eitaa logo
🌱دختـــــ ریحانه ـــــران🌱
863 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
14 فایل
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ ـ قصــــ ـه، دقیقا از همونجایی شــــ ـروع شد؛ که پشت قــــ ـلب‌هامون بــــ ـارون خورد و ما جــــ ـوونه زدیم🌿! • سوالی داشتی من اینجام @fadaei_rahbaram ارسال نقاشی و سوال مسابقه @anti_sourati
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 عطر #ولایت شخصيت #امیرمومنان(ع) مانند شيشه #عطر بود. #دشمنان خواستند شيشه را بشكنند، ولی نمی دانستند كه‌ اگر شيشه عطر را بشكنند، تازه عطر آن پخش می‌ شود!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱دختـــــ ریحانه ـــــران🌱
این کتاب را باید بارها خواند و از تبلیغ و توضیح آن به دیگران دریغ نکرد. 📥 دانلود اپلیکیشن کتاب 👇👇👇 https://b2n.ir/732271 ✨خرید کتاب با تخفیف ویژه✨👇👇👇 @ketab98_99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بقیه ارسالی ها ان شاءالله فردا😊 تشکر از جوانه های فعال🌷
🌱دختـــــ ریحانه ـــــران🌱
🔹کسی می گفت: یکی از سوالاتی که از ابتدای نوجوانی در ذهنم بود، این بود که چرا بعضی اعمال ساده و راح
🌞 ظهر که شد، پدر از سر کار آمد و با دیدن من، که نان آور خانه شده بودم، خندید. نزدیک آمد و پرسید که چه می کنم و از صبح، چقدر کاسب بوده ام. من هم گفتم بیسکوئیت را خریده ام سه تومن و می فروشم پنج تومن. دروغ می گفتم. خریده بودم پانزده ریال و می فروختم دو تومن. پدر با شنیدن این حرف گفت: خوب یکی هم به ما بده. من هم زرنگی کردم و بیسکوئیتی که ازصبح به آن نوک زده بودم را به دستش دادم. پدر بیسکوئیت را زیر و رو کرد. ظاهراً می خواست چیزی بگوید، اما نگفت. 💰دست دیگرش را در جیب فرو برد و یک ده تومنی بیرون آورد و به من داد. من ایستادم و جیبهایم را گشتم و دست آخر گفتم: پنج تومنی ندارم که بقیه پول را پس بدهم. پدر هم گفت: اشکال ندارد؛ بعداً با هم حساب می کنیم. و این بعداً هرگز نرسید. تا عصر، پشت دکانم بودم و پس از آن به خانه رفتم و بیسکوئیتی که به پدر فروخته بودم را از سر طاقچه برداشتم و خوردم. 🔹 امروز که من پدر شده ام و پسری دارم که شیطنت می کند؛ فهمیده ام که آن روزها، پدر قیمت بیسکوئیت را می دانست؛ می دانست که بیسکوئیت را دو تومن می فروشم؛ می دانست که پنج تومنی دارم که پولش را پس بدهم؛ می دانست که بیسکوئیت نوک زده را به او انداخته ام؛ و می دانست که بیسکوئیت را خودم خواهم خورد. و من امروز فهمیده ام که پولی که عمو به من داد را پدر داده بود؛ فهمیده ام که این بازی برای این بود که من دست از «خبط و خطا» بردارم و آدم شوم؛ فهمیده ام که پدر به دنبال «راه انداختن» من بود." 💎 آری، اینجا بود که فهمیدم خداوند نیز قیمت و ارزش کارهای اندک ما را خوب می داند، خوب می داند سه بار خواندن سوره توحید با ختم کل قرآن فرق دارد، خوب می داند یک درهم صدقه در ماه رمضان با هزار درهم صدقه فرق دارد، خوب می داند روزه گرفتن در پنجشنبه اول و وسط و آخر ماه با روزه گرفتن در تمام روزهای ماه فرق دارد، ولی ثواب آنها را برای ما یکی می کند تا امثال من که از لحاظ معنوی یک بچه شیطان و خطاکار به حساب می آییم، دست از «خبط و خطا» برداریم و آدم شویم. می خواهد حداقل ما را راه بیندازد تا کم کم با پاک شدن دلمان، مزه عبادت و لذت مناجات، ما را خودبخود در نیمه های شب بیدار کند و به پای سجاده بکشاند. 🌷" وإذا سألك عبادي عَني فإني قريب أجيب دَعوة الداع إذا دَعان فليستجيبوا لي وَليؤمنوا بي لعلهم يَرشدون ". [البقرة آیة 186]🌷
#ایده #تزیین_باغچه 🌸 سنگ هایی تقریبا صاف پیدا کنید و رنگ کنید و با استفاده از سنگ های رنگی دور درخت های حیاط و باغچه رو خوشگل و جذاب کنید 🌺😇 🎀 🌸 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا