eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
543 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌿 مجموعه رئیسی امسال قدرتمند تر از رئیسی سال قبل 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 نگرانی تو صورتش به وضوح دیده میشه. از جاش بلند شد و بدون اینکه حرفی بزنه به آشپزخونه رفت و مشغول آماده کردن نهار شد. ایستادم سمت دستشویی رفتم. در رو باز نکرده بودم که صدای رضا رو که آهسته تلفنی با مهشید صحبت می‌کرد، شنیدم. _ مهشید چرا حرف زور می‌زنی!؟ _ الان شرایطش نیست، مگه ندیدی رویا دیشب چکار کرد! _ همه از دستش الان دلخور و ناراحتن. من توی این هاگیر واگیر بیام چی بگم؟ _ الان اصلاً! _ اگر ما بلندشیم بیایم اونجا، عمو و زن عمو راهمون نمیدن و مطمئناً جوابی که بهم میدن منفیه. _ میگم نه! عصبی گفت: _ مهشید دارم میگم نه! نمی‌تونه مهشید رو قانع کنه. صدای زنگ خونه بلند شد. به دَر نگاه کردم که رضا گفت: _ بلند شدی اومدی اینجا! آره!؟ _ خیلی کار اشتباهی کردی. صدای پاش که از پله‌ها پایین میومد رو شنیدم. وارد دستشویی شدم تا متوجه نشه که حرف‌هاش رو شنیدم.‌ مهشید برای چی اومده اینجا! دستشویی رفتن رو بیخیال شدم و به آشپزخونه رفتم.‌ _ خاله مهشید اومده. با تعجب نگاهم کرد. _ با عموت!؟ _ نه؛ فکر کنم تنهاست! دستش رو با پایین دامنش خشک کرد. _ برای چی؟ تو چارچوب دَر، کِنار من ایستاد. در خونه باز شد و مهشید با رضا که عصبانیت تو صورتش فریاد می‌زد، وارد شدن. _ سلام زن عمو. خاله با تردید به رضا نگاه کرد و گفت: _ سلام! حالت خوبه؟ مهشید با بغض گفت: _ خیلی ممنون. _ بیا تو دخترم. با تعارف خاله، بالای خونه نشست. دلخور نگاهی به من انداخت. فوری نگاه از من گرفت و رو به خاله گفت: _ زن عمو میشه چند لحظه بشینید باهاتون حرف بزنم! زهره هم از پله‌ها پایین اومده بود و با تعجب به مهشید نگاه می‌کرد، هیچ‌ کس انتظار نداشت بعد از ماجرایی که دیشب راه افتاد، کسی از خانواده عمو دوباره به خونه ما بیاد.‌ خاله روبروش نشست و گفت: _ جانم مهشید‌ جان! چیزی شده؟ نگرانم کردی.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @baharstory ╚════💞🍀═╝ 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 انگار گفتن حرف‌هایی که آماده کرده بود براش سخته، سر به زیر و شرمنده لب زد: _ معذرت می‌خوام که امروز بدون دعوت اومدم اینجا و مجبورم این حرفا رو بزنم، اما واقعاً خسته شدم. من و رضا چند وقته که در رابطه با ازدواج با هم صحبت کردیم. شاید شما الان بگید چقدر پررو‌ام؛ شاید مثل مادرم بهم بگید بی‌حیا، اما باور کنید نمی‌تونم طاقت بیارم. من رضا رو دوست دارم، رضا هم من رو. ولی الان به خاطر حرف‌هایی که رویا دیشب زده، نمیشه حرف بزنیم.‌ می‌خوام ازتون خواهش کنم با وجود تمام شرایط سخت، امشب بیاید خونه ما، منو از بابام خواستگاری کنید! از این همه پرویی مهشید دهنم باز مونده. اگر رویی که مهشید داره رو من داشتم، زودتر می‌تونستم بدون اینکه هیچ اتفاق بدی بیافته به علی حرف دلم رو بزنم. اونوقت الان حال و وضعم این نبود. خاله با شنیدن حرف‌های مهشید، آب دهنش خشک شده بود. رو به من گفت: _ یکم آب بیار. چشمی گفتم و وارد آشپزخونه شدم. لیوان آب رو پر کردم و برای اینکه از حرف‌هاشون جا نمونم، فوری به هال برگشتم.‌ لیوان رو جلوی خاله گذاشتم. کمی از آب رو خورد و گفت: _ مهشید جان! من‌ به رضا هم گفته بودم؛ اینکه شما همدیگر رو دوست دارید برای من‌ مهمه، ولی تا علی زن نگیره من نمی‌تونم حرف از ازدواج شما دو تا بزنم. در حق علی ظلم میشه! _ فقط خواستگاری کنید و حرفش رو وسط بندازید، تا مامان و بابام بدونن که منم رضا دوست دارم. من همون شب جواب شما رو میدم. _ آخه اینجوری که نمیشه! من باید با علی هم صحبت کنم، مشورت کنم. _ چه مشورتی؟ _ اینکه چه جوری بیایم یا چی بگیم! باید به پدربزرگ هم بگم؛ نمیشه که سر خود بلند شیم بیایم. نگاه دلخورش رو به من داد و گفت: _ ببین همه چیز رو خراب کردی! دوست دارم ناراحتیم رو سر یک نفر خالی کنم. طلبکار گفتم: _ برای اینکه تو به رضا برسی، من باید خودم رو فدا کنم! _ مگه محمد چه ایرادی داره که بهش میگی نه! مثل بچه‌ها می‌خوای گولشون بزنی، یه نفر دیگه رو دوست دارم! هیچکس این حرف احمقانه‌ات رو باور نکرده. _ می‌خوان باور کنن، می‌خوان نکنن! اون مدلی گفتم نه که برید. قبلاً به محمد گفتم؛ دیشب تو جمع هم گفتم؛ اگه بازم بیان، میگم یکی دیگه رو دوست دارم.‌ دوست ندارم با محمد ازدواج کنم؛ محمد پسر خوبیه، انشالله خوشبخت بشه. دنبال یه زن دیگه براش باشید‌‌. _ چرا پات رو کردی تو یه کفش لجبازی می‌کنی! خودت هم می‌دونی که آقاجون نمی‌ذاره به غیر از محمد با کس دیگه‌ای ازدواج کنی! پس بهترِ دست از‌ این لوس بازی‌ها برداری، جواب مثبت رو بدی.‌ اونا که نمی‌خوان فوری ببرنت! دو سه سال نامزد می‌مونی تا دَرسِت تموم بشه. _ خاله یه کاری بکن! من نمی‌خوام. خودم رو بکشم که باورتون بشه من دوست ندارم با محمد ازدواج کنم؟ _ خیلی خب بسه دیگه، این چه حرفیِ که می‌زنی! زندگی رویا با زندگی شما دخلی نداره. امشب که نه، اما با علی صحبت می‌کنم تو همین هفته میایم خونتون خواستگاری. نیش مهشید باز شد. _ ازت ممنونم زن عمو.‌ الان اجازه می‌دید یکم با رضا حرف بزنم! خاله دلخور گفت: _ شما که همه کاراتون رو کردید، برای این اجازه می‌خواید!؟ _ آخه بیرون از خونه که شما نیستید اینجا شما هستین، برای اون میگم. خاله متأسف گفت: _ چی بگم؛ برید حرف بزنید. رضا هنوز از مهشید عصبانی بود. انگار دوست نداشت مهشید این حرف‌ها رو بزنه. با سر به پله‌ها اشاره کرد. _ میریم بالا. مطمئنم اگر علی خونه بود اجازه نمی‌داد تا رضا، مهشید رو بالا ببره و با هم تنهایی تو اتاق صحبت کنند. اما الان علی نبود و رضا از فرصت، کمال استفاده رو می‌کرد.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @baharstory ╚════💞🍀═╝ 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
سلام این‌رمان‌۷۹۷ پارت هست. و کامل شده اگر مایل به خوندن‌ادامه‌ی رمان بصورت یکجا هستید باید حق اشتراک‌ رو پرداخت کنید. لازم به ذکر هست که رمان تا آخر توی کانال ریحانه بارگذاری میشه فقط کسایی که میخوان زود بخونن میتونن پرداخت کنن مبلغ چهل هزار تومن‌به این‌شماره کارت ارسال کنید. بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6274121193965407
فاطمه‌علی‌کرم. بانک ملی بعد واریز فیش رو ارسال کنید و فقط اسم‌رمان رو بعد از فیش ارسال کنید تا پیامتون رو زودتر باز کنم🌹 @onix12    
گفت خیلی زندگی برام سخت شده. برای نجات خودم تصمیم گرفتم کاری بکنم.‌تمامش رو توی این‌نامه توضیح دادم.‌وقتی رسیدی خونه بده مامان بخونه.‌ نامه رو گرفتم و ازش خداحافظی کردم. تا رسیدم‌خونه نامه رو دادم‌به مادرم‌. بازش کرد شروع به خوندن کرد.یک دفعه جیغ کشید و با عجله چادرش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. با تعجب نامه رو برداشتم‌ و دیدم نوشته... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
سلام خانمی که در فیلم در مورد مشگلات مالی و بیماری شون و هم اینکه یه دختر یتیم داره خودش توضیح داده در ضمن ایشون امکانات اولیه زندگی مثل فرش و یخجال و ... نداره. ایشون برای پول پیش خونه قرض گرفته بوده ولی نتونسته پرداخت کنه. این خانم سرطان داشته که به همین دلیل قسمتی از بدنش رو قطع عضو کردن و باید داروهای مربوط به این بیماری رو مرتب بخوره و همچنین به دلیل بیماری دیابت انگشت پاش رو هم قطع کردن مدارک بیمارستان و و مدارکی که ایشون بدهکار هستن و به زندان افتادن و الان با ضمانت آزاد هستند هم هست مطالعه کنید. ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
ریحانه 🌱
فقط بهتون بگم این خانم به علت بیماری و فقر دیگه بریده تا جاییکه در فیلم خودش رو با نام و نام خانوادگی معرفی میکنه، اصرای هم به شطرنجی کردن چهره نداشت ما خودمون شطرنجی کردیم، از این درخواست بی تفاوت رد نشید در حد توان کمک کنید حتی شده با پنج هزار تومان🙏اجر همتون با کریم اهل بیت اما حسن مجتبی علیه السلام
ریحانه 🌱
عزیزان همتی کنید رفع گرفتاری از این خواهر عزیزمون بشه🙏