eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
534 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 حضور عموآقا باعث شد تا متوجه بشم چقدر یه بزرگتر می تونه برای پیش بردن کارها تو خاستگاری نقش موثری داشته باشه. تقریبا تموم حرف‌ها زده شد. علیرضا و ناهید یکبار دیگه با هم صحبت کردن هر دو لبخند به لب از اتاق بیرون اومدن . عمو اقا که از قبل با علیرضا هماهنگ بود با پدر ناهید قرار مدار های آزمایش خون و عقد و محضر رو هم گذاشتن. پدررناهید به شوخی گفت _اردشیر خان شما خودت محضر نداری وکیل درجه ی یک عمو اقا خندید _نه من انقدر که شرکتی و محدود کار کردم همه چیز رو به جز قوانینی که هر روز درگیرشم فراموش کردم. مادر ناهید گفت _نگار جان شما چقدر کم حرفی لبخند تلخی زدم. حرف های عمو اقا حسابی بهم استرس داده. چون میدونم ساعات خوشی رو پیش رو ندارم. _دیگه وقتی بزرگ تر ها حرف میزنن من چی بگم. _بالاخره خواهر دامادی به علیرضا نگاه کردم _اگه همدیگرو پسندیده باشن و به تفاهم رسیده باشن . ان شالله مبارکه لبخند پهنی زد و بالاخره دست از سوال پرسیدن برداشت. همه چیز خیلی زود اتفاق افتاد و قرار شد که تا آخر هفته همه ی کار ها رو انجام بدن. خرید قبل از عقد هم برن. در نهایت مجلس دوم خاستگاری هم تموم شد. و به خونه برگشتیم. جلوی در آسانسور عمو اقا گفت _الان دیگه دیر وقته. ولی صبح میام پیشت علیرضا گفت _زیاد سخت نگیرید اردشیر خان نگار قول داده بار اخرش باشه هرچی التماس داشتم تو نگاهم ریختم و به عمواقا خیره شدم نفس سنگینی کشید و گفت _قولی که به من میده فرق میکنه صبح میام پایین . 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
۵ آذر ۱۴۰۱
سلام عزیزان‌رمان اوج نفرت کامل شده ۸۲۷ پارت داره😍 قیمت ۳۰ تومن هر کس دوست داره رمان رو یکجا بخونه هزینه رو واریز کنه و بفرسته برای این‌آیدی. هر کسی جز خرید بهشون پیام‌بده متاسفانه مجبور به ریپورت میشن🌹 شماره کارت فاطمه علی‌کرم 6037997239519771 آیدی @onix12 پیامک‌فعاله پس از ارسال فیش جعلی خودداری کنید❤️
۵ آذر ۱۴۰۱
هدایت شده از ریحانه 🌱
۵ آذر ۱۴۰۱
هدایت شده از ریحانه 🌱
۵ آذر ۱۴۰۱
هدایت شده از ریحانه 🌱
🌊 دارم آن آتش به دل ڪز روے چندین پیرهن دود برخیزد،گرم بر سینه افشانے سپند 🖋 🍃
۵ آذر ۱۴۰۱
♨️دشمن‌شناسی به روایت تصویر ⏪هم‌وطن خوب بنگر که چگونه مزدوران رسانه‌های انگلیسی و سعودی، 📌حتی برای یک ساعت هم که شده، شادی و شیرین‌کامی تو را تحمل ‌نمی‌کنند! 📌درعوض بجای انعکاس لبخندها در اوج خوشحالی، تو را آماج اخبار منفی می‌کنند! 🇮🇷نور باد ایرانی/ کور باد ضدایرانی ✍محمد جوانی 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
۵ آذر ۱۴۰۱
پروردگارا..... امروز را با من آنچنان باش که تو خود اهل آنی وبا من آن گونه مباش که خود اهل آنم هیما🌱
۶ آذر ۱۴۰۱
گوشه ای دنج مےخواهم تا بشینم ! گوشه ای کُنج دل مےخواهم تا بشینم! تا بخواهم از خدا نور و آب و خاک که بگویم من گلم!از برگ گلم!از برگ دلم!آمده ام بمانم و به جانم قسم من دختر دریا ام!.. مهردخت✍🏻
۶ آذر ۱۴۰۱
❖ وقــــتي کسی 🍃🌹 تو را می رنجاند "ناراحت نشو" ! چون این قانون طبیعت است! درختی که شیرین ترین میوه ها را دارد بیشترین سنگ ها را می خورد.. 🍃🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۶ آذر ۱۴۰۱
هیــــــــس...! اینجا یک قلب کوچک در حال تپیدن است هیما🌱
۶ آذر ۱۴۰۱
بخند تا دلت آرام بگیرد! مهردخت✍🏻
۶ آذر ۱۴۰۱
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ 💥حسرت💥 اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟ امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟ یک عمر جدایی به هوای نفسى وصل گیرم که جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟ از مضحکه ی دشمن تا سرزنش دوست تاوان تو را می دهم اما به چه قیمت؟ مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟
۶ آذر ۱۴۰۱