#مرثیه_شیخ_فضل_الله
مدیر نظام نوّابی: «پس از ختم استنطاق و محاکمهی شیخ شهید، او را به نظمیه بردیم و روی نیمکتی نشاندیم. آقا گذشته از درد پای ناشی از ترور، مریض و خسته بود، و افزون بر این، از سخن مُستنطِق که هنگام محاکمه تهدید کرده و گفته بود: «هرکس کلمهای از جریان (استنطاق) در خارج نقل کند، به همان مجازاتی میرسد که او الآنه خواهد رسید»، و نیز بساطی که موقع برگشتن در توپخانه میدید، یقین داشت او را میکشند. خود من در این هنگام... بهکلّی روحیهام را باخته بودم، هیچ امیدی نداشتم. شبِ قبلش دار را در مقابل بالاخانهای که آقایان در آن حبس بودند بر پا کرده بودند. صحنهی توپخانه مملوّ از خلق بود. ایوانهای نظمیه و تلگرافخانه و تمام اطاقها و پشت بامهای اطراف مالامال جمعیت بود. دوربینهای عکاسی در ایوان تلگرافخانه و چند گوشه و کنار دیگر مجهّز و مسلّط به روی پایهها سوار شده بودند. همهچیز گواهی میداد که هیچ جای امیدی نیست. تمام مقدمات اعدام از شب پیش تهیه شده بود. یک حلقه مجاهد، دور دار دایره زده بودند. چهارپایهای زیر دار گذاشته شده بود. مردم، مسلسلْ کف میزدند و یکریز فحش و دشنام میدادند. هیاهوی عجیبی صحن توپخانه را پر کرده بود که من هرگز نظیر آن را نه دیده بودم و نه دیگر به چشم دیدم... ناگهان یکی از سران مجاهدین... به سرعت وارد نظمیه شد و راهپلههای بالا را پیش گرفت تا برود اطاقهای بالا. آقا سرش را از روی دستهایش برداشت و به آن شخص آرام گفت: «اگر من باید بروم آنجا (با دست میدان توپخانه را نشان داد) که معطّلم نکنید؛ و اگر باید بروم آنجا (با دست اطاق حبس خود را نشان داد) که باز هم معطّلم نکنید». آن شخص جواب داد: «الآن تکلیف معین میشود» و با سرعت رفت بالا و بلافاصله برگشت و گفت: «بفرمایید آنجا!» (میدان توپخانه را نشان داد). آقا با طمأنینه برخاست و عصازنان به طرف در نظمیه رفت. جمعیت، جلوی درِ نظمیه را مسدود کرده بود. آقا زیر در مکث کرد. مجاهدین مسلّح، مردم را پس و پیش کرده، راه را جلو او باز کردند. آقا همانطور که زیر در ایستاده بود، نگاهی به مردم انداخت و رو را به آسمان کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللهِ إِنَّ اللهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ» و به طرف دار راه افتاد... آقا هفتادساله بود و محاسنش سفید شده بود. همینطور عصازنان با آرامی و طمأنینه به طرف دار میرفت و مردم را تماشا میکرد تا نزدیک چهارپایهی دار رسید. یکمرتبه به عقب برگشت و صدا زد: «نادعلی!» ... ببینید در آن دقیقهی وحشتناک و میان آنهمه جار و جنجال، آقا حواسش چهقدر جمع بود که نوکر خود را میان آنهمه ازدحام شناخت و او را صدا کرد... هیچوقت آن ساعت را فراموش نمیکنم... نادعلی فوراً جمعیت را عقب زد و پرید و خودش را به آقا رسانید و گفت: «بله آقا!...». مردم که یک جار و جنجالِ جهنمی راه انداخته بودند، یکمرتبه ساکت شدند و میخواستند ببینند آقا چهکار دارد. خیال میکردند مثلاً وصیتی میخواهد بکند. حالا همه منتظرند ببینند آقا چهکار دارد... دست آقا رفت توی جیب بغلش و کیسهای درآورد و انداخت جلو نادعلی و گفت: «علی، این مُهرها را خُرد کن!».... الله اکبر کبیراً! ببینید در آن ساعت بیصاحب، این مردْ ملتفت چه چیزهایی بوده! نمیخواسته بعد از خودش مهرهایش به دست دشمنانش بیفتد تا سندسازی کنند... نادعلی همانجا چند تا مهر از توی کیسه درآورد و جلوی چشم آقا خورد کرد. آقا بعد از اینکه از خورد شدن مهرها مطمئن شد به نادعلی گفت «برو!» و دوباره راه افتاد و به پای چهارپایه زیر دار رسید...»
#شیخ_فضل_الله_نوری
#مشروطه_خوانی
#یک_هفته_بازخوانی_تاریخ
@risheh
ریشهها
#مرثیه_شیخ_فضل_الله مدیر نظام نوّابی: «پس از ختم استنطاق و محاکمهی شیخ شهید، او را به نظمیه بردیم
#مرثیه_شیخ_فضل_الله
مدیر نظام نوابی: پس از اعدام، جنازهی شیخ را به حیاط نظمیه آوردند و «مقابل در حیاط، روی یک نیمکت بیپشتی گذاشتند. اما مگر ول کردند؟! جماعت کثیری مجاهد و غیرمجاهد از بیرون فشار آوردند و ریختند توی حیاط. محشری بر پا شده بود. مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا میرفتند. همه میخواستند خود را به جنازه برسانند... آنقدر با قنداقهی تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونهها و محاسنش سرازیر شد. هرکه هرچه در دست داشت، میزد. آنهایی هم که دستشان به نعش نمیرسید، تف میانداختند. در اثر این ضربات همهجوره و همهجانبه، جسد از روی نیمکت به زمین افتاد... به همهی مقدسات قسم، که در این ساعت، گودال قتلگاه را به چشم خود دیدم.»
#شیخ_فضل_الله_نوری
#مشروطه_خوانی
#یک_هفته_بازخوانی_تاریخ
@risheh