✍#حکایت
مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟
مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم...🖤❤️
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_205 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_206
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_تو مثلا برادر منی؟
شهرام روبه مرجان گفت
_سلام
مرجان اخم کرد رو برگرداند و گفت
_ریتا کجاست؟
شهرام پوزخندی زدو گفت
_دلت براش تنگ شده؟
در پی سکوت مرجان ادامه داد
_میتونی برگردی سرخونه زندگیت و پیش بچه ت
مرجان رو به شهرام چرخیدو گفت
_من اگر دلم برای بچه م تنگ شه هزار راه واسه دیدنش دارم.
سپس روی صندلی نشست.
شهرام هم نشست وگفت
_دلت تنگ نشده، چون اصلا حس مادری نداری. اصلا نگران بچه نیستی.
مرجان با کلافگی گفت
_چرا از طرف من حرف میزنی؟
شهرام با پوزخند گفت
_اگر نگران بچت بودی با یه الدنگ نمیفرستادیش سفر که خودت ازاد باشی.
نگاه مرجان مرموز شدو گفت
_چرا اریا الدنگه؟
_چون مشروب میخوره، سیگارمیکشه، مدام تو قهوه خونه ها پلاسه.
مرجان وزخندی زدو گفت
_این کارهارو که داداش خودتم میکنه.
_اولأ فرهاد خیلی وقته مشروب نمیخوره، دوما فرقی نداره ، فرهاد هم لنگه اون
_همچین خیلی وقت نیست هفت هشت ماهه
سکوت حاکم شدو مرجان ادامه داد
_یادته پارسال تابستون گفتم به برادرت بگو مشروبش رو نیاره خونه من بخوره ، من از اینکار بدم میاد، گفتم ما یه دختر بچه سیزده ساله تو خونمون داریم، فرهاد جوونه و مجرد. اینکار صلاح نیست.
میخواستی خودتو تیکه پاره کنی ، بعد هم رفتی به مامانت گفتی، اونم از انگلیس زنگ زد به من وگفت
_پسرهای من بی ناموس نیستند، فرهاد عموی ریتاست، محرمشه ، این حرفها به ما نمیچسبه؟
شهرام نگاهش عصبی شدو گفت
_خوب حالا که چی؟
_اینقدر پشت سر بچه خواهر من حرف نزن.
کمی مکث کردو گفت
_اگر بلایی که تو عالم مستی سر عسل اورد سر ریتا می اورد میخواستی چیکار کنی؟ ایراد تو اینه شهرام، تمام انگشتهای اتهامت سمت خانواده منه
شهرام برخاست و با کلافگی گفت
_اسمون ریسمون نباف
_اسمون ریسمون نیست حقیقته، چطور تو از مستی داداشت و دخترت نمیترسیدی، اما از بچه خواهر من میترسی؟
شهرام سکوت کردو مرجان ادامه داد
_من قبول دارم کارم اشتباه بوده ، اما نه در این حد که تو واسه خودت قانون بگذاری که ارایشگاه نرو ، مطب نرو، بیمارستان نرو. من اینهمه درس نخوندم که حالا تو واسم تصمیم بگیری. اون زندگیت، اونم بچه ت برو تربیت کن. برو مراقبت کن.
شهرام به دیوار تکیه کردو گفت
_خیلی پررویی...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون
شجاع ترین آدما کیان ؟
بهترین متن جایزه داره "
یکی نوشته بود:
غواص که بدون محافظ
تو اقیانوس با کوسه ها شنا میکننه !
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو
قبرستون بخوابن !
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل
از حیوونا نمیترسن و...
هر کی یه چیزی نوشته بود
اما این نوشته دست ودلشو لرزوند،
تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه
خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو
میبوسن، نه سنگ قبرشونو...!!! "
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.
به همراه زمزمه ای افسوس؛
من هم شجاع نبودم ...💔🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_206 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_207
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_پررو نیستم، مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پانیستم
برخاستم و گفتم
_میشه لطفا بس کنید، من الان استرس دارم زنم تو اتاق عمله شمادوتا اینجا مثل سگ وگربه افتادید به جون هم.
همه ساکت شدیم، لحظاتی بعد صدای گوشی مرجان بلند شد ، گوشی اش را در اورد سپس سایلنت کردو در کیفش انداخت، مدتی بعد صدا دوباره تکرار شد.
شهرام گفت
_میشه بپرسم کیه؟
_ریتاست
_چرا جواب بچمو نمیدی؟
_وقتی هیچ اختیاری روش ندارم، چه جوابی بدم؟ من دوروز فرستادمش سفر تو این قشقرق رو راه انداختی، همیشه حسادت هاشو میزدی تو سر من که تو نتونستی بچه تربیت کنی. منم دیگه کاری به ریتا ندارم.
_الان هم میگم اگر به فکر تربیت بچه ت بودی سعی میکردی جور دیگه من و راضی کنی هم سرکارت بری و هم تو زندگیت باشی.
مرجان پوزخندی زدو گفت
_تورو راضی کنم؟
در پی سکوت شهرام با قاطعیت گفت
_من نه احتیاج به پول تو دارم، نه زندگیت و نه اجازه ت ، یه بار دیگه هم بهت گفتم الان تکرار میکنم، من مثل عسل بی کس و کار و بی دست و پا نیستم اگر میخوای با من زندگی کنی شرایط مثل قبله و باید بابت اون دوتا سیلی ایی که به من زدی عذر خواهی کنی.
من شاکیانه گفتم
_مرجان
_بله
_چرا میگی من مثل عسل بی کس و کار نیستم؟ مگه بی کس و کاری عسل چه ربطی .....
کلامم را قطع کردو گفت
_یک ماه از عقدت با ستاره گذشته بود . مست و پاتیل تو پارتی گرفتنش رفتی کلانتری زنتو اوردی از ترس باباش کلاهتو یه کم گذاشتی بالاتر و به همه گفتی
جشن فارغ التحصیلی دوستش بوده
اخم هایم در هم رفت و گفتم
_الان اون مسئله چه ربطی به تو داره؟
_ازت سوال دارم، چطوریه عسل باید به خاطر یه سفر بی اجازه رفتن اینقدر تنبیه بشه اما ستاره با اون کارهایی که میکرد ......
شهرام جلو امدوگفت
_میشه بس کنی؟
مرجان رو به من ادامه داد
_میدونی فرهاد تو از ترس بابای ستاره، جرأت نداشتی بهش بگی بالای چشمت ابروإ ، اما این بیچاره سر کوچکترین مسئله به بدترین نوع ممکن کتک میخوره صداشم در نمیاد.
سرم را پایین انداختم مرجان سرجایش نشست وگفت
_مگه ما چیکار کردیم؟ یه سفر رفتن که این .....
شهرام گفت
_بس کن دیگه مرجان.
مرجان با بغض گفت
_داشتند لباسهاشو در میاوردند ببرنش اتاق عمل بدنشو دیدم .....
سپس اشکهایش را پاک کردو گفت
_پرستاره به من گفت اینو از زیر دست داعش اوردید؟
سرجایم نشستم سرم را لای دستانم گرفتم مرجان ادامه داد
_اخه بی انصاف ادم با دشمنش هم اونکارها رو نمیکنه.
در باز شد پرستار از اتاق خارج شد وگفت
_همراهان خانم شهسواری؟
فرهاد برخاست و سراسیمه گفت
_بله
_خدارو شکر حال بیمارتون خوبه، الان تو ریکاوری بهوش اومده منتقل میشه به مراقبت های ویژه
فرهاد گفت
_میشه من ببینمش؟
_شما همسرشون هستید؟
_بله
_شمارو نمیخواد ببینه سپس روبه مرجان گفت
_خانم دکتر فتوحی شما میتونید بیایید بالای سرش
مرجان داخل اتاق شدو در رابست...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_207 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_208
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
ان شب من و مرجان در بیمارستان ماندیم عسل را از پشت پنجره میدیدم.
با بهوش امدن عسل از زیر نظر پلیس تاحدودی خارج شده بودم.
روز بعد عسل را به بخش منتقل کردند، تمام این مدت مرجان دوشادوش من بود. از زهر کلامش که بگذریم مرجان مثل یک خواهر پشتم بود.
عسل را به اتاق خصوصی اش بردند. وارد اتاق که شدم با دیدم من رویش را برگرداند.
نزدیکش رفتم و ارام گفتم
_عسل
اشک از چشمانش روان شدو گفت
_بله
_من و ببین
سرش را به سمتم چرخاندو گفت
_کی من و رسوند بیمارستان؟
_من و مرجان
_برای چی من و نجات دادی؟ من تصمیموگرفتم. میخوام بمیرم راحت شم. تا کوچکترین فرصتی پیدا کنم دوباره خودمو میکشم مطمئن باش.
لبخندی زدم و ارام گفتم
_مگه من میزارم تو بلایی سرخودت بیاری
پوزخندی زدو گفت
_نه همه بلاها رو خودت سرم میاری
شهرام وارد اتاق شدو گفت
_سلام
همه پاسخش را دادیم .
شهرام گفت
_خوبی عسل؟
با بغض گفتم
_نه خوب نیستم
از شدت شرم و خجالت از جمع فاصله گرفتم. ومقابل پنجره ایستادم .
با ورود پلیس به اتاق تنم لرزید
سلام کرد
پوشه دستش را روی میز مقابل عسل نهاد و گفت
_حالتون بهتره خانم شهسواری؟
عسل ارام گفت
_بله
_طبق گزارش پزشک معالجتون اثار کبودی رو بدنتون بوده، ایا همسرتون شمارو مورد ضرب و شتم قرار داده؟
به چشمان من خیره شدو گفت
_بله
_ شما خودتون اقدام به خودکشی کردید؟
سرش را پایین انداخت و گفت
_بله
_از جانب همسرتون اجباری در کار نبود؟
_نخیر ، من وقتی رگمو زدم تو حموم تنها بودم.
_به خاطر اینکه مورد ازار و اذیت و شکنجه قرار گرفتید از همسرتون شکایتی ندارید؟
عسل همچنان خیره به من ساکت بود .
پلیس مدتی سکوت کردو گفت
_لازم نیست از چیزی بترسید.
سرش را پایین انداخت و گفت
_نه من شکایتی ندارم.
پلیس نگاهی به من انداخت و رو به عسل گفت
_اگر شکایتی دارید من همین الان همسرتون رو بازداشت میکنم.
_نخیر اقا من شکایت ندارم.
_پس اینجارو امضا کنید
عسل برگه را امضا کردو پلیس رفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#همسرداری
قهر کردن در رابطه با همسر تنها فاصله ها رو زیاد میکنه
وقتی ناراحت هستید سنگینتر برخوردکنید،کمتربخندید ولی قهر ولجبازی نه!
اینطوری راه آشتی رو بازمیذارید🖤❤️
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_208 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_209
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
همه ساکت بودند ، مرجان ارام در گوش عسل چیزی را زمزمه کردو عسل سرش را به علامت نه بالا انداخت.
سکوت را شکستم وگفتم
_دکترت گفت فردا مرخص میشی
با اشمئزاز به من نگاه کردو گفت
_من بازم خودمو میکشم.
اخم کردم وگفتم
_می دونم از من ناراحتی عسل، اما خودت باعثی
_چرا خودم باعثم مگه من چیکار کردم؟ کارم بد بود ولی نه در این حد که هشت روز شکنجه بشم.
_حرف گوش کن کتک نخوری
_من اگه نخوام با تو زندگی کنم باید چیکار کنم؟
حرف عسل کمی به من برخورد و گفتم
_ببین الان خودت داری شروع میکنی. بهت گفتم به طلاق و جدایی فکر نکن، من تورو طلاق نمیدم. این حرفت منو جریح میکنه بزنم تودهنت.
عسل سکوت کرد من ادامه دادم
_میخوای طلاق بگیری چه غلطی بکنی
سرش را بالا گرفت وگفت
_بتوچه؟
نگاهم رنگ تهدید گرفت و گفتم
_این دفعه دومه که این ضرو زدیها فک نکن چون حال نداری هر غلطی دلت بخواد میتونی بکنی، میام اونجا یدونه میزنم تو دهنت دندونهات بشکنه.
شهرام نزدیکم امد و گفت
_میشه از اینجا بری
صدایم را بالا بردم وگفتم
_نه
عسل اهی کشیدوگفت
_منم خودمو میکشم.
سرم را پایین انداختم عسل ادامه داد
_تو همش به من بی احترامی میکنی فرهاد
سپس با بغض گفت
_مدام به من میگه تو میخوای لنگه مادر هرزه هرجاییت شی.
تو از مادر من چی میدونی که به من نمیگی؟
اگر واقعا من دختر یه زن بدکاره م خوب طلاقم بده
خواستم به سمت او بروم که شهرام مانعم شد با خشم گفتم
_طلاق بگیری بعد چیکار کنی بگو؟
_میرم خانه عمه م و میفروشم یه جای دیگه که کسی من و نشناسه زندگی میکنم.
میرم سراغ خاتون و کیانوش اونها تو رو تو دامن من گذاشتند، میرم ابروشونو میبرم.
بعد هم واسه خودم زندگی میکنم، عمه م برام یه پولی گذاشته که بشه باهاش زندگی کرد، هرجا هم پول کم اوردم میرم مدل میشم.
حرفهای عسل مرا از کوره در برد خواستم به سمت او حمله ور شدم شهرام دودستی مرا نگه داشت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_209 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت210
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
عسل ادامه داد
_الان برات مهمه ستاره کجاست و داره چیکار میکنه؟
در پی سکوت من ادامه داد
_منم مثل اون . وقتی طلاقم بدی دیگه چه اهمیتی برات داره که من دارم چیکار میکنم.
از کوره در رفتم و بالحن تهدیدگفتم
_ببین عسل داری رو اعصابم راه میری اینقدر طلاق طلاق نکن. تو با ستاره فرق داری
_چه فرقی دارم؟
_من اونو دیدم پسندیدم گرفتم اما همه میدونستن که پشیمون بودم ، مثل خر تو گل گیر کرده بودم.
اره میترسیدم. از مهریه اش میترسیدم. از باباش میترسیدم. از طلاق میترسیدم. از طعنه ها و کنایه های این دو نفر میترسیدم به زور نگهش داشته بودم.
همه داراییم شده بود سه دنگ کارخونه دست باباش بود میترسیدم همه چیز و از دست بدم.
همین الان هم هنوز بدهی مهریه ستاره تموم نشده، شهرام شاهده با چه بدبختی جورش کردم.
اما تورو عسل من واقعا دوستت دارم.
عسل پوزخندی زدو گفت
_دوستم داری؟
_اره دوستت دارم ، اگر زدمت تقصیر خودت بود. باید حرف من و گوش کنی ، اگر بازم حرف گوش نکنی بازم میزنمت.
پرستار وارد اتاق شدو گفت
_چه خبرته اقا بیمارستان و گذاشتی رو سرت.
شهرام جلو رفت و معذرت خواهی کرد.
همه ساکت شدند عسل ارام گفت
_منم خودمو میکشم. تو که نمیتونی کارخونه رو ول کنی من و بپای.
_یعنی حاضری بمیری اما حرف گوش ندی؟ اما دروغ نگی؟
_فرهاد با تو راست و دروغ فرقی نداره.
فرهاد روبه شهرام گفتم
_بهش میگم من نبودم غیر از شمال کجا رفتی؟ میگه هیچ جا ، گفتم دوباره بهت فرصت میدم راستشو بگی. باز گفت بخدا هیچ جا، برای بار سوم گفتم
عسل، راستشو بگو ، تو چشمهای من نگاه میکنه میگه راستشو گفتم.
ستاره قدم به قدم پشتشون بوده ازشون عکس گرفته واسه من میفرسته.
عسل کمی جابجا شدو گفت
_اقا شهرام به نظرت همون بار اول من میگفتم رفتم پارک دوچرخه سوار شدم ، واکنش فرهاد چی بود؟
شهرام اهی کشید و پاسخی نداد
عسل ادامه داد
_من چه راست بگم چه دروغ فرقی نداره.
_چرا فرق داره ، وقتی راست میگی من باخودم میگم عسل پشیمونه، اشتباه کرده، اشکال نداره، اما وقتی پافشاری میکنی و دروغ میگی یعنی تغییری نکردی.
مرجان خودش را دخالت دادو گفت
_حالا رفته پارک دوچرخه سوار شده جنایت که نکرده.
رو به مرجان گفتم
_نباید حرف من و گوش میکرد؟ من زندانیش نکردم که مرجان. چقدر باتو اینور اونور فرستادمش؟هرچی گفت من مخالفت نکردم. اما عسل از اعتماد من سو استفاده کرد.
شهرام مرا روی کاناپه نشاند من ادامه دادم
_الان قیافه مظلوم هارو گرفته همه فکر میکنند من مقصرم.
رو به عسل گفتم
_تو مگه نماز نمیخونی؟اون خدایی که میپرستیش و عبادتش میکنی به تو گفته باید حرف شوهرتو گوش کنی، اطاعت از امر من واسه تو واجبه. من همه کار دارم واسه تو میکنم . لباس بهترین مارک و میخرم ، طلا برات خریدم، خونه با رفاه کامل در اختیارت گذاشتم، محبت هم بهت میکردم در عوض همه اینها بهت گفتم از اعتماد من سو استفاده نکن.
همه ساکت بودند. ادامه دادم
_کتک هایی که خوردی حقت بود ، تا تو باشی حرف گوش کنی. بابت این چند تا ضری هم که زدی خوب که شدی حالیت میکنم.
عسل باچهره ایی که رنگ ترس داشت گفت
_چی گفتم مگه؟
_طلاقم بده، میرم مدل میشم و به تو چه.
رویش را از من برگرداندو گفت
_زنده موندن من فقط عذابه. زنده بمونم با کسی زندگی کنم که دوسش ندارم؟
_منو دوست نداشتی نباید قبول میکردی عقد شی.
_تواینقدر گفتی من و راضی کردی
_میخواستی راضی نشی...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت210 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم عس
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_211
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان یک سینی چای ریخت و تعارف کرد شهرام کنارم نشست وارام گفت
_من یه روانشناسم فرهاد، دارم بهت یه هشدار جدی میدم.
نگاهی به شهرام انداختم و گفتم
_چی؟
_این بازم خودکشی میکنه
با در ماندگی گفتم
_چیکار کنم؟
شهرام فکری کردو گفت
_دخالت نیست؟
کلافه گفتم
_من غلط کردم شهرام، خواهش میکنم سر به سرم نگذار ، بگو راهش چیه؟
_عسل و ببر پیش یه روان شناس
_تو روانشناسی دیگه ، کجا ببرمش
_من نه، اون شاید حرفهایی داره که نمیتونه به من بزنه
_چه حرفهایی مثلا؟
_عسل به یه روانشناس خانم نیاز داره. از بستری تو بیمارستان هم براش واجب تره.
سرم را پایین انداختم شهرام ادامه داد
_راست میگه تو که نمیتونی کارت و ول کنی مواظب باشی این خودشو نکشه.
_یه خدمتکار میگیرم، سفارش میکنم ازش چشم برنداره.
_خدمتکار هم خوبه، اما براش معلم خصوصی بگیر بیاد خونه سرگرمش کنه.
_معلم چی بگیرم؟
_ببین چی دوست داره همونو، نقاشی دوست داشت.
کمی مکث کردم و ادامه دادم
_دوسش دارم شهرام اگه خوشو بکشه منم خودمو میکشم.
_اگر دوسش داری چرا میزنیش؟
_بی خود که نمیزنمش؟ کارش خیلی بد بود.
_اره بد بود ولی نه اینقدر، اگر حرف من و گوش کرده بودی بهتر بود. باید شرمندش میکردی.
_الان تو مرجان و شرمنده کردی؟
_من بابت اون دوتاسیلی خیلی پشیمونم فرهاد، اشتباه کردم.
_حقش بود. گناه مرجان بیشتر هم بود، نباید بچشو ول میکرد میرفت خوش گذرونی
_مثلا الان خیلی شرایط خوب شد؟ کلا ریتارو ول کرد ، من موندم و یه دختر بچه چهارده ساله.پریشب از پنجره حیاط دیدم داره تو اتاقش به گوشیش ور میره، اومدم داخل میگم ریتا جان چیکار میکنی تنها نشستی میگه ببخشید بابا من یه خانمم کارهای دخترونه دارم تو اتاقم. نمیتونم به شما بگم.
_گوشیشو چک کردی؟
_رمز داره
_ازش بگیر بگو رمزشو بگو
_نمیخوام پرده دری کنم، دختر بچه به مادر نیاز داره
_خوب مرجان و راضی کن برگردون
اهی کشیدو گفت
_الان زوده، منتظرم یکم دلتنگ زندگیش بشه بعد.
مرجان قندان را مقابل ما نهاد و گفت
_اقا شهرام، ساعت پنج الان دختر خانمتون کلاسش تموم شده، اگر صلاحه تشریف ببرید دنبالش حالتون جا بیاد .
مکثی کردو ادامه داد
_قبلا ها اصلا حالیت بود که بچه ت میره مدرسه؟ کلاس میره؟ کی میبره؟ کی میاره؟
شهرام برخاست و گفت
_پاشو بریم دنبال ریتا
برخاستم نزدیک تخت عسل رفتم سرم را کنار گوشش بردم وگفتم
_بخدا دوستت دارم.
عسل از من رو برگرداند رو به مرجان با خواهش گفتم
_من جز تو کسی و ندارم کنارش میمونی؟
مرجان سر مثبت تکان داد.
سوار ماشین شدیم شهرام تلفنی از خانم دکتر موسوی همکارش برای فردا ظهر وقت گرفت.
مقابل اموزشگاه ایستادیم.
سیگارم را روشن کردم شهرام گفت
_میشه خواهش کنم سیگارتو ترک کنی؟
_نه. سیگار ارومم میکنه
_قلب و ریه ت داغون میشه
_به جهنم. بزار داغون شه
شهرام فکری کردو گفت
_بهش بگو باباش کیه
سرم را بالا انداختم وگفتم
_اگر یک درصد ممکن بود که بهش بگم اون یه درصد با حرفهایی که زده از بین رفت.
_چی گفته مگه؟
_گفت منو بکش تو باغ دفنم کن، هیچ کس متوجه نمیشه که من نیستم، چون اصلا کسی نیست که متوجه بشه
صدایم را غم گرفت و ادامه دادم.
_اینکه فکر میکنه کسی و نداره خیلی بهتره تا بفهمه پدری داره که معتقده باید تو جنینی سقط میشده و الان لکه ننگ خانوادشه. عمو بهجت عسل و نمیخواد. اون بار هم که اومده بود جلو در میخواست بهش بگه یه وقت فکر اینکه من پدرتم و قصد حمایت ازت دارم ونکنی. میخواست بهش بگه مادرت یه فاحشه س و من برای هوس میخواستمش. اگر الان زنده بود بخاطر این که بهش نگفته ازش حاملس میکشتش.
_این حرفها حال عسل و بدتر میکنه.
شهرام کمی فکر کردو گفت
_خیلی پسته
_معلوم نیست بین مادر عسل و عمو چی گذشته، اما کیانوش میگه گلاب فاحشه بودو هردقیقه با یه نفر می پرید.
_خدا بیامرزش ، الان که مرده، اما توهم نباید مادرشو به روش بیاری. این حرفت نامردیه.
هردو ساکت شدیم فکری کردم وگفتم
_کیانوش میگفت حشمت شهسواری پدر عمه عسل، ادم ابرو داری بوده.
_احمد معلم هم ادم حصیلکرده و ابرودار بوده، پس چرا گلاب و گرفته...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹