشک در چشمانم جمع شد یاد لحظه های خوشی که با او بودم افتادم، یاد محبت هایش، یاد قربان صدقه هایی که به من میرفت.
خانه عمه مقابل چشمم امد ، تنهایی در به دری ، ارباب بهجت.
فریادش تنم را لرزاند
_مگه بهت نگفتم گریه نکن
با پشت دست به صورتم کوبید و گفت
_گریه نکن
اشکهایم را پاک کردم حاضر بودم کتک بخورم اما مرا از خانه اش بیرون نکند.
بغض داشتم.
پر استرس نگاهی به او انداختم و گفتم
_منو نمیبخشی؟
با فریاد گفت
_نه نمیبخشم.
با دلخوری نگاهش کردم. صورتم میسوخت، پلک زدم قطرات فراری اشکم را سریع پاک کردم فرهادقلیان میکشید.
شلنگ قلیانش راروی میز گذاشت و گفت
_برو یدونه از قرص هامو بیار.
برخاستم گفته اش را اطاعت کردم و بازگشتم.
قرص را خوردو برخاست با ترس چند قدم عقب رفتم، از کنارم رد شدو گفت
_خوبه اینقدر میترسی و اینکارهارو میکنی.
از داخل گاو صندوق اتاق پدر و مادرش گوشی تلفن خانه را اورد وصل کرد ،
چرخید و رو به من گفت
_از صبح تو استرسم، نکنه اتفاقی برات بیفته نتونی به من خبر بدی، گوشی تلفن خانه رامیگذارم سرجاش ، اما وای به حالت اگر به شهرام و مرجان زنگ بزنی
سرم را پایین انداختم و گفتم
_چشم
_از اون چشم همیشگی هات؟
با شرمندگی گفتم
_ زنگ نمیزنم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_200 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_201
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
#پارت201
از روی کاناپه بلند شد نزدیک امد خواستم عقب بروم پایم به عسلی خوردتعادلم را از دست دادم و افتادم، دستش را بر کمرش زدو گفت
_بلند شو
ارام برخاستم
ساعد دستم را گرفت
بلند ناله ایی کردم وگفتم
_ای دستم
دستم را رها کردو گفت
_ببینم؟ اتل دستت کو؟
_بازش کردم
با اخم گفت
_چرا؟
اب دهانم را قورت دادم و گفتم
_الان میرم میبندم
دست دیگرم را گرفت و گفت
_بیا
مرا به اتاق پدر مادرش برد چمدانها انجابود در چمدان را باز کرد محتویات داخلش را با خشم روی زمین خالی کردو بلندگفت
_اینها مال تو بی لیاقته
ارام ارام از او فاصله گرفتم به دیوار که رسیدم به سمتم چرخید
نزدیکم امدو گفت
_چرا حرفمو گوش ندادی؟
سرم را پایین انداختم
سیلی فرهاد مرا به کنسول کنارم کوباند دست چپم را مقابل صورتم گرفتم احساس کردم گوشم سنگین شده.
دستم را از مقابل صورتم پایین اوردو گفت
_جواب بده چرا حرف گوش نکردی؟
سعی در رها سازی دستم داشتم، فرهاد دستش را بالا بردخودم را جمع کردم وگفتم
_غلط کردم فرهاد ببخشید
_اون که سرجای خودشه، خفه خون نگیر چرا حرف من و گوش ندادی؟
نفسم را حبس کردم وگفتم
_اشتباه کردم الان جوابی ندارم.
نگاه فرهاد رنگ تهدید گرفت و گفت
_پوستتو میکنم عسل. نمیزارم لنگه مادرت بشی
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
_با مادرم چی کار داری؟
مرا رهاکرد از اتاق خارج شدو با فریادگفت
_تو لیاقتت اینه که تو خونه حبس بشی، تو لیاقتت اینه که هر روز کتک بخوری.
اشکهایم را پاک کردم پوست صورتم به شدت میسوخت در اینه نگاهی به خودم انداختم یک طرف صورتم سرخ بود.
سوغاتی هایم را نگاه کردم اما جرات دست زدن نداشتم.
روی زمین نشستم با فریاد گفت
_گمشو بیا بیرون
برخاستم از اتاق خارج شدم وسط خانه ایستاده بود، خواستم ارام از کنارش رد شوم و به اشپزخانه بروم سد راهم شد گوشی اش را مقابلم گرفت و گفت
_ببین، هردقیقه داره عکس هاتو واسه من میفرسته.
نگاهی به گوشی اش انداختم عکس های سفره خانه را دیدم .
فرهاد روی عکس زوم کردو گفت
_روسریت از جلو تا فرق سرت عقبه
سپس مشت محکمی به کمرم کوبید تعادلم برهم خورد و روی زمین افتادم لگدی به پهلویم زد نفسم بند امد دستم را به پهلویم گرفتم از درد چشمانم را بستم وگفتم
_ولم کن فرهاد
فرهاد یکی از مو خرگوشی هایم را گرفت جیغی کشیدم و با زجه گفتم
_ولم کن دیگه، من یه اشتباهی کردم الان دارم میگم غلط کردم گ*ه خوردم ببخشید، دست از سرم بردار دیگه
بلندم کرد موهایم را رها کردو گفت
_هر غلطی دلت بخواد میکنی بعدهم ببخشید
دست به پهلویم گرفتم درد امانم را بریده بود با گریه گفتم
_با ببخش یا از خونه ت بندازم بیرون
مشت فرهاد به دهانم خورد محکم به دیوار کوبیده شدم خون در دستم پر شد با دیدن خون از ترس ساکت شدم احساس کردم دندانهایم لق شده
فرهاد نزدیکم امدو گفت
_من از اینجا بندازمت بیرون بری مثل مادرت شی.
خیره به چشمان فرهاد ساکت ماندم
فرهاد ادامه داد
_از دیروز تاحالا این بار دومته که داری اسم طلاق و جدایی رو میاری، خبریه؟ کسی و پیدا کردی؟
چشمانم گرد شدو گفتم
_من؟
_اره تو میخوای از اینجا کجا بری؟
سکوت کردم
فشار دستش زیر گلویم بیشتر شدو گفت
_جواب بده بخدا میکشمت عسل،
_خانه عمه م
گردنم را رهاکرد دستش را بالابردسیلی اش را بادست راستم مهار کردم درد عجیبی مرا فراگرفت روی زمین افتادم و از درد فریاد میزدم، لگدی به ران پایم کوبیدو گفت
_خفه شو صدا ازت نیاد حروم*زاده.
کمی از من فاصله گرفت و گفت
_به فکر این افتادی طلاق بگیری بری دنباله روی کارهای عقب مونده ننت شی ؟ کور خوندی یا ادم میشی یا میمیری، این که من بزارم عین مادرت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_201 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم #
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_202
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_اینکه من بزارم عین مادرت هر لحظه با یکی باشی و اخرش هم بچه یکی دیگه رو بندازی گردن یکی دیگه رو کور خوندی.
از حرفهای فرهاد هیچ چیز متوجه نمیشدم.
سیگاری روشن کردو گفت
_ادمت میکنم.از این به بعد هر روز میزنمت. کتک زدن تورو میزارم تو برنامه روزانه م اینقدر میزنمت تاحس کنم ادم شدی.
یک هفته گذشت، فرهاد به وعده ش عمل کرد هر روز مسئله ایی را بهانه میکردو به جانم می افتاد.
تمام جانم کبود بود و درد میکرد باهر نفسی که میکشیدم درد پهلویم تشدید میشد.
بی تفاوت شده بودم، مثل سابق از فرهاد نمیترسیدم، حوصله خودم را نداشتم ، چند روز بود که موهایم را داخل تور جمع کرده بودم و حتی شانه هم نزده بودم، مقابل اینه ایستادم .
چند دقیقه به خودم خیره ماندم. گوشه لب پایینم پاره شده بودو زخم بود هر دو گونه ام کبود بود و به علت کم اشتهایی رنگ و رویم زرد شده بود.
سر تاسفی برای خودم تکان دادم
از اینه رو برگرداندم. گذشته م را مرور کردم.
پدری که در کودکی مرده بود .
عمه سخت گیری که مرا دوست نداشت و بخاطر حرف مردم و از سر اجبار نگهم داشته بود.
فرهاد و تجاوز و کتک هایش.
ارباب و اجبار برای ازدواج با من.
مادری که همان بدو تولدم مرد.
حرفهایی که فرهاد پشت سرش میزد.
و از همه بدتر ، خودم بودم که کودکی ام سوخت و همیشه حبس بودم ، فرهاد زمان کوتاهی با من مهربان بود. خودم خرابش کردم .
مرجان هم رفت که رفت.
دوباره در اینه نگاهی به خودم انداختم
این زندگی به چه درد من میخورد؟
بلند گفتم
_منتظر چی هستی عسل؟
کمی فکر کردم و گفتم
_عسل؟ یا گل جان؟
منتظری اینقدر کتک بخوری تا زیر دست یه متجاوز ستمگر بمیری؟ خوب بکش خودتو. این دنیا از اول هم تورو نمیخواست، اگر میخواستت مادرتو ازت نمیگرفت
کمی فکر کردم و گفتم
_ پدرتو نمیگرفت.
تا کی میخوای خودتو به دیگران تحمیل کنی؟
بغض کردم اما سریع قورتش دادم و گفتم
_بسه، خووتو جمع کن، اینهمه گریه کردی چی شد؟
ده سال روسر عمه کتی خراب شدی. منت گذاشت و پول خرجت کرد. منت گذاشت و برات خرید کرد.کتکت زدو بزرگت کرد.
بعد خراب شدی سرخاتون.
نقشه کشیدو ازت در رفت.
بهت تجاوز کردند، کتکت زدند، تحقیرت کردند، الان هم خراب شدی روسر فرهاد؟
زندگی ستاره راهم خراب کردی
بسه دیگه خودتو بکش .
با مرگت هم خودت راحت میشی هم فرهاد.
میخوای زنده بمونی چیکار کنی؟
کتک بخوری؟...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_202 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_203
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
با صدای در به خودم امدم، لبهایم خشک شده بود برخاستم لای در اتاق خواب ایستادم ، فرهاد وارد شد.
نگاهی به من انداخت و متعجب گفت
_خوبی عسل؟
اخم کردم وگفتم
_بتو چه
فرهاد هم اخم کردوگفت
_چی گفتی؟
اشکهایم سرازیر شد.
خیره به او ماندم.
اری دوستش داشتم.
اما بشدت از او دلخور بودم.
تکرار کرد
_با توام چه ضری زدی؟
کیف و کتش را زمین انداخت نزدیکم امد تکان نخوردم ، در یک قدمی ام ایستاد ترس را در چهره اش دیدم وگفتم
_اول نهار میخوری یا اول منو میزنی؟
چشمان فرهاد متعجب شدو گفت
_عسل؟
چشمانم سیاهی میرفت پلک هایم را جمع کردم وگفتم
_اگر نهار میخوری رو میزه چیدم، اگرهم منو میزنی اماده م
فرهاد سکوت کرد، تن صدایم را پایین اوردم و ادامه دادم
_زدن من بدون بهانه برات لذت بخش نیست؟
یادت رفته، تو نبودی من رفته بودم شمال فرهاد، بدون اجازه، اونجا با مرجان خیلی خوش گذشت،جت اسکی سوارشدم، قایق سوار شدم ، شاتل سوار شدم، خندیدم، خوش گذروندم.
سکوت کردم و دوباره گفتم
اینهمه بهانه، بزن دیگه، اخه به من خوش گذشته.
قبل از شمال رفتم پیست دوچرخه سواری، اونجا هم خوش گذشت. میدونی من هیچ وقت دوچرخه نداشتم ، ارزوم بود سوار دوچرخه بشم، تو مدرسه یواشکی عمه کتی مال دوستامو سوار میشدم.
قلیون هم کشیدم فرهاد
کمی فکرکردم وگفتم
دیگه چیکار کردم؟
بعد از مدتی مکث گفتم
منتظر چی هستی فرهاد؟ یادت رفته؟ من لنگه اون مادر هرزه هرجاییم نشم؟
فرهاد پشتش را به من کرد بند ساعتش را باز نمودوگفت
من گرسنه م عسل بیا بریم نهار بخوریم.
تور موهایم را باز کردم ، موهایم گره خورده و نا منظم بود دور او چرخیدم وگفتم
_بکش دیگه، موهاموبگیر از این سر خونه من و .....
کلامم را قطع کردوگفت
_هیس، بیا غذاتو بخور.
به سمت اشپزخانه رفت، ساعتش را روی اپن گذاشت وگفت
_بیا دیگه. الان چرا منو نمیزنی؟ نترس فرهاد اگر زیر دستت بمیرم هم نهایت میخوای تو باغ دفنم کنی هیچ کس هم هیچی بهت نمیگه.
سپس خندیدم وگفتم
_میدونی چرا؟
بافریاد ادامه دادم
_چون هیچ کس نیست که متوجه شه ، عسل یا چه میدونم گلجان دیگه نیست، دیگه مرده.
فرهاد با لب گزیده به اپن تکیه کرد دست به سینه مرا نگاه میکرد.
نزدیکش رفتم و ارام گفتم
_مگه اونموقع که به من تجاوز کردی کسی بود که بهت بگه چرا اینکارو کردی؟
سرش را پایین انداخت و من ادامه دادم
_عموت هم اگر ناراحت بود به خاطر من ناراحت نبود، دلیلش چیز دیگه ایی بود.
وارد اشپزخانه شد از داخل جعبه قرصش یک عدد در اورد و با یک لیوان اب نزد من امدوگفت
_بیا این و بخور
نگاهم تار شد فرهاد نزدیک امد قرص را در دهانم گذاشتو اب را جلوی دهانم گرفت کمی اب نوشیدم گلویم تر شدقرص که پایین رفت سرم را پس کشیدم.
دستم را گرفت وگفت
_بیا نهار بخوریم بوی قیمه خونه رو برداشته
مرا سرمیز نشاندبرایم کمی غذا کشیدو گفت
_بخور
یک قاشق از غذارا خوردم فرهاد خودش مشغول شدو گفت
_بخوردیگه
سپس قاشقم را برداشت پر از غذا کردو در دهانم نهاد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_203 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_203
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
بعد از صرف غذا مرا به اتاق خواب بردو گفت
_بیا یکم بخوابیم.
روی تخت دراز کشیدم فرهاد هم خوابیدوگفت
_دوست داری بیای نزدیک من؟
ابروهایم را به علامت نه بالا انداختم.
ارام گفت
_پس بخواب
چشمانم را بستم و خوابم رفت.
از زبان فرهاد
حال عسل مرا می ترساند، مثل جن زده ها شده بود، حرفهایش دلم را سوزاند، درسته عسل اشتباه کرده بود اما من هم زیاده روی کرده بودم، بدنبال گرفتم زهر چشم هر روز کتکش میزدم.
از روی تخت برخاستم
شماره شهرام را گرفتم
مدتی گذشت و پاسخ نداد.
شماره ریتا را گرفتم بلافاصله گفت
_جانم عمو
_سلام ریتاجان خوبی
_سلام عمو ، دلم برات یه ذره شده
منم همینطور
مکثی کردم وگفتم
_بابات کجاست؟
_خونه س داره کتاب میخونه
_گوشی و بهش میدی
_چشم
لحظاتی بعد صدای ریتا امد
_بابا بیا تلفن کارت داره
شهرام گفت
_کیه؟
_عمو فرهاد
_بگو بابام کارداره بعدأ زنگ بزن
ریتا گفت
_الو
با کلافگی گفتم
_بگو کار واجب دارم.
_بابا میگه کار واجب داره
مدتی گذشت شهرام گفت
_الو
_سلام
_سلام
_شهرام؟ میتونی بیای اینجا؟
_کجا؟
_خونه دیگه
_نه نمیام
ملتمسانه گفتم
_خواهش میکنم.
_نه فرهاد ، من تازه از دست تو راحت شدم، دست از سرم بردار
_عسل حالش خوب نیست.
با نگرانی گفت
_چشه؟
_نمیدونم چرت و پرت میگه، یه جوری شده.
_من تو زندگی تو دخالت نمیکنم.
اهی کشیدم وگفتم
_من ازت معذرت میخوام.
_خواهش میکنم کاری با من نداشته باش، خداحافظ
_قطع نکن
_بله بگو
_تو فکر کن من بیمارتم فک کن غریبه م کمکم کن
_باشه، پس یه کاری کن، فردا زنگ بزن مطب از منشی وقت بگیر.
ارتباطمان قطع شد.
سیگاری روشن کردم و به عسل خیره ماندم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_203 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_204
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
هر چه فکر کردم عقلم به جایی قد نداد دوباره شماره شهرام را گرفتم
شهرام ارتباط را وصل کردو گفت
_چیه فرهاد؟
ارام گفتم
_من که بجز تو کسی و ندارم شهرام
شهرام سکوت کردو گفتم
_بزرگتر من تویی
_یادته از تهران تا شمال هزار بار به من گفتی دخالت نکن؟
_حالا الان معذرت میخوام، من زنم حالش خوب نیست نمیدونم باید چیکار کنم؟
_یکم بزنش بهتر میشه.
_گوشی و بده به مرجان
_مرجان؟
_اره
_ما از شمال که برگشتیم، مرجان زندگیشو ول کرد رفت.
شکه شدم وگفتم
_کجا؟
_خونه مادرش
_چرا؟
_گفت توبه چه حقی جلوی عسل و فرهاد به من سیلی زدی؟ این خونه و زندگیت، اونم بچت .
با ناباوری گفتم
_خداوکیلی
_اره به جان ریتا، میگه من اینهمه درس نخوندم که حالا تو خونه نشینم کنی، با فرهاد گشتی اخلاق اون روت تاثیر گذاشته، تو فکرکردی منم عسلم؟ کتک بخورم ، بی احترامی و تحمل کنم و بازم بمونم، اون بی کس و کاره من که نیستم.
هردو ساکت شدیم ، شهرام ادامه داد
_کاری نداری؟
_نمیای اینجا؟
_نه
_پس من چه غلطی کنم؟
_نمیدونم.
اهی کشیدم وگفتم
_باشه، خداحافظ.
ارتباطمان قطع شد.
دم دمای غروب بود. روی کاناپه لمیده بودم عسل از اتاق خواب خارج شد.نگاهی به او انداختم. به اشپزخانه رفت ویک لیوان اب نوشید.
برخاستم و نزدیکش رفتم، لبخندی زدم وگفتم
_خوبی؟
سرمثبت تکان داد
دستی به موهایش کشیدم وگفتم
_برویه دوش بگیر موهاتو مرتب کن این چه وضعیه؟
با کلافگی گفت
_حوصله ندارم
خواست از کنارم بگذرد دستش را که گرفتم محکم جیغ کشیدو گفت
_چی از جونم میخوای؟
سریع رهایش کردم وگفتم
_کاری باهات ندارم.
به اتاق خواب رفت. مدتی صبرکردم و اهسته به دنبالش رفتم
مقابل اینه نشسته بود موهایش در یک دستش بودو قیچی در دست دیگرش.
شکه شدم هینی کشیدم.
با دیدن من در اینه جاخورد به سمتم چرخیدو گفت
_میخوام مرتبش کنم.
نزدیک رفتم ، قیچی را از دستش گرفتم و گفتم
_میخوای من موهاتو برس بکشم؟
برخاست و با کلافگی گفت
_نه
روی تخت نشست و گفت
_تنهام میزاری؟
کنارش نشستم و گفتم
_تو چرا اینجوری شدی عسل؟
دستانش را روی گوش هایش گذاشت و با جیغ گفت
_دست از سرم بردار. از این اتاق برو بیرون ، من حالم ازت بهم میخوره فرهاد.
برخاستم از اتاق خارج شدم.
روی کاناپه لمیدم و شماره مرجان را گرفتم ، لحظاتی بعد مرجان گفت
_الو
_سلام
ارام گفت
_سلام. چیزی شده؟
_تو هم با من قهری؟
_نه، من دلخور میشم اما قهر نمیکنم.
_یه خواهش ازت بکنم؟
_جانم
_میشه بیای خونه من
_واسه چی؟
_عسل حالش خوب نیست.
با نگرانی گفت
_چشه؟
_اعصابش بهم ریخته.
_چیکارش کردی؟
_میای یانه؟
مرجان فکری کردو گفت
_شهرام اونجاست؟
_شهرام رو هر کاری کردم ، حاضر نشد کمکم کنه.
_بخدا اگر بیام اونجا ببینم شهرام اونجاست.....
_بخدا اینجا نیست.
_میام اما بخاطر عسل
_زود باش فقط.
برخاستم. مخفیانه از لای در عسل را دیدم . سرجایش نشسته بود.
ارام وارد اتاق شدم وگفتم
_خوب شدی؟
سرش را بالا اورد . بغض کردو عاجزانه گفت
_چرا دست از سرم برنمیداری؟
اشکهایش روان شد نزدیک رفتم و گفتم
_من نگرانتم
سریع اشکهایش را پاک کردو گفت
_نگرانی چه اتفاقی برام بیفته؟
کمی فکر کردم وگفتم
_خوب احساس میکنم حالت خوب نیست.
برخاست و گفت
_اونموقع که منو میزنی نگران حالم نمیشی؟
کمی فکر کردو گفت
_ببینم ، اونموقع که موهای منو میگیری تو دستت من و اینور و اونور میکشی احساس میکنی من حالم خوبه؟
بلیزش را بالا زدو گفت
_وقتی با لگد میزدی تو پهلوی من، نگران نمیشی؟
اخم هایم در هم رفت و گفتم
_ میخواستی دروغ نگی کتک نخوری.
_راست و دروغ فرقی نداشت، من اگر راستشم میگفتم تو باز همون کارها رو میکردی
_میخواستی حرف گوش کنی ، مگه بهت نگفتم حق نداری از خونه بری بیرون؟
_برنامه هر روزت همینه؟ الان هشت روزه که هرروز همین حرفهارو تکرار میکنی و بعدش من و میزنی
با کلافگی گفتم
_اره میزنمت چون حقته. تو خیلی بیجا میکنی حرف من و گوش نمیکنی.
الان هم مسخره بازیتو تمومش کن برو دوش بگیر حال و هوات عوض شه.
از اتاق خارج شدم. اما دور نشدم، صدای شر شر اب که امد خیالم راحت شد، خواستم از در فاصله بگیرم صدای ریزی از عسل شنیدم، انگار که هینی کشید، به در حمام نگاه کردم، خواستم برگردم که صدای ایفن امد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_204 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_205
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
همچنان که به سمت ایفون میرفتم به این می اندیشیدم که عسل با لباس به حمام رفت، شاسی ایفن را زدم.
در را باز کردم و تا اواسط حیاط رفتم.
مرجان نزدیک امدو گفت
_سلام
سرم را پایین انداختم و گفتم
_سلام ، خوش اومدی
مرجان با لبخندگفت
_الان شرمنده ایی؟
پوزخندی زدم وگفتم
_توچی؟ من عسل و سپرده بودم به تو ، عجب امانت داری کردی
به سمت خانه حرکت کردو گفت
_زیاد سخت میگیری فرهاد، دنیا رو هم برای خودت تار کردی هم عسل.
_خیلی خوب حالا، جلو عسل خواهشا این حرفهارو نزن
_کجاست؟
_حموم
_دلم براش یه ذره شده، میدونه من دارم میام اینجا؟
مرجان وارد اتاق خواب شدو گفت
_زغال بزار فرهاد.میخوام قلیون .....
با صدای جیغ مرجان دوان دوان به سمت اتاق خواب رفتم
_عسل کف حمام افتاده بودو غرق خون بود.
پشت در اتاق عمل ایستاده بودم. مرجان با تنفر رو به من گفت
_خیالت راحت شد؟ تو باعثی
روی صندلی نشستم و سرم را لای دستانم گرفتم
با دیدن یک جفت کفش و یک جفت پوتین مقابل خودم سرم را بالا اوردم. تمام بدنم سرد شد
_همسر اون خانم شمایید؟
برخاستم و رو به پلیس گفتم
_بله
شهرام را دیدم که از ان دور میامد.
تشریف بیارید.
شهرام نزدیک شدوگفت
_چی شده؟
هاج و واج گفتم
_نمیدونم
پلیس گفت
_به گزارش پزشک معالج روی بدن این خانم اثار ضرب و شتمه....
شهرام کلام پلیس را قطع کردو گفت
_کار خودشه. این میزنش.
سپس با خشم یقه کتم را تکاند و ادامه داد
_این اقا مال دویست سال پیشه، زنشو میزنه.
اقای پلیس ادامه داد
_شما پدر خانم شهسواری هستید
_نه متاسفانه برادر این نفهمم، اینو بازداشتش کن.
پلیس رو به من گفت
_شما حق نداری از بیمارستان خارج شی. فعلا بازداشتت نمیکنم، اما حق خروج از بیمارستان رو نداری.
سپس رو به سربازش ادامه داد
_صمدی
_بله قربان
_مواظبش باش فرار نکنه
من ارام گفتم
_باور کنید خودکشی کرده، من ....
شهرام کلامم را قطع کردو گفت
_از ازار و اذیت های تو خودکشی کرده.
پلیس از مافاصله گرفت. با دلخوری شهرام را نگریستم و گفتم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹