ریشهها
رفع یک سوء تفاهم (1) برای بسیاری از افراد که داستان شهادت شیخ را شنیدهاند، این سؤال مطرح است که مگ
رفع یک سوء تفاهم (2)
عینالسلطنه: «گفتند شيخ را به دار زدند ... مطلب بزرگ بود و باور نمىشد. دو مرتبه آمدند شيخ را با درشكه به خانهاش بردند. سه مرتبه آمدند شيخ را به استنطاق بردند. ... يك ساعت و نيم به غروب مانده شيخ را با درشكه به عمارت خورشيد و كميته جنگ بردند. سهربع به غروب مانده، آورده به دار زدند. پسرش ايستاده بود و به #قفقازیها در كشتن پدرش كمك مىكرد (بعد اين پسر را هم به سزا رساندند. در حياط عدليه كشته شد.) و بعد از آنکه ... دست زده هورا كشيدند، [پسرش] با سايرين دست مىداد و مبارك باد مىگفت. موزيك هم زدند و #قفقازیها و #مجاهدينِ ديگر رقص مىكردند. مردم ديگر «زنده باد عدالت» مىگفتند. غروب پسر شيخ اذن داده نعش را پايين آوردند و به خانهی خودش بردند. تا امروز در ايران كه مملكت اسلامى است همچو كارى نشده بود. اما حالا اگر مجلس برپا شود از بابت دردسر و زحمت علما در نشر قوانين، خلاص است و شايد دست علما از امورات دنيوى و دربارى و مملكتى كوتاه شود. ... شيخ را كشتند، كار كار بزرگى بود. گمان كردند ايران منظم میشود، اما غلط است، دستورالعمل باطل. اين خبر به عتبات و شهرهاى ديگر ايران برسد بلكه در همين طهران اسباب زحمت كلى میشود. ملا قربانعلى [زنجانی] بشنود، صدچندان هنگامه میكند. همهكس تبعيد او را يقين داشت، اما تصور قتل او را علنى، آن هم بدون محاكمه و استنطاق در عدليه با حضور مردم #محال میدانست. خود شيخ هم گفته بود به سفارتخانه نمیروم و متحصن نمیشوم. اگر مقام سؤال و پرسش باشد حاضرم. تمام خدمات خود را به مذهب اسلام و علاوه كردن آن اصل به قانون اساسى كه پنج نفر بايد از طراز اول مجتهدين در نشر قوانين حاضر باشند ثابت میكنم. اگر زور باشد غير تسليم چاره نيست. نيمساعت استنطاق در كميتهی جنگ كردند، آنهم همين بود كه تو مقصر هستى و بر خلاف مشروطه حرف زدى، و حال آنكه شيخ اهل نظام نبود و قشونى را به باد نداده بود. میبايست در عدليه موافق قانون اساسى و مشروطه استنطاق علنى شود و حكم قتل او از مجتهدين عالمتر او صادر گردد و نايبالسلطنه امضاء كند، نه به حكم يپرم و معزّالسلطان. اينها انتقام است، غرض شخصى و ميل جمعى. اما اسباب فناء و اضمحلال خواهد بود بهزودى. بارى پسر شيخ چند روز قبل به ملاقات پدرش خواسته بود برود، مانع شده بودند. برادرش مخفى شده بود. فقط مادر و خواهرش را ديد. روى پايش افتادند كه بس است ديگر به قتل پدرت راضى نشو. حتى مادرش گفته بود و قَسم خورده بود ... گوش نداد و كرد آنچه بايد بكند. تمام مايَملَك شيخ را هم كميتهی جنگ به اين پسر واگذار كرد و حال آنكه پدرش او را از مال خود در حال حيات محروم كرده بود. من با شيخ خصوصيت نداشتم ... فاضل و صاحب علم و تقليد بود و در ايران دو نفر مثل او عالم نداشتند. در مجلس درس او ششصد نفر طلبه حاضر میشد، اما دلم براى اين میسوزد كه اينها اسباب فناى مملكت و تخفيف مذهب میشود. شيخ وقتى كه از كميته بيرون میآمد گفته بود «اگر بار گران بوديم رفتيم.» التماس كرده بود مرا اينجا بكشيد. گفته بودند نمیشود آنوقت رو به مردم كرده گفته بود خداحافظ. محاكمهی من با شما در روز پنجاههزار سال. بعد بنا كرده بود آرام دعا خواندن تا در ميدان و هنگام مردن مشغول دعا بود.»
#شیخ_فضل_الله_نوری
#مرجع_شهید
#مشروطه_خوانی
#یک_هفته_بازخوانی_تاریخ
@risheh