eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
527 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
35.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛ 🔴 : مگه این جمهوری اسلامی چی داره که دارید سنگش رو به سینه می‌زنید؟ برای ما چیکار کرده؟! 🎥 ۸ دقیقه رگبـاری از دستاوردهای ارزشمند نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران/ با سنـد
🍃🌹🍃 🗳 برگ رأی 🇮🇷 برای ایران ✔️ با شرکت در انتخابات، اثرگذار باشیم نه اثرپذیر. 🏷 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
14.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 🎥 اگر انتخابات ضعیف باشد همه ضرر می‌کنند 🔸: بعضی در داخل به انتخابات بی‌التفاتی می‌کنند. من احدی را متهم نمی‌کنم اما به همه یادآور می‌شوم ما باید به انتخابات از زاویه منافع ملی نگاه کنیم نه از زاویه‌های جناحی و گروهی. 🔹اگر انتخابات ضعیف باشد همه ضرر می‌کنند. هر کسی که ایران، ملت و امنیت خود را دوست دارد بداند اگر انتخابات ضعیف برگزار شود هیچ‌کس سود نمی‌برد و همه ضربه می‌خورند. 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 موضوع: مشارکت بالا اما همراه با یک نگرانی 🎙کارشناس: دکتر محمد اکبرزاده 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
۱۸ سالمه و عاشق یه پسر مذهبی به نام علی شدم. علی مادرش رو فرستاد خواستگاریم. حالا یه مشگل بسیار بزرگی هست اونم پدرم که هم مذهبی نیست و هم خیلی از مذهبی ها بدش میاد. وقتی بابام فهمید که علی فرمانده پایگاه بسیج هست. تصمیم گرفت که من رو ... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
17.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 🎥 پاسخ به این سوال: اصلح کیست؟! 👏 انتخاب قوی، مجلس قوی، ایران قوی 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 سؤال من رو خاله هم با تعجب پرسید. _ رضا این همه گل برای چی خریدی!؟ _ مهشید گفت آرزو داشته وقتی عقد می‌کنیم، دورش پر گل باشه. _ رضا...! توی این وضع، این‌ چه کاریه آخه؟ علی هم کنارشون ایستاد. الان کاملاً تو دیدم هست‌. دستش رو روی سرشونه‌ی رضا گذاشت. _ عیب نداره؛ کار خوبی کردی. یه شبِ دیگه! خاله به اعتراض گفت: _ آخه این همه‌ گل! می‌دونی چقدر پول داده!؟ علی، رضا رو تو آغوش گرفت. _ مبارک‌ باشه آقارضا. رضا خوشحال به علی نگاه کرد. علی رو به خاله گفت: _ دیگه کرده. بگو مبارکه. خاله درمونده نگاهش رو به گل‌ها داد. _ مبارکه ان شاءالله. _ کجا بذارم‌ِشون مامان؟ نمی‌خوام پژمرده بشن. خاله زیر درخت‌ رو نشون داد. _ بذار زیر سایه. چادر سفیدمم میارم، خیسش کن، پهن کن رو درخت تازه بمونن. زهره با حرص زیر پنجره نشست. _ حالا اگر من بودم، الان طناب دار واسم آماده می‌کردن. _ زهره کی آخه این‌جوری بوده که الکی حرف می‌زنی! _ اینا به زن‌هاشون‌ که برسن، زن ذلیل عالم می‌شن.‌ علی از رضا هم‌ بدتره؛ فقط بذار زن‌ بگیره، اون وقت می‌بینی با اخلاقی که اینا دارن هر چی زنای لوسشون بخوان براشون فراهم می‌کنن. دهن کجی کرد و ادامه داد: _ دورم پرِ گل باشه. چه لوس بازی ها! از رفتارش خنده‌ام گرفت. _ پاشو خودت رو جمع کن؛ حسود بدبخت. صدای خاله زهره رو عصبی‌تر کرد. _ زهره اون چادر سفید من رو بیار. آهسته گفت: _ به من چه آخه! تن صداش رو بالا برد. _ من دستم بنده نمی‌تونم.‌ هر کی گل خریده، خودشم کارهاش رو بکنه. چند‌ لحظه‌ی بعد، قامت خاله جلوی دَر ظاهر شد. _ زهره تموش کن! نذار این عقد با دعوا شروع بشه. _ من مگه حرفی زدم؟ به من چه که برای عقد اون وحشی کاری کنم. _ باشه نکن. فقط بدون دارم‌ از دست زفتارهات کلافه می‌شم. خاله رفت و زهره زیر لب گفت: _ می‌دونی من با رضا قهرم، رویا رو صدا کن.‌ چی کار به من داری؟ _ بس کن‌ زهره، بدجور خاله رو عصبانی کردیا! _ توی این خونه فقط داره به من‌ ظلم‌ می‌شه. ایستاد و از آشپزخونه بیرون رفت. روسریم رو مرتب کردم‌ و همراه با خاله به‌ حیاط رفتم.‌ رضا و علی چادر خیس رو روی درختِ نزدیک گل‌ها بستن تا هم سایه‌ش بیشتر باشه هم فضاش مرطوب باشه. _ رضا‌جان‌، زود زود بیا آب بگیر رو چادر که گرما نزنشون. _ چشم. انقدر ذوق داره که آدم‌ خوشش میاد نگاهش کنه. خاله پشت چشمی برای علی نازک کرد و داخل رفت. علی نگاهش رو به من داد و سربزیر شد.‌        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 چرا خاله از علی ناراحتِ! یعنی چی بهش گفته؟ نکنه گفته و خاله مخالفت کرده! شاید برای همین وقتی زهره گفت چادر نمی‌بره، به من نگفت و خودش اومد برد. حتماً از این‌ ناراحت بوده که انقدر عصبی با زهره حرف زد. درمونده به علی نگاه کردم.‌ از شدت ناراحتی سرش رو هم‌ بالا نمیاره. _ علی فردا می‌تونی دنبال ماشین ما بیای؟ نگاه‌ غمگینش رو به رضا داد. _ آره، فقط قبلش باید مامان اینا رو برسونم تالار. می‌خوای بوق بوق راه بندازی؟ از روی چهارپایه پایین‌ پرید. دست‌هاش رو بهم زد تا از خاکش کم‌ کنه. _ نه، عمو می‌گه نه. برای عکس هم می‌خواستیم‌ بریم‌ باغ، گفت نمی‌شه. مهشید خیلی ناراحت شد ولی من نتونستم باهاش مخالفت کنم. _ اتفاقاً منم‌ می‌خواستم بهت بگم بوق نزنی. اگر نمی‌زنی با مامان اینا میایم‌ دنبالتون. جارو رو برداشتم‌ و برگ‌هایی که از گل‌ها روی زمین ریخته بود رو جمع کردم. _ نه دیگه نمی‌زنم. عمو یه جوری حرف می‌زنه که آدم‌ جرأت‌ نمی‌کنه رو حرفش حرف بزنه.‌ _ حرف بدی نزده که رو حرفش حرف بزنی! _ مامان چش بود؟ _ چطور؟ _ انگار خلقش تنگ... صدای دَر خونه بلند شد. علی سمت دَر رفت. از اینکه صدای دَر باعث شد تا حرف رضا نصفه بمونه راضی بود.‌ دَر رو باز کرد. _ تویی! از جلوی دَر کنار رفت. دایی داخل اومد و رو به رضا گفت: _ در ماشینت بازه؛ سوئیچ هم روشِ! رضا هینی کشید و با عجله بیرون رفت. _ سلام‌ دایی. _ سلام کوزت. باز که داری کار می‌کنی؟ علی کلافه سمت خونه رفت. از شوخیش خنده‌م گرفت. _ کوزت عمه‌تِ. _ باشه عمه‌ی من کوزت. ولی هر بار من از دَر این خونه اومدم تو، داشتی کار می‌کردی. به علی که داخل رفت اشاره کرد. _ این چشه؟ _ نمی‌دونم. یه چیزی به خاله گفته، خاله از دستش ناراحت‌ شده. _ چی‌ گفته؟ _ فکر کنم از من گفته باشه که خا‌‌‌... حضور رضا باعث شد تا حرفم‌ نصفه بمونه. _ دستت درد نکنه دایی، می‌بردنش آبروم‌ می‌رفت. _ یه کتک هم از اون عموت می‌خوردی. به گل‌ها اشاره کرد. _ مبارک‌ باشه. بپا نیفتی تو دیگ. رضا خندید و دستی به گردنش کشید. جارو رو گوشه‌ای گذاشتم و دنبال دایی راه افتادم. سر چرخوند و رو به رضا که سر شلنگ رو دستش گرفته بود گفت: _ نمیای تو؟ _ نه می‌خوام‌ آب بریزم‌ رو چادر. خودش رو کنار کشید و با سر اشاره کرد که اول من برم داخل. از جلوش رد شدم و دَر رو باز کردم.        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
ریحانه 🌱
🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 #پارت391 🍀منتهای عشق💞 چرا خاله از علی نارا
کل رمان ۴۰ تومن بزنید رو شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 فاطمه علی کرم بانک‌ملی فیش رو بفرستید به این ایدی @onix12 فیش رو همون روز ارسال کنید غیراین قبول نمیکنم🌹                    بعد از خرید: این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه کپی پیگرد قانونی و الهی داره. رمان رو برای کسی نفرستید. چه با نام‌نویسنده چه بی نام‌ نویسنده. حتی برای خودتون ذخیره نکنید. نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن نقد نمیپذیرم❌     
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 💥 مردم فریب هر تبلیغی از سمت کاندیدا های نمایندگی مجلس رو نخورید! 💥 مراقب باشید با ساخت و قبرستان و ... گولتان نزنند. 💥 امروز کار مجلس برای از بین بردن تورم و مبارزه با رباست! 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 مسیح پولی نژاد و پروژه جدیدش دم 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃 🎥تبلیغات یک کامیون برای رأی دادن - تهران رهبر معظم انقلاب مدّظلّه‌العالی: راننده‌ی کمپرسی جزو خواص، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحانی میگفت: «چرا وقتی اسم پیغمبر می‌آید یک صلوات میفرستید، ولی اسم «آقا» که می‌آید، سه صلوات میفرستید؟!» نمیفهمید. راننده به او جواب میداد: روزی که دیگر مبارزه‌ای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمیفرستیم! امروز این سه صلوات، مبارزه است! راننده میفهمید، روحانی نمیفهمید! ۱۳۷۵/۳/۲۰ 🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen