♡••
فـرو افـتـادن در بـرابـر پـروردگـار
تنـھاراهبرخواستندربرابرِروزگاراست...
😊💝
———🌻⃟————
@reyhane_hmd
دقت کردید توی دعای امروز چه نکته ی ظریفی هست ....
پیشانی ام را بگیر و به سمتِ تمام خوشنودی هایت سوق ده
اصلا از صبح دگرگونِ این تعبیرم 😍
اصل شعر آقای لطیفیان رو هم بخونید خالی از لطف نیست💌
———🌻⃟————
@rkhanjani
مچاله ام از این تعابیر....
یعنی گذشتن از همگان " محضِ یار" بود😥
———🌻⃟————
@rkhanjani
🔴 #عیبهای_توهّمی_همسر
💠 مردی متوجه شد #شنوایی همسرش کم شده است و نمیخواست همسرش مطلع شود. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. #دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان شنوایی همسرت چقدر است، #آزمایش سادهای را انجام بده و جوابش را به من بگو! در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در #فاصله ۳ متری تکرار کن! بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
💠 آن شب همسر مرد در #آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است بگذار امتحان کنم. سوالش را مطرح کرد #جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت #سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت:” شام چی داریم؟”
و #همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار دارم میگم #ماکارونی داریم!
💠 گاهی بد نیست نگاهی به #درون خودمان بیندازیم شاید #عیبهایی که تصور میکنیم در #همسرمان وجود دارد در وجود خودمان است.
#سبک_زندگی
@rkhanjani
#همسردارى
مردها نمی دانند که:
نیازهای شش گانه زن چیست؟
نیازهای شش گانه زن واقعا همین شش مورد است:
➊➭علاقه
➋➭درک
➌➭احترام
➍➭عشق ورزی
➎➭اعتبار
➏➭اطمینان خاطر
اما گاهی مردها به اشتباه، آن چه خود نیاز دارند را به همسرانشان عطا می کنند.
#سبک_زندگی_اسلامی
@rkhanjani
هدایت شده از مکتب امام
📣مرکز #گفتمان_توحید با همکاری موسسه #بینش_مطهر برگزار میکند:
♨️سلسله نشست های #طرح_کلی_زندگی در قرآن
🌀بر اساس اندیشه رهبر معظم انقلاب و شهید مطهری (ره)
🎙با ارائه اساتید حجج اسلام: علی فرحانی، عالم زاده نوری، سیدمهدی موسوی، سیدمحمد هاشمی، رضا خانجانی، سیدمجتبی امین جواهری، سیدعلی موسوی، امین اسدپور، رحمانی، میثم قاسمی، فلاح شیروانی، محسن ابراهیمی
🕰زمان: هر روز از سهشنبه ۰۱/۲۳ الی سهشنبه ۰۲/۰۶ (مصادف با ۱۰ الی ۲۴رمضان) بهجز شبهای قدر، ساعت ۱۷:۳۰
🏢مکان حضوری: مصلّی قم، پژوهشکده باقرالعلوم، سالن جلسات
📲#پخش_زنده جلسات👇👇
🅾اسکایروم: b2n.ir/g37614
🅾ایتا: b2n.ir/b56076
〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔰گفتمان توحید👇
https://eitaa.com/joinchat/3998351448C73bf29b9e1
۞ یاٰمَنْ عَطاٰئُہُ قَــــــــــدیم... ۞
🌱دیریست که در لطف تو مقیم شدهام تا احسان قدیمت را با عطای شریف و با فعلی لطیف درک کنم
🌱 تا وعدهی صدق و گفتار حقّ تو ،مرا از عدالتت می ترساند، بخشایش و یاد شیرینت صلای عام میدهد...
💚 چقدر امیدوارتر میشوم ....
هر بار که این بند را میخوانم
.......
♨️اما نکند امیدواری زیادم ؛ بیحیایم کند برای گناه کردن ! ...
✍نیستان
#پروفایل #جوشن_کبیر
🌸 @rkhanjani
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
قسمت سوم
🌸خونه قشنگی داشتند یک باغچه نقلی زیبا در کنارحیاط درست شده بود و گلدان های پرگلی هم در اطرافش قرار داشت...❤️
✴فضای غم انگیز خونه منو سمت حیاط کشاند.. نفس حبس شده ام رو آزاد کردم تو فکر و خیال بودم که توپی محکم به صورتم خورد!!😫
به خودم که اومدم نگاهم به پسربچه ای افتاد که مثل گربه روی دیوار نشسته بود.
_توپ رو میندازی یا خودم بیام!.😒
❄اخمام تو هم رفت و از عصبانیت دستام رو مشت کردم چقدر بی ادب بود😠
_یالا بپر پایین و مثل بچه ادم در خونه رو بزن و بخاطر رفتار بدت عذرخواهی کن بعد هم بگو خاله جان میشه توپم رو بدی؟!
خندید و گفت: حوصله داریا! چه خودش رو هم تحویل میگیره! نگاه عصبانیم رو که دید زبون درازی کرد.
⚡بدون اینکه جلب توجه کنم از آشپزخونه چاقو برداشتم و زیر شالم قایم کردم و به حیاط برگشتم از نتیجه کارم راضی بودم باید براش درس عبرتی می شد تا از این به بعد با بزرگتر از خودش درست رفتار کنه!🙂
🌻پشتم به در بود که صدای زنگ اومد از همون پشت توپ رو بیرون انداختم حتی اینجا هم دست از شیطنت برنمی داشتم . هیچ صدایی نیومد یکم عجیب بود!
🍀 سرمو به طرف در برگردوندم اما با دیدن سید خشکم زد. نگاه متعجبش رو از من گرفت و به زمین دوخت لبخندی گوشه لبش بود دیگه از این بدتر نمی شد هول کردم و خجالت کشیدم و این بار من سرم رو پایین انداختم!!.
🌿غروب رفتیم سرخاک گریه های فاطمه خانم دل ادم رو به درد می اورد سید کمی دورتر ایستاده بود و ارام اشک می ریخت😔
کنار لیلا نشستم نمی دونستم تو این موقعیت چی باید بگم بخاطر همین فقط به نجوای سوزناکش گوش دادم:😣
🍃" _از وقتی یادمه کلی دستگاه بهت وصل بود خوب نمی تونستی نفس بکشی اما نفس ما بودی سایه ات بالا سرمون بود ، پشت و پناه داشتیم اخ باباجون نمی دونی چقدر دلتنگ نگاه مهربونتم "
سرش رو روی قبر گذاشت و از ته دل گریه کرد.😭
🍁دیگه نمی تونستم این صحنه رو تحمل کنم تا حالا تو همچین موقعیتی قرار نداشتم
از جمع فاصله گرفتم احتیاج داشتم کمی تنها باشم........
از سرخاک که می اومدیم ماشین بابا خراب شد مجبور شدیم شب رو بمونیم اما عمو اینا برگشتند....😕
☀آهسته از پله ها پایین اومدم می خواستم برم حیاط ، تو فضای بسته نمی تونستم بمونم اصلا آرام و قرار نداشتم 😫
🌹 سید روی کاناپه خوابش برده بود و کتابی باجلد قشنگ کنار دستش بود حسابی چشمم رو گرفت. کمی جلوتر رفتم تا کتاب روبردارم اما پام به لبه میز برخورد کرد و لیوان روی زمین افتاد
💥 یکدفعه هوشیار شد فاصله کمی با هم داشتیم نگاهش با چشمانم تلاقی کرد مثل برق گرفته ها از جا پرید فقط تونستم به کتاب اشاره کنم در اتاق فاطمه خانم که باز شد بیشتر هول کردم خواستم برگردم که این بار پام به لیوان خورد و پخش زمین شدم چه ابروریزی شد کم مونده بود گریه ام بگیره .😓
⚡با کمک فاطمه خانم بلند شدم انگار همه خرابکاری هام باید مقابل چشمای سید اتفاق می افتاد!!...
ادامه دارد...
🌹 @rkhanjani