💠[شامِ جسارت]💠
غزل-قصیدهای تقدیم به بانو زینب کبری (ع)
#غزل_قصیده
#زینب_کبری
ناگهان دیدم خودم را در میان ازدحامی:
[-دست هایم را چرا میبندی آخر مرد شامی؟
من چه کردم غیر از این که سالها خم کردهام سر
پیش پای هر امیری پیش پای هر امامی؟
گوشهای از مسجدی سرگرم با راز و نیازم
سهم من از دین همین باشد: صلاتی و صیامی]
...
ناگهان دیدم که مردم؛ مردم شامِ جسارت
روی ما -با کینه- آتش ریختند از پشتِ بامی
خواستم آنجا بگویم نیستم با این اسیران
تا کسی شاید به من میداد آبی و طعامی
بیهوا افتاد چشمم بر سری که روی نی بود
تشنه بودم ؛ زیر لب گفتم به لبهایش سلامی
گفت: [ای مرد عجم اهل کجایی؟ آشنایی؟
با حسین بن علی یا با یزیدی؟ با کدامی؟]
نه... نگفتم سالها سینهزن داغ تو بودم
تا مبادا بیش از این بر من بسازند اتهامی
راستش ترسیده بودم تا مبادا بین آن قوم
از حسین آورده باشم من -زبانم لال- نامی
آن طرف دیدم زنی را می گذشت آرام آرام
از همه بیراهه ها از راههای نا تمامی
گفتم این زنها و دخترها کهاند؟ اهل کجایند؟
از چه بر اینها ندارید -آی مردم- احترامی؟
کاری از من برنمیآمد نشستم گریه کردم
تا مگر اشکم شود بر زخم آنها التیامی
رفتم آن سوتر؛ میان مجلسی دیدم که شاهی
چوب میزد بر لبی و جام را می زد به جامی
تا زنی برخاست از بین زنان و ریخت برهم
کاخ را؛ با آنچنان شور و شکوه و احتشامی
ناگهان دیدم غزل برّنده شد همچون قصیده
تا بفرماید عقیله از هر آن داغی که دیده:
[ آی مردم! ما چنانچون بندگان ترک و کابل
آمدیم از کوچه های شهرتان نفرین شنیده
خیر از دنیا نبینید ای که دنیا نیز هرگز
از شمایان شامیان شوم دل، خیری ندیده
ای یزید بن هوس! آی از تبار بی تباران
شام تو دیگر نبیند بعد از این شبها سپیده
زادهی آن مردمی که جد من آزادشان کرد!
کار دنیا را ببین! ما را به بند تو کشیده
کیستم من کیستم من؟ دختر فرزند کعبه
کیستم من؟ زادهی آن مادر قامت خمیده
کیستم من؟ خانه زاد این سر بر نیزه رفته
تا که فریاد رسایی باشم از حلقی بریده
اینک اما حق مرا در بند می خواهد ببیند
راضیم! تا هر چه او بر این زن تنها گزیده]
...
چشم را بستم؛ گشودم؛ در حرم دیدم خودم را
وه عجب کرب و بلایی وه عجب بیت الحرامی
چشم من افتاد بر سربازی افغانی در آن بین
گفت: تو اهل کجایی؟ از عراقی یا که شامی؟
گفت: اینجاییم تا که زینبیه غم نبیند
تا نیفتد این حرم در دست آن قوم حرامی
ناگهان دیدم سری از نیزه می بیند مرا باز
راه می انداخت کاش آن چشم ها در من قیامی
کاشکی در این حرم من هم مدافع می شدم آه
چون شهیدان می شدم سرشار از فیض مدامی
می شد از پیکر، سر من هم جدا در قتلگاهی
روی نی می رفت آخر چون شهید تشنهکامی
#رضا_یزدانی
@rezayazdaanii