فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋خدا همیشه آنلاینه
اگه صداش کردی و جواب نگرفتی بدون دل ما ویروس گرفته که نیاز به پاکسازی شه
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#پرسش_پاسخ #لجبازی #بدپوششی ♻️قسمت دوم ❓دلیل بسیاری از بدپوششی هایی که شاهدش هستیم چیه؟ ⏩در قس
#پرسش_پاسخ
#لجبازی #بدپوششی
♻️قسمت آخر🔚
❓چرا بعضی ها از روی لجبازی بدحجاب می شوند؟
⭕️برای بعضی آدما، به هر دلیلی این باور به وجود اومده که کسی به اونها توجه نمی کنه و به همین دلیل تلاش می کنن عقاید مخالف داشته باشند و با این کار دیگران رو مجبور کنن که به اونها توجه ویژه ای داشته باشن حتی اگه خودشون، از درون قانع شده باشن.
〽️اون دسته از افرادی که بدپوششی خودشون رو به خاطر لج کردن با قوانین کشور می دونن معتقدن چون در کشور کم و کاستی و گرونی وجود داره اونها هم باید قانون کشور رو زیر پا بذارن.باید در جواب این افراد بگی مسئولین وقتی دیدن شماها قانون رو زیر پا میذارید دلسرد شدن و دست و دلشون به حل کردن مشکلات کشور نمیره
⁉️در پاسخ به این افراد باید گفت مگه توی کشورهای دیگه هیچ مشکلی وجود نداره؟ اصلا مگه تحریم های آمریکا رو باعث بانی وضع بوجود اومده نمیدونید پس چرا با آمریکا لج نمی کنید؟
⁉️تازه مسئولان کشور مگه از کجا اومدن؟ مگه اونا ایرانی نیستن؟ مگه از دوست و آشناهای خودمون نیستن؟ خب وقتی هر کسی در جایگاه خودش قانون رو زیر پا بذاره نتیجه ش میشه این وضعیت
❎حالا تصور کنید این استدلال قابل قبول باشه و هر کس حق داشته باشه درست رعایت نشدن قانون رو با زیر پا گذاشتن یه قانون دیگه جبران کنه.مثلا یه خانم بدحجاب تصادف کنه و پلیس بهش بگه چون تو قانون رو رعایت نمی کنی قانون هم موظف نیست به کارت رسیدگی کنه
➕یا اینکه یه خانم بدحجاب تو زندگی مشکل پیدا کنه و بره دادگاه برای گرفتن مهریه یا نفقه اقدام کنه.دادگاهم بهش بگه چون قانون کشور رو زیر پا گذاشتی نمی تونی از قانون برای حل مشکلت کمک بخوای
⚖قوانین هر کشور با توجه به فرهنگ و عقاید و نیازهای اون جامعه تنظیم شده و هر چقدر هم انعطاف پذیر باشن باز هم نمی تونن باب میل همه باشن.اصلا تصویب قوانین برای این هست که جلوی هرج و مرج گرفته بشه اگر قرار باشه هرکس فقط قوانینی که به مذاقش خوش میاد عمل کنه هرج و مرج میشه و بی قانونی سراسر جامعه رو فرامی گیره
🔝تو همین کشورهای غربی که قانون حجاب ندارن مجبور شدن بخاطر مشکلات بوجود اومده کلی قانون جدید تصویب کنن تا جلوی بی بندوباری و تعرض هارو بگیرن اما تاثیری نداشته چون همچنان تجاوز و آزار جنسی بیداد می کنه
🌸 @rkhanjani
هدایت شده از ثانیه شمار ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 ۱دقیقهای که نباید از دست داد!
⚠️ واکسن زدن رهبر😱
🔹 من #مطلقا هیچ عارضهای نداشتم
🔹 بحمدالله! خیلی خوب بود!
❗️ کارهای تولید و واردات واکسن کارهای #خوبی بود!
🔹 حالا #شایعاتی در ((دهنها)) هست غالبا اینها بیاعتبار است!
🔹 کارهای خوبی انجام شد! (با تاکید)
🔹 باید دنبال شود!
🔹 باید تاکید شود!
❗️ واکسیناسیون عمومی بسیارررر چیز #مهمیه!
🔹 #حتما_بایستی انجام بگیرد! (با تاکید!)
📌 (فقط در یک دقیقه از صحبتهای معظم له بشمارید تعداد تاکید را نسبت به زدن واکسن، و همینطور رد #شایعاتی که در #دهن ها هست! (تعبیر به افواه و دهنها نشان از اوج بی استدلالی دارد!)
⛔️ حجت بر همه تمام است!
خدا لعنت کند کسانی را که حجت ولی را بی اعتبار میکنند، این از هر تجمع و واکسن نزدنی خطرناکتر است!!
@HozeTwit
https://eitaa.com/joinchat/3397320738C0c4c71fad0
💠⚜💠
این روزها چشم به راهیِ برگهای روی زمین، مرا یاد تو میاندازد.
کاش به اندازهی اشتیاق یک برگ پاییزی هجران کشیده به شاخهی درخت، منتظر و مشتاقت بودیم!
💠⚜💠
#روزی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
@rkhanjani
و کلید های غیب نزد اوست ...
#انعام۵۹
———🌻⃟————
@rkhanjani
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشود است گرفتار تر است
#اقبالِ_لاهوری
#روزمان_را_چگونه_آغاز_کنیم؟
#نصیحتِ_اقبال_رو_جدی_بگیریم.😊
———🌻⃟————
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ عقل تا بال گشود است گرفتار تر است #اقبالِ_لاهوری #روزمان_را_چگو
به زعم من ، می فرماد همه چی رو با عقلت نمی تونی بسنجی ...
بعضی چیزها در عقلِ جزءنگرِ ما نمیاد...
پس بی جهت ادعای روشنفکری نکن😎
راستی می دونستید برای اقبال چه توصیف خوشگلی دارن :
🍃اقبال لاهوری، «ایرانیترین» خارجی و «شیعه ترین» سنی👌👌
———🌻⃟————
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_پانزدهم ﷽ حورا اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بود
#رمان_مسیحا
#قسمت_شانزدهم
﷽
حورا:
کلیدبرق را زدم و لوستر درخشان
بالای سرم متبلور شد. یکدفعه دلم خواست مثل بچگی هایم باشم. چشم بستم و روی کتابها دست کشیدم. اولین تفاوتی را که از نظر ابعاد لمس کردم، چشم باز کردم.
کتاب را بیرون کشیدم روی جلد چرمی اش با حروف جدا از هم زرکوبی شده بود: " دریچه مخفی"
کتاب را باز کردم و همانطور ایستاده شروع کردم به خواندن :
«به پنجره خیره شدم و سعی کردم چشمانم را باز نگهدارم تا اشکهایم از لبه نازک پلکهایم پایین نپرند.
"ما رفتیم" بعد از شنیدن این جمله ی شوهرِمادرم، درِ خانه محکم بسته شد. آن لحظه با همه وجود دلم میخواست مثل مسیح به آسمان بروم و هیچ نشانه ای از خود برای چشمهایشان در این جهان نفرت
انگیز، باقی نگذارم. اما بلافاصله فکر کردم؛ مسیح پاک و بی گناه بود ولی من چه!
رو تختی ام را کنار زدم. نشستم و موهای آشفته ام را عقب بردم.
انگار همین دیروز بود که برای اولین بار البته نه مستقیم ولی به مادرم گفتم چه احساسی دارم. دستهایم را درهم گره زدم و آهسته زمزمه کردم: امروز با یکی از همکلاسیام حرف زدم که میگفت...
دروغ نمیگفتم خودم هم به نوعی همکلاسی خودم به حساب می آمدم!
هرچه بود نمیتوانستم یا نمیخواستم مستقیما به مادرم بگویم چقدر احساس تنهایی میکنم.
کمی این پا و آن پا کردم و ادامه دادم: اون فکر میکنه هیچکس دوستش نداره...
مادرم سرش را بلند کرد. با دیدن چشمان ریز و با نفوذش ساکت شدم. از روی کاناپه بلند شد و درحالی که به آشپزخانه میرفت گفت: این امکان نداره
دنبالش دویدم. قلبم تند میزد. با تعجب پرسیدم: از کجا میدونی؟ مگه میشناسیش؟
سری تکان داد و در حالی که دستهایش را می شست گفت:
چون هیچ آدمی نیست که خدا دوستش نداشته باشه.
دستش را گرفتم و پرسیدم: حتی آدم بدا رو؟
همانطور که به ظرفهای کثیف، خیره شده بود پاسخ داد: اوهوم
بی اختیار کمی دستش را فشردم و پرسیدم: پس چرا میفرستدشون جهنم؟
آرام دستش را از دستم بیرون کشید و گفت: چون میخواد از گناه پاک بشن
بعد پشت سینک ایستاد و شروع به شستن ظرفها کرد. به دستهایش خیره شدم و گفتم: خدا مهربونه
پس چرا نمی بخشدون؟
به طرفم چرخید و گفت: چون خدا همون قدر که مهربونه عادل هم هست.
اخمم روی پیشانی ام نشست، گفتم : خب همه رو ببخشه.
مادرم آهی کشید و گفت: هفته پیش که دختر خاله ات اومد اینجا و باهم دعواتون شد یادته؟ تو گفتی
عروسکتو برداشته و به صورت سیلی زده؟!
دستم را مشت کردم وخواستم چیزی بگویم که ادامه داد: اون گفت تو دروغ میگی و عروسکتو برنداشته کتکت هم نزده...
طاقتم تمام شد و با تندی گفتم: تو هم کاریش نداشتی.
مادرم سری تکان داد و گفت: ما آدما چون همه حقیقتو نمیتونیم ببینیم و بشنویم، نمیتونیم عدالت مطلق داشته باشیم اما خدا چون همه جا هست و قدرتشو داره...
زدم زیر گریه و پرسیدم: چه ربطی داره؟!
مادرم روی زانوانش نشست و در چشمهای غمگینم عمیق شد و گفت: اگه مجازاتِ خدا نبود پس چطور حق آدمها رو از هم میگرفت؟ تو نمیخوای هرکی به تو بد کرده مجازات بشه؟ همه میخوان پس...
با یادآوری گذشته هایم اشک هایم را پاک کردم.
مثل بچگی هایم احساس بی پناهی میکردم. مادرم همیشه زن معتقد و دلسوزی بود فقط نمیتوانست
فرآموش کند؛ هرچند ناخواسته من باعث مرگ پدرم بوده ام.
همیشه نگاه مادرم وقتی به من می رسید، تأسف تلخی داشت آنقدر تلخ که هرگز اجازه نداد بغلش کنم.
به خودم که آمدم تند تند نفس میکشیدم. یکی دو دقیقه گذشت تا توانستم منظم نفس بکشم. بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن در خانه باریک و دراز و البته تاریک مان!
سالن را که پشت سر گذاشتم به راهروی انتهای خانه جایی که به زیر زمین ختم میشد، نزدیک شدم.
تاریک ترین و ترسناک ترین جای خانه، همیشه از زیرزمین متروک خانه وحشت داشتم طوری که حتی وقتی شوهرمادرم تهدید میکرد اگر جعبه ابزارش را از زیرزمین نیاورم مرا به سختی کتک میزند، بازهم
جرأت نمیکردم از پله های بلند و لیزش پایین بروم.
چراغ قوه بزرگ و دسته آهنی را از پشت کاناپه کهنه برداشتم. و آن را رو به زیر زمین گرفتم. سایه ها صدای فشار هوا که در گوش هایم کم و زیاد میشد و بوی نم خاک و رطوبتی که به مشامم میرسید،
دست به دست هم دادند تا گمان کنم هرچه موجود شرور در عالم هست، در انتهای تاریک و عمیق
زیرزمین به من دهنکجی میکنند. چراغ قوه را زمین انداختم و دویدم طرف حیاط. نفس هایم هم آواز
با تپش های قلبم تند میزدند. همانطور که سرم پایین بود دستهایم را به زانوهایم گرفتم و سعی کردم
عمیق تر نفس بکشم. ناگاه احساس کردم چمن های روشن اطراف پایم دایره وار برخلاف جهت بقیه چمن های باغچه خم شده اند...»
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @rkhanjani